شعر غزلیات حافظ

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
غزل شمارهٔ ۳۳۰


تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سپرم

چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم

بر آستان مرادت گشاده‌ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم

چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله
که روز بی‌کسی آخر نمی‌روی ز سرم

غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم

به هر نظر بت ما جلوه می‌کند لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همی‌نگرم

به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۳۱


    به تیغم گر کشد دستش نگیرم
    وگر تیرم زند منت پذیرم

    کمان ابرویت را گو بزن تیر
    که پیش دست و بازویت بمیرم

    غم گیتی گر از پایم درآرد
    بجز ساغر که باشد دستگیرم

    برآی ای آفتاب صبح امید
    که در دست شب هجران اسیرم

    به فریادم رس ای پیر خرابات
    به یک جرعه جوانم کن که پیرم

    به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
    که من از پای تو سر بر نگیرم

    بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
    که گر آتش شوم در وی نگیرم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۳۲


    مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
    که پیش چشم بیمارت بمیرم

    نصاب حسن در حد کمال است
    زکاتم ده که مسکین و فقیرم

    چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
    به سیب بوستان و شهد و شیرم

    چنان پر شد فضای سـ*ـینه از دوست
    که فکر خویش گم شد از ضمیرم

    قدح پر کن که من در دولت عشق
    جوان بخت جهانم گر چه پیرم

    قراری بسته‌ام با می فروشان
    که روز غم به جز ساغر نگیرم

    مبادا جز حساب مطرب و می
    اگر نقشی کشد کلک دبیرم

    در این غوغا که کس کس را نپرسد
    من از پیر مغان منت پذیرم

    خوشا آن دم کز استغنای مـسـ*ـتی
    فراغت باشد از شاه و وزیرم

    من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
    ز بام عرش می‌آید صفیرم

    چو حافظ گنج او در سـ*ـینه دارم
    اگر چه مدعی بیند حقیرم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۳۳


    نماز شام غریبان چو گریه آغازم
    به مویه‌های غریبانه قصه پردازم

    به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
    که از جهان ره و رسم سفر براندازم

    من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
    مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم

    خدای را مددی ای رفیق ره تا من
    به کوی میکده دیگر علم برافرازم

    خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
    که باز با صنمی طفل عشق می‌بازم

    بجز صبا و شمالم نمی‌شناسد کس
    عزیز من که به جز باد نیست دمسازم

    هوای منزل یار آب زندگانی ماست
    صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم

    سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی
    شکایت از که کنم خانگیست غمازم

    ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می‌گفت
    غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۳۴


    گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
    چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم

    زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
    در دست سر مویی از آن عمر درازم

    پروانه راحت بده ای شمع که امشب
    از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم

    آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی
    مستان تو خواهم که گزارند نمازم

    چون نیست نماز من آلوده نمازی
    در میکده زان کم نشود سوز و گدازم

    در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
    محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم

    گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی
    چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم

    محمود بود عاقبت کار در این راه
    گر سر برود در سر سودای ایازم

    حافظ غم دل با که بگویم که در این دور
    جز جام نشاید که بود محرم رازم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۳۵

    در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
    حاصل خرقه و سجاده روان دربازم

    حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
    خازن میکده فردا نکند در بازم

    ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
    جز بدان عارض شمعی نبود پروازم

    صحبت حور نخواهم که بود عین قصور
    با خیال تو اگر با دگری پردازم

    سر سودای تو در سـ*ـینه بماندی پنهان
    چشم تردامن اگر فاش نکردی رازم

    مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
    به هوایی که مگر صید کند شهبازم

    همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم
    از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم

    ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
    زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم

    گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد
    همچو زلفت همه را در قدمت اندازم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۳۶

    مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
    طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

    به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
    از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

    یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
    پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

    بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
    تا به بویت ز لحد رقـ*ـص کنان برخیزم

    خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
    کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

    گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
    تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

    روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
    تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۳۷


    چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
    چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم

    غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم
    به شهر خود روم و شهریار خود باشم

    ز محرمان سراپرده وصال شوم
    ز بندگان خداوندگار خود باشم

    چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
    که روز واقعه پیش نگار خود باشم

    ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان
    گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم

    همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود
    دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم

    بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ
    وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۳۸


    من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
    مدهوش چشم مـسـ*ـت و می صاف بی‌غشم

    گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
    آن گـه بگویمت که دو پیمانه درکشم

    من آدم بهشتیم اما در این سفر
    حالی اسیر عشق جوانان مه وشم

    در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
    استاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم

    شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
    من جوهری مفلسم ایرا مشوشم

    از بس که چشم مـسـ*ـت در این شهر دیده‌ام
    حقا که می نمی‌خورم اکنون و سرخوشم

    شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت
    چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم

    بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
    گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم

    حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
    آیینه‌ای ندارم از آن آه می‌کشم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۳۹


    خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
    دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم

    سزای تکیه گهت منظری نمی‌بینم
    منم ز عالم و این گوشه معین چشم

    بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو
    ز گنج خانه دل می‌کشم به روزن چشم

    سحر سرشک روانم سر خرابی داشت
    گرم نه خون جگر می‌گرفت دامن چشم

    نخست روز که دیدم رخ تو دل می‌گفت
    اگر رسد خللی خون من به گردن چشم

    به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش
    به راه باد نهادم چراغ روشن چشم

    به مردمی که دل دردمند حافظ را
    مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,348
    بالا