متون ادبی کهن غزليات کمال خجندی

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
از باد سر زلفت یک روز پریشان شد

جان و سره مسکینان در پای تو ریزان شد

حال دل خود گفتم با چاره گر دردی

بیچاره به درد دل آهی زد و گریان شد

چشم که رسید آیا باز این دل خرم را

کز ناوک مژگانی آزرده پیکان شد

دل خواست شدن سوئی جان نیز روان با او

تا تو ز نظر رفتی هم این شد و هم آن شد

باشد همگی تاوان بر چشم من گریان

هر خانه که از باران در کوی تو ویران شد

آن مه که شبی دیدی در حسن تمام او را

از شرم جمال تو ماهیست که پنهان شد

می گفت کمال از می دارم هـ*ـوس توبه

چون دید رخ ساقی از گفته پشیمان شد
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از پرده هرکه رویت یک روز دیده باشد

    کس در نظر نیارد گر نور دیده باشد

    صورت نگار داند کز ماه چربد آن رخ

    با صورت تو مه را گر بر کشیده باشد

    از حالت زلیخا آن بو برد که چون گل

    پیراهن صبوری صد جا دریده باشد

    دزدیده حسن یوسف دیدند و کف بریدند

    زین شیوه دست دزدان دایم بریده باشد

    دارد مه نو اینک خونها بگرد ناخن

    انگشت حیر از تو شاید گزیده باشد

    از نظره های اشک است از چشم عندلیان

    هر شبنمی که بر گل یک بک چکیده باشد

    آه کمال دانم شبها شنیده باشی

    کیوان شنید صد ره به هم شنیده باشد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از تو چشمم چو غطت کی طرف مه باشد

    با خیال تو کرا در دل من ره باشد

    پیش رخسار تو افزون تر ازین آه کشم

    بیشتر ناله مرغان به سحرگه باشد

    طره از نار مده تاب که آن زلف دراز

    شب عمرست و نخواهیم که کوته باشد

    کس ندانست که آن نقل دهان روزی کیست

    رزق در پرده نیست که آگه باشد

    قد و رفتار گر اینست زهی گستاخی

    که بجز سایه تو کس به تو همره باشد

    استخوانم ز په واقعه شطرنج کنید

    تا نهم رخ به بساطی که چنین شه باشد

    گر به بینی دهن ننگ وقد بار کمال

    بـ..وسـ..ـه ده خواه و بگز صفر و الف ده باشد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از سر هوای وصل تو بیرون نمی رود

    سودای لیلی از دل مجنون نمی رود

    چشمم نظر به غیر جمالت نمی کند

    باد نو از طبیعت موزون نمی رود

    تا دورم از کنار تو یک لحظه نگذرد

    کاندر میان دیده و دل خون نمی رود

    آن صورتی که با تو مرا دست داده بود

    تا بسته است نقش در دل و بیرون نمی رود

    آری مگر علاج به قانون نمی رود

    تا بسته است نقش در دل و بیرون نمی رود

    گفتی نمی رود به دلت آرزوی من

    ای آرزوی دیده و دل چون نمی رود

    دل خوش کن ای کمال و شکایت مکن ز دوست

    گر بر مراد رأی نو گردون نمی رود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از کوی دوست دوش نسیمی به من رسید

    کر لطف او رمیده روانم به من رسید

    جانم فدای باد که از یک نسیم او

    صد روح راحتم به دل ممتحن رسید

    یعقوب روشنی ز قدوم عزیز بافت

    با خود ز مصر رابحة پیرهن رسید

    جانها دم از روایح رحمان همی زنند

    آری مگر پیام اویس از قرن رسید

    گوشی چه کرده ام ز نکوئی که در عوض

    کآنچ از خدای خواسته بودم به من رسید

    که بی سهیل کشیدیم در یمن

    سهل است چون سهیل دگر با بمن رسید

    بودیم نا امید به یکبارگی ز جان

    ناگه امید ادنسب عناالحزن رسید

    خورشید ذره پرور و جمشید مهر فر

    ماه ستاره لشکر و شاه ختن رسید

    دم در کشیده بود کمال از سخن کنون

    درج سخن گشاده که وقت سخن رسید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از لیش هر گـه که خواهم کام دشنام دهد

    اگر نه مطفل است و خورد بازی چرا کام دهد

    ساحری بنگر که چون نقلی بخواهم زان دهان

    بسته بنماید ز لب وز غمزه بادامم دهد

    گویدم یک روز سیمین ساعدم بینی بدست

    از انتظارم سوخت تا کی وعده خامم دهد

    مستنى خواهم که هشیاری نباشد هر گزش

    ساقئی کر تا به یاد لعل او جامم دهد

    قاصد آنم که جان افشانمش از هر طرف

    قاصدی گر زآن طرف آید که پیغامم دهد

    در بهای خاک پایش نیستم نقدی دریغ

    کو فریدون تا دوصد گنج گهر وامم دهد

    خلق گویند از سخن مشهور عالم شد کمال

    معنی خاص است و بس کو شهرت عامم دهد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد

    فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد

    هر خانه که در کوی طرب ساخته بودیم

    سیلاب غمش آمد و بر کند ز بنیاد

    گوید به رقیبان که فراموش کنیدش

    بنگر بچه فن می کند از عاشق خود باد

    مجنون چه کند کاین کشش از جانب ایلیست

    گر میل نمیدید دل از دست نمی داد

    منعم مکنید از لب شیرین که در آخر

    گشتند پشیمان همه از کشتن فرهاد

    فرهاد به جز سنگ نمی سفت و من امروز

    در سفته ام از عشق به بین صنعت استاد

    بفرست به خوارزم کمال این همه دره

    گز شوق بغلطنه به آواز گهر زاد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اگر تو فخر نداری بدلقه گرد آلود

    ایاز خاص نباشی به حضرت محمود

    هر آنکه خلعت سلطان عشق در پوشد

    به حله های بهشتی کجا شود خوشنود

    برنگ خرقه ازین رقعه بوی دردی نیست

    چو درد عشق نداری لباس فقر چه سود

    ز طیلسان سیه کس بساط قرب نیافت

    جز آنکه نیرگینی در گلیم بخت افزود

    جو مرد راه شدی بگذر از سرو دستار

    که شاه عشق به مردان خود چنین فرمود

    ز نیک و بد نتوان رست تا خرد باقیست

    که جامعه از کف هشیار مشکل است ربود

    ز هرچه عرض کننده از مقام دینی و دین

    کمال خواه که آنست غابت منصور
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اگر وظیفة دردت زمان زمان نرسد

    حلاونی بدل و لذتی به جان نرسد

    حلاوتی که نرا در چه زنخدان است

    هزار یوسف مصری به قعر آن نرسد

    تو هر طرف که کشی نیر من ز رشک آنجا

    پر شوم که بهر سـ*ـینه ذوق آن نرسد

    مکش مرا که ز بس لاغری همی ترسم

    که روی تیغ تو ناگه به استخوان نرسد

    کجا به ما رسد آن زلف کز زنخدانت

    فتاده ایم به چاهی که ریسمان نرسد

    چنین که نسبت روی تو می کنند به ماه

    چگونه از تو سر او به آسمان نرسد

    مرا سریست که بر خاک پاش خواهم سود

    زمفلسان خود او را جز این زیان نرسد

    نعیم و لـ*ـذت دنیا اگر چه بسیارست

    به ذوق بادة صافی ارغوان نرسد

    کمال تا نشوی هیچ مگذر از در باره

    که زحمت تو بدان خاک آستان نرسد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود

    خط او سبزی لبهای نمکدان که بود

    چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد

    که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

    آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز

    باز پرسید خدا را که به دندان که بود

    سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح

    تا خود او شمع سرای که و ایران که بود

    سوختم از غم دردش نشد این نکته هنوز

    که شب آن شمع شکر لب به شهرستان که بود

    از دل خسته چه پرسی که که آورد ترا

    غمزه را پرس که آن زخم ز پیکان که بود

    گفته ای در غم هجرم نکند ناله کمال

    بر سر کوی تو دوش اینهمه افغان که بود.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا