دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته چونین گفت نسترن | دینه دار کاربر انجمن نگاه دانلود

دینه دار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/30
ارسالی ها
1,555
امتیاز واکنش
29,224
امتیاز
806
مادربزرگ می گفت که در خردسالی ام ؛ آنقدر بازیگوش بودم که از شیطنت و هیجان زیاد سرم داغ می کرد و پیشانی ام عرق .
می گفت آنقدر حرارتم زیاد بود که از سرم دود بلند می شد .

می گفت وقتی دستش را کمی دورتر از سرم قرار می داد هم گرمارا حس می کرد .
مادربزرگ ؛ هفته پیش که کنارش نشسته بودم ، موهای چتری ام را کنار زد و دستش را روی پیشانی ام گذاشت .
پیشانی ام داغ بود . سرم داغ تر .. مادربزرگ فکر کرد که این یک ویژگی ژنتیکی است که هنوز هم در من مانده .
اما مادربزرگ نمی دانست ، من خیلی تغییر کرده ام ..
داغی سرم به خاطر افکار لعنتی ام است .
مادربزرگ را دوست دارم .. در موردم ساده فکر می کند .
اگر همه همین قدر ساده می گرفتند ؛ زیادی بزرگ نمی شد این مسئله ..
حتی من ؛ شاید اگر مسئله را بزرگ نمی کردم ..
اکنون مجبور به بیرون رفتن از خانه در این هوای سرد ؛ بی روسری نمی شدم . سرم داغ است ، بحث در میزگرد ذهنم داغ تر .. پیشانی ام داغ تر تر !

اشتیاق تو مرا سوخت .. کجایی ؟ باز آ

" وحشی بافقی "
 
  • پیشنهادات
  • دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    آدم ها گاهی آنقدر خودشان را درگیر مسائل دیگران می کنند که دیگر عسلش در می آید .

    دخترک ، یک تشنج اعصاب ساده داشت . یک درگیری فکر و جنگ اعصاب و روان کوچک که فقط چند ساعت از روزش را به خود دچار می کرد .
    دخترک می دانست این یک حس گذراست اما دوستش نمی دانست یا شاید هم نمی خواست که بداند !
    آن قدر خودش را درگیر ذهن آشفته دخترک کرد که خودش هم وارد ماجرا شد . یعنی خودش ، خودش را وارد افکار جنگاور دخترک کرد و خودش هم با ناراحتی رفت .
    حالا چند ساعت گذشته و این حس بی حسی گذر کرده است .
    دخترک ، آرام و ساده نشسته است و به دوستش فکر می کند که حالا آرام و قرار ندارد .
    دخترک با خودش فکر می کند که آیا می باید خودش را درگیر مسئله دوستش بکند ؟


    21 / 10 / 95
    29 : 2 صبح
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    ترس از دچار شدن به زندگی شهرزاد

    چند شب پیش به طور اتفاقی ، وبلاگ یه خانم سی و پنج ساله رو پیدا کردم که طرز فکرش ؛ رفتارهاش ؛ حرفاش و یا حتی نوشتنش مثل من بود .
    توی یکی از پست هاش ؛ در مورد دوران مجردیش و آرزوهایی که داشت نوشته بود . خوندمشون . خواسته هایی که اون برای آینده اش داشتو
    من الان دارم .
    من از این همه شباهت ترسیدم . می ترسم که آینده منم مثل مال اون بشه .

    نمی گم شهرزاد - همون خانم - یه زندگی فلاکت بار داره . نه ، اتفاقا به لـ*ـذت ها و تفریح های زندگیش می رسه .
    برای خانوادش آشپزی می کنه ، به خانوادش می رسه ؛ کتاب می خونه ؛ موسیقی گوش می ده و هر از گاهی تو باغچه خونه اش که خودش پرورش داده سیگار می کشه ..
    اما زندگیش کسالت آوره .. خودشم خسته است اما تظاهر به شادی می کنه . شوهرشو دوست داره یا نه رو نمی دونم . اما می دونم دارن باهم
    از روی عادت زندگی می کنن . شهرزاد از همه چی غیر از بچه هاش و خونه اش متنفره ..
    می ترسم ؛ از این همه شباهت و آینده ای مثل زندگی شهرزاد می ترسم . اون محتاج شوهرشه اما انگار خیلی وقته که این زوج کور شدن .
    همو نمی بینن . شهرزاد شکسته .. شوهرش تحقیرش می کنه . من می دونم ، هیچی بدتر از تحقیر همسر آدمو کوچیک نمی کنه .
    شهرزاد تو جوونیش نویسنده بوده . می نوشته اما حالا ، همه چی رفته به باد . البته الانم می نویسه اما از خشم زیاد همه چی با فحش قاطی شده .
    اونم فحشای زشت . فحشایی که من چند روز پیش ؛ از عصبانیت دوست داشتم بنویسم اما بلد نبودم . شاید اگه منم یه زن سی و پنج ساله بودم
    که جای نوازش و توجه مدام تحقیر می شم همین طور فحش زشت می نوشتم .
    من می ترسم .. دوست دارم برم لرستان و پیداش کنم و دوتا بزنم تو دهن شوهرش و بگم " چرا به فکر خانمت نیستی ؟ نمی فهمی که اگه یکم بهش عشق بدی زندگیتو
    از محبت و عشق دو برابر زیر رو می کنه ؟ "
    اما به من ربطی نداره ؛ به قول خود شهرزاد " دوست ندارم در مورد چیزی که آگاهی ندارم حرف بزنم "
    دوست دارم برم و با خود شهرزاد حرف بزنم و بگم که اون به شوهرش توجه کنه تا کم کم اونم اینکارو ازش یاد بگیره و انجامش بده اما شاید
    شهرزاد و همسرش اینطوری کنار هم و بچه هاشون خوشبختن . به قول خود شهرزاد :

    " من زندگی بیرونشونو می بینم . شاید اونا در درون باهم عشق دنیارو بکنن "

    اما من هنوزم می ترسم . زندگی شهرزاد با این که همه تفریحات سالم توش هست اما باز منو می ترسونه .
    با خودم می گم که هر چی باشه من نسترنم ؛ اون شهرزاده ما باهم فرق داریم و من می تونم به قول مامانم خودمو از هر منجلابی بکشم بیرون ..
    اما بازم تو کتم نمی ره . تو این یه مورد نمی تونم خودمو راضی کنم ..
    برای همین مدام پست های شهرزاد و دنبال می کنم تا ببینم خوشبخت میشه ؟ لعنتی خیلی قشنگ می نویسه ... ! می خواستم یکی از فحشایی که خودش به کار می بره رو
    بنویسم اما نتونستم . من سی و پنج سالم نیست و اعتقاد دارم که یه خانم نباید فحش بده . من مثل شهرزاد نیستم .


    21 / 10 / 95
    59 : 2 صبح
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    با هوای مازندران همزاد پنداری می کنم .
    نمی دونم جاهای دیگه ام این جوری هست یا نه اما آب و هوای مازندران ، مثل منه . نه اشتباه گفتم ..
    من مثل آب و هوای مازندرانم . وقتی عصبی میشه ؛ باد می زنه و طوفان راه می اندازه و همه چیو داغون می می کنه
    اما به محض این که آروم شد ؛ می زنه زیر گریه . بعد هر بادو بوران ، اینجا بارون میاد . نم نم و ریز ریز که کم کم همه جارو خیس می کنه .
    همه خاک های دونه ریزی که در اثر خشمش همراه باد با تندی جابه جا شده بودن ؛ حالا زیر بارش گریه اش بوی خوبی می گیرن . بوی نم !
    این خاک همون آدمای مهربونی هستن که می ذارن مازندران خشمشو سرشون خالی کنه و وقتی به مرحله گریه رسید سنگ صبورش می شن .
    دلم برای مازندران می سوزه . این یه ضعفه به نظرم !
    دلم برای خودمم می سوزه ؛ چون من دقیقا مثل آب و هوای مازندرانم .
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    امروز توی کلاس ، مهدیه با خنده به هممون گفت :

    - تک تکتونو شوهر می دم خودمم مجرد می مونم و با تک تکتون میام آرایشگاه .

    همه خندیدن . به این فکر می کردم که قبلا اینو می گفت :

    - تک تکتونو تو قبر می ذارم و حلوای همتونو می خورم .

    یعنی تصورشون از ازدواج همون بدبختی بود ؟ تازه خنده ام گرفت . من عمق ماجرا رو گرفته بودم
    برای همین دیر تر از اونا خندیدم . به نتیجه جالبی رسیده بودم .
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    دارم فکر می کنم که اگه بمیرم ؛ منو با چی به یاد میارن ؟
    از کارهای بارز نسترن ...
    یا از شخصیت های خاص نسترن ..
    یا فقط های های گریه .
    مامانبزرگم از همه یه خاطره داره . از من بعد مرگم چی میگه ؟
    می دونم دارم چرت می گم . من که دوست ندارم بمیرم ولی از وقتی عشقو احساس کردم
    حس می کنم دیگه از مرگ نمی ترسم . وقتی یکی دیگه رو به خودت ترجیح بدی یعنی همین دیگه /:
    احساس می کنم خیلی نزدیک به خدام .
    نمی دونم مامانبزرگ از چی من برای دیگران خاطره می گـه تا بگن " خدا بیامرزتش "
    یا مادرجونم ! ولی شاید بهترین دوستم برای همه تعریف کنه که سه ساله بهش گیر سه پیچ می دم تو مدرسه پشتمو بخارونه .
    نمی خاره ها ، همین جوری دوست دارم که پشتم دست می کشن /:
    آره ؛ این خصوصیت بارز منه . یکی این و یکی دیگه ... نمی دونم . شاید " سردرگمی "
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    این روزا ، تنها کار مثبتی که انجام می دم اینه که زودتر از خواهرم می رم
    تو حیاط و شیر آب گرمو باز می کنم تا وقتی میاد که مسواک بزنیم ، آب گرم باشه !

    اما شاید همینم خیلی خوب باشه . خیلی ها همین یه کارم انجام نمی دن .
    شاید این حرف فقط یه توجیه برای از بین نرفتن اعتماد به نفسم باشه اما هر چی هست خوبه .
    از بی فایدگی متنفرم . حاضرم حتی به دروغ هم که شده خاصیتی داشته باشم . مثل پیاز !

    دوست دارم پیاز باشم . اشک در میاره اما به درد می خوره /:
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    می گویم:

    - " گریه می کنم ، گریه می کنی ، گریه می کند " فرق دارند؟

    می گویی :

    - نه ، همه اشان غمناکند.

    می گویم :

    - " می خندم ، می خندی ، می خندد " با هم فرقی می کنند؟

    می گویی :

    - بله ، بین این که او بخندد تا تو بخندی یک دنیا فرق هست.

    میان سیلی از غم پوزخند می زنم . می ترسم که بپرسم " میان می خندیدم ، می خندم و خواهم خندید " فرق هست یا نه؟
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    دلم تنگ است ای یار
    به دیدارم بیا
    در این دوری و کار زار
    به دیدارم بیا
    تنها تویی واقف و ماهر
    به درمان دلم
    من هستم خسته و بیمار
    به دیدارم بیا
    تو جنگجویی ، ای خوب
    برای عشق بجنگ
    اما مکن با من پیکار
    به دیدارم بیا
    مرو ای دوست
    بیا با من بمان
    تا شود این عشق پایدار
    به دیدارم بیا

    6 / 11 / 95
    ساعت 39 : 15
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    بدبختِ شیرینی نخورده !

    مشکلم نخوردن شیرینی نبود . من که شیرینی نخورده و گشنه نیستم . مشکلم مفت خوری و مال مردم خوری اون پیرمرد بود .
    رفته بودیم ازین جلسه بانکی ها که پونصد نفر جمع می شن دور هم و هر ماه مبلغی پول می دن و بعدش با قرعه کشی به اسم یکیشون میفته .
    رئیس این قرعه کشی ها ؛ یه آقا بود . کل فامیل و اقوام من توی سیستم خرابش پول گذاشته بودن و ده سال گذشت و به اسمشون نیفتاد !
    این آقا زحمت کشیدن ، تک و توک و کمابیش حقشونو خوردن اما کسی چیزی نگفت . با این که همشون خبر دارن . من که دلم نمی سوزه . باید زد تو سر احمق تا بفهمه .

    این که قرعه کشیش کلی پیچ و خم داره که هر چی هم برام توضیح بدن مثل چی سرمو تکون می دم اما هیچی نمی فهمم ، آزارم می ده.
    چون وقتی من نمی فهمم ؛ مشتری های بی سوادش می خوان بفهمن که چیکار کنن سرشون کلاه نره ؟؟؟
    اگه صد بار شرکت کنی و به اسمت نیفته ؛ از دادن پول معاف میشی ولی تو قرعه کشی هر ماه هستی اما به شرطها و شروطها .
    اینم یکی از اون قوانین مسخرشه که صد در صد کلی سود برای خودش داره .
    دقیقا مثل ایرانسل و همراه اول که وقتی بهت یه چیزی هدیه می دن ؛ بی شک همه سود برای خودشونه .

    حالا این پیرمرد به ظاهر محترم و نماز خون و اهل دین و ایمون ، به جرم نادانی مردم حقشونو جوری می خوره که نه مدرک از خودش باقی می ذاره و نه کسی غیر همون شخص می فهمه .
    عجیبه ! چقدر هوش مردم بالاست ! یا نه .. هوش بقیه پایینه و عده ای مثل همین آقا در حد نرمال به مخشون فشار میارن تا کسب در آمد کنن .

    حالا اینا به کنار ؛ دیشب که رفته بودیم برای قرعه کشی .. برای اولین بار رفتم اونجا تا قیافه اشو ببینم و خودمو محک بزنم که می تونم یه گرگ رو زیر پوست گوسفند بشناسم یا نه . نتونستم .
    لامصب ؛ برای شناختن خود واقعیش ذره بین که نه ، باید از تلسکوپ استفاده کرد .
    نکته جالب دیگه ، اینه که همه می دونن یارو مال مردم خوره ، اما به خاطر این که ظاهرش مثل مرد دین و نماز و خداست بهش احترام می ذارن . دقیقا مثل حکایت سینوهه و بـرده .
    بازم همون مثال همیشگی ، یا نفهمن یا نمی فهمن یا خودشونو می زنن به نفهمی . نمی فهمم . آخه چرا ؟؟؟
    شاید نزدیکان منم جزو همین دسته ها باشن اما حقشونه . داری می بینی که اگه حواست نباشه یارو می خورتت ؛ اون وقت بازم بهش احترام می ذاری ؟
    تف تو اون احترام که به گرگ صفت گذاشته بشه . اونم توسط گوسفند !

    هر ماه ؛ برنده ماه قبلی شیرینی می خره و میاره تا اونایی که برای قرعه کشی جدید به عنوان شاهد میان بخورن .
    اون وقت این آقا ، وقتی در شیرینی رو باز کرد یه دور ، بین همه می چرخونتش و بعدش درشو می بنده و می ذاره سر جاش . چرا ؟
    چون تموم میشه اون وقت نمی تونه ببره خونه اهل و عیال بخورن .
    بعدش وقتی قرعه کشی تموم میشه یه بار دیگه محض خالی نبودن عریضه در شیرینی گرانبهای عزیزشو باز می کنه و به همه با دست خودش تعارف می کنه
    و دوباره درشو می بنده .
    مرتیکه حتی جعبه اشو روی زمین نمی ذاره تا مبادا یکی برش داره و ببرتش .
    ما نخورده نیستیم . منم نیستم . اما گفتم . طاقتم طاق شد و همین مسئله رو گفتم و علتو پرسیدم . مسخره ترین جواب ممکنو داد .
    که با دیدن شیرینی حواسش پرت میشه و نمی تونه حساب و کتاب کنه . تف بهش .
    از عصبانیت نفهمیدم اون چهار تا شیرینی که از قصد برداشته بودم چه طعمی بودن . کوفتم شدن .
    از اون بدتر این آزارم می داد که خانوادم می دونستن این مرد ، مال مردم خوره اما به من اشاره می کردن که تمومش کنم .
    تا کی تظاهر به نفهمی برای آرامش ؟ تا کی کوبیدن خود به دیوار برای نفهمیدن ماجرا ؟؟؟ تف.. تف .. تف
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,552
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا