- عضویت
- 2016/08/30
- ارسالی ها
- 1,555
- امتیاز واکنش
- 29,224
- امتیاز
- 806
مادربزرگ می گفت که در خردسالی ام ؛ آنقدر بازیگوش بودم که از شیطنت و هیجان زیاد سرم داغ می کرد و پیشانی ام عرق .
می گفت آنقدر حرارتم زیاد بود که از سرم دود بلند می شد .
می گفت وقتی دستش را کمی دورتر از سرم قرار می داد هم گرمارا حس می کرد .
مادربزرگ ؛ هفته پیش که کنارش نشسته بودم ، موهای چتری ام را کنار زد و دستش را روی پیشانی ام گذاشت .
پیشانی ام داغ بود . سرم داغ تر .. مادربزرگ فکر کرد که این یک ویژگی ژنتیکی است که هنوز هم در من مانده .
اما مادربزرگ نمی دانست ، من خیلی تغییر کرده ام ..
داغی سرم به خاطر افکار لعنتی ام است .
مادربزرگ را دوست دارم .. در موردم ساده فکر می کند .
اگر همه همین قدر ساده می گرفتند ؛ زیادی بزرگ نمی شد این مسئله ..
حتی من ؛ شاید اگر مسئله را بزرگ نمی کردم ..
اکنون مجبور به بیرون رفتن از خانه در این هوای سرد ؛ بی روسری نمی شدم . سرم داغ است ، بحث در میزگرد ذهنم داغ تر .. پیشانی ام داغ تر تر !
اشتیاق تو مرا سوخت .. کجایی ؟ باز آ
" وحشی بافقی "
می گفت آنقدر حرارتم زیاد بود که از سرم دود بلند می شد .
می گفت وقتی دستش را کمی دورتر از سرم قرار می داد هم گرمارا حس می کرد .
مادربزرگ ؛ هفته پیش که کنارش نشسته بودم ، موهای چتری ام را کنار زد و دستش را روی پیشانی ام گذاشت .
پیشانی ام داغ بود . سرم داغ تر .. مادربزرگ فکر کرد که این یک ویژگی ژنتیکی است که هنوز هم در من مانده .
اما مادربزرگ نمی دانست ، من خیلی تغییر کرده ام ..
داغی سرم به خاطر افکار لعنتی ام است .
مادربزرگ را دوست دارم .. در موردم ساده فکر می کند .
اگر همه همین قدر ساده می گرفتند ؛ زیادی بزرگ نمی شد این مسئله ..
حتی من ؛ شاید اگر مسئله را بزرگ نمی کردم ..
اکنون مجبور به بیرون رفتن از خانه در این هوای سرد ؛ بی روسری نمی شدم . سرم داغ است ، بحث در میزگرد ذهنم داغ تر .. پیشانی ام داغ تر تر !
اشتیاق تو مرا سوخت .. کجایی ؟ باز آ
" وحشی بافقی "