شعر غزلیات حافظ

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
غزل شمارۀ 310



مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام

یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشـ*ـوقه به کام

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام

گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما
سرو می‌نازد و خوش نیست خدا را بخرام

زلف دلدار چو زنار همی‌فرماید
برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام

مرغ روحم که همی‌زد ز سر سدره صفیر
عاقبت دانهٔ خال تو فکندش در دام

چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد
من لَهُ یَقتُلُ داءٌ دَنَفٌ کیفَ ینام

تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاکَ دعوایَ و ها انتَ و تلکَ الایام

حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید
جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارۀ 311

    عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام
    وز خدا دولت این غم به دعا خواسته‌ام

    عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش
    تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام

    شرمم از خرقه آلوده خود می‌آید
    که بر او وصله به صد شعبده پیراسته‌ام

    خوش بسوز از غمش ای شمع که اینک من نیز
    هم بدین کار کمربسته و برخاسته‌ام

    با چنین حیرتم از دست بشد صرفه کار
    در غم افزوده‌ام آنچ از دل و جان کاسته‌ام

    همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
    بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته‌ام


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارۀ 312

    بُشری اِذِ السّلامةُ حَلَّت بِذی سَلَم
    للهِ حمدُ مُعتَرِفٍ غایةَ النِّعَم

    آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد
    تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم

    از بازگشت شاه در این طرفه منزل است
    آهنگ خصم او به سراپردهٔ عدم

    پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال
    انَّ العُهودَ عِندَ مَلیکِ النُّهی ذِمَم

    می‌جست از سحاب امل رحمتی ولی
    جز دیده‌اش معاینه بیرون نداد نم

    در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
    الآنَ قَد نَدِمتَ و ما یَنفَعُ النَّدَم

    ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود
    حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارۀ 313

    بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
    مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم

    زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست
    بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم

    هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
    تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم

    عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم
    کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم

    می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
    این موهبت رسید ز میراث فطرتم

    من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
    در عشق دیدن تو هواخواه غربتم

    دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
    ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم

    دورم به صورت از در دولتسرای تو
    لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم

    حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
    در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارۀ 314



    دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
    لیکن از لطف لبت صورت جان می‌بستم

    عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
    دیرگاه است کز این جام هلالی مستم

    از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
    در سر کوی تو از پای طلب ننشستم

    عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
    که دم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم

    در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است
    تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم

    بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود
    چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم

    بـ..وسـ..ـه بر درج عقیق تو حلال است مرا
    که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم

    صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت
    آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم

    رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود
    کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارۀ 315

    به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم
    بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم

    اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد
    به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

    چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق
    که در هوای رخت چون به مهر پیوستم

    بیار باده که عمریست تا من از سر امن
    به کنج عافیت از بهر خوشـی‌ ننشستم

    اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو
    سخن به خاک میفکن چرا که من مستم

    چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
    که خدمتی به سزا برنیامد از دستم

    بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت
    که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارۀ 316

    زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
    ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

    می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
    سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

    زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
    طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

    یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
    غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

    رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
    قد برافراز که از سرو کنی آزادم

    شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
    یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

    شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
    شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

    رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
    تا به خاک در آصف نرسد فریادم

    حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
    من از آن روز که دربند توام آزادم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارۀ 317

    فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
    بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

    طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
    که در این دامگه حادثه چون افتادم

    من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
    آدم آورد در این دیر خراب آبادم

    سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
    به هوای سر کوی تو برفت از یادم

    نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
    چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

    کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
    یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

    تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
    هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

    می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
    که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

    پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
    ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارۀ 318

    مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
    تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

    به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری
    به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

    نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
    گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

    ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم
    که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

    فرو رفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی
    دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم

    شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم
    رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

    کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
    نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

    تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده
    چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارۀ 319

    سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم
    تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم

    من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
    قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

    سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
    که من این خانه به سودای تو ویران کردم

    توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
    می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم

    در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
    کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

    نقش مستوری و مـسـ*ـتی نه به دست من و توست
    آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم

    دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
    گر چه دربانی میخانه فراوان کردم

    این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
    اجر صبریست که در کلبه احزان کردم

    صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
    هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم

    گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب
    سال‌ها بندگی صاحب دیوان کردم


     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,365
    بالا