متون ادبی کهن غزليات کمال خجندی

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
امشب آن به به وثاق که فرو می آید

اگر به مهمان من آید چه نکو می آید

بنهم عود دل سوخته بر آتش شوق

گر بدانم که پری وار ببو می آید

دیده از دست نظر خون تو ریزد گویند

ظاهرا هر چه بگویند ازو می آید

حلقه حلقه دل احباب بهم بر زده است

مگر اینست که آن سلسله مو می آید

آنکه در صومعه میرفت با بریق وضو

از در میکده اینک به سپر می آید

زیر لب هرچه صراحی به قدح می گوید

در دل نازک از جمله فرو می آید

تا چها در سر آن غمزه مستت کمال

که سوی غمزدگان عربده جو می آید
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اهل دل زلف درازت رشته جان گفته اند

    زین حدیثم بوی جان آمد که ایشان گفته اند

    تا دهانت نیست پیدا وز نظرها شد نهان

    خرده بینان وصف آن پیدا و پنهان گفته اند

    زآن دهان چون شکر هر گـه حدیث آمد به لب

    از لطافت آن سخن شیرین و خندان گفته اند

    قامتی همچون الف داری و ابروئی چور نون

    در تو هر آنی که گفتند از پی آن گفته اند

    وصف آن زلف و دهان سودانیان تنگدل

    نیک نامفهوم و بیش از حد پریشان گفته اند

    در چمن برخاستست از سرو فریاد و فغان

    تا از آن بالا حدیثی عندلیبان گفته اند

    گفته های نسته از شوق جمال او کمال

    هر چه مرغان خوش الحان در گلستان گفته اند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای آتش سودای توأم سوخته چون عود

    کس را نه بر آید ز تمنای تو مقصود

    خوبان جهان جمله گدایند و تو سلطان

    شاهانه زمان جمله ایازند و تو محمود

    گفتم که به کامی رسم از وصل تو لیکن

    بسیار تمناست که در خاک بفرسود

    جانم ز غمت عاقبت کار برآمد

    والمنة لله که تمنای من آن بود

    آنگاه میاد ای مه خوبان که برآرد

    شمع رخت از جان من سوخته دل دود

    گاهی به نوا زلف توام ساخته چون چنگ

    گاهی به جفا هجر توأم سوخته چون عود

    چون دولت دیدار تو مقصود کمال است

    نی نقصان نکند گر شود از وصل تو خوشنود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای خوش آن دم کز نو بونی با دل انگاران رسد

    نکهت وصل مسیحا سوی بیماران رسد

    از ضیافت خانه درد تو دل نومید نیست

    هم نصیبی زآن سر خوان با جگر خواران رسد

    کار دولت باشد آن نی سعی ما گر گاه گاه

    چون تو مطلوبی بسر وقت طلبکاران رسد

    پیش رویت دیده را از گریه میدارم نگاه

    زحمتی بر گل نمیخواهم که از باران رسد

    روی گل نادیده بلبل یافت نرگ صد وصال

    خفته نابینا بود دولت به بیداران رسد

    ما و جور دشمنان بردن که دارد لذتی

    هرچه بهره دوست بر جان دلفگاران رسد

    دل به آزار سگ کویت نرنجاند کمال

    یار منتدار باشد هرچه از باران رسد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای گل نو ز توأم بوی کسی می آید

    در دلم تازه غم روی کسی می آید

    بر تو ای سرو لب جوی چو می افتد چشم

    بادم از قامت دلجوی کسی می آید

    وقت طاعت چو نظر میفکنم بر محراب

    پیش چشمم خم ابروی کسی می آید

    بر ای نافه چین درد سر خود که مرا

    نکهت غالیه از بوی کسی می آید

    می برد باد دل ما و خدا بارش باد

    اگر از خاک سر کوی کسی میآید

    گو بیا نیر بلا بر دل و بر صدر نشین

    اگر از غمزه جادوی کسی می آید

    پای دل رفت به زنجیر مگر پیش کمال

    خبر از حلقه گیسوی کسی می آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رات اور دوسری باد گلریز شد و بر سر گل ژاله چکید

    آب در جوی وز پیرامن جو سبزه دمید

    گل ز رخ پرده و نرگس به چمن چشم گشاد

    سرو شمشاد قدر مرغ چمن ناله کشید

    خرم آن دل که بهار از پی ترتیب دماغ

    بانگ مرغ چمن و بوی گل تازه شنید

    باد سوی چمن آمد که دهد مژده که باز

    گل به بستان و به گل میوه مقصود رسید

    هرکه دید آن قد و عارض ز چمن آرایان

    اول از جان و سر آنگه ز گل و سرو برید

    با تو گل دفتر خود خواست که گیرد به حساب

    باغبان آن ورق و باد به او در پیچید

    عمر چون دور گل اثر باد هوا رفت و کمال

    دامن از یارو به دامن گل مقصود نچید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بادی که نیست از سر کوی تو نیست باد

    دور هست و نیست همره بوی نو نیست باد

    تا هست در با اثر حسینی و نیست

    باد آشفته سلاسل موی تو نیست باد

    هر کس کهیافت بوی تو آنگه ز شوق آن

    چون باد نیست در تک و پوی تو نیست باد

    گو شو خراب خانه چشمم ز سیل اشک

    چشمی که هست بر لب جوی تو نیست باد

    رفتم به باغ بی تو و گفتم به باغبان

    هر گل که هست بر لب جوی تو نیست باد

    تو دیر ز میکده ای رند درد نوش

    زاهد که سنگ زد به سبوی تو نیست باد

    گر گوییم کمال ز من حاجتی بخواه

    گویم رقیب از سر کوی تو نیست باد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد

    بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد

    لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز

    کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد

    پرسیدن باران کهن رسم قدیم است

    چونست که در عهد تو این رسم برافتاد

    معذور بود یارم اگر دیر بپرسید

    کز کوی وفا خانه او دورتر افتاد

    شاید که بروبد همه سرو خرامان

    زان سایه که از قد تو بر رهگذر افتاد

    گفتم جوابی نه کم از گفته سعدی

    بل کاین دو غزل خوبتر از یکدیگر افتاد

    این لاف نه در خورد کمال است ولیکن

    با رستم دستان برند هرکه درافتاد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باز تیر غمزه او بر دل ما کی رسد

    این نظر تا بر کی افتد این بلا تا کی رسد

    داوری جانها نها آن ابروان بر طاقها

    دست کوتاه من محروم آنجا کی رسد

    کرده اند آن لب طمع شاهان نه تنها چاکران

    چون گدا بسیار شد ما را ز حلوا کی رسد

    ذره را صد پاره باید کرد وقت پایبوس

    چون گدا بسیار شد با ما ذره ذره خاک آن پا کی رسد

    کی رسد گفتم به بالای تو چشم از زیر پای

    گفت آن آبی است از پستی و بالا کی رسد

    از لبش دشنام میخواهی طلب در هر دعا

    با گدا مرسوم سلطان بی تقاضا کی رسد

    آن ذقن بی سوز سـ*ـینه کی بدست آید کمال

    سیب شیرین است و بی آسیب گرما کی رسد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باز عید آمد و ل*ب.ه*ا ز طرب خندان شد

    شادی عید پدیدار تو صد چندان شد

    ماه در عید نپوشدرخ و باشد پیدا

    پرده برگیر که دیگر نتوان پنهان شد

    ابرویت داد به مردم ز مه عید نشان

    همه را چشم به نظاره او حیران شد

    هر که دیدت چو مه عید شب از گوشه بام

    مـسـ*ـت چون چشم تو در خانه خود غلطان شد

    پسته هر عید گران بودی و بادام بقدر

    از لب و چشم تو این عید همه ارزان شد

    عادت این است که در عید نخستین بکشذ

    غمزه را از چه به نا کشتن ما فرمان شد

    صبر تا عید دگر چون نتوانست کمال

    کرد عید دگر و بر در او قربان شد
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا