- عضویت
- 2016/08/30
- ارسالی ها
- 1,555
- امتیاز واکنش
- 29,224
- امتیاز
- 806
این یک داستان واقعی و در همین حوالی محل زندگی من است !
ترافیک شده بود . نه نه نه .. از ترافیک خیلی بدتر . چون ماشین ها جوری توهم گره خورده بودن که راه برگشت نداشتن .
سر چهار راه ، بدون پلیس ، با کلی آدم خسته از شرایط و وضع زندگی و بی پولی و از همه بدتر ؛ بی اعصاب . که حتی اگرم قوانین راهنمایی و رانندگی و حق تقدم
یادشون مونده بود ، حوصله رعایتشو نداشتن . خلاصه بگم از شکل توی هم رفتگیشون می شد پازل هزارتو درست کرد . اما از اونا که راه رسیدن
به نقطه پایان نداره . در واقع بگم غیر قابل حله . توی اون شیرتو شیر و وضعیت هردمبیل ، یه آقای عصبانی از ماشینش پیاده شد و داد زد :
- ایها الناس ، وقتی ما خودمون به خودمون رحم نمی کنیم اونا بخوان بهمون رحم کنن ؟
فریاد می کشید و با دستهایی که توی هوا خود به خود و از خشم تکون می خوردن این حرفارو می زد . به چند ثانیه نرسید که یه آقای دیگه از ماشینش
پیاده شد و اون آقای عصبی رو آروم کرد و فرستادش تو ماشین . بعدش خودش رفت وسط ایستاد ، همه رو راهنمایی کرد و اجازه داد به نوبت همه رد شن و
پازل بی راه حل ، از درون حل بشه . اون به ماشین ها آزادی داد . منجی خوبی بود . دمش گرم .
من از این ماجرا چند تا درس گرفتم .
* یک این که برای رهایی از منجلاب و مشکل ؛ باید حتما یه پیشوا یا یه مدیر داشت .
* دو این که اون پیشوا باید از بین خود مردم باشه . نه از خارج .
* سه این که عامل اصلی مشکلات خود مردم محترم هستن . نه مسئولین .
* چهار هم که همه می دونیم اما توجهی بهش نداریم اینه که کلید حل ماجرا به دست خود مردم محترم می باشد .
* مشکلات هم از درون باید حل بشن .
با تشکر
چونین گفت نسترن /:
ترافیک شده بود . نه نه نه .. از ترافیک خیلی بدتر . چون ماشین ها جوری توهم گره خورده بودن که راه برگشت نداشتن .
سر چهار راه ، بدون پلیس ، با کلی آدم خسته از شرایط و وضع زندگی و بی پولی و از همه بدتر ؛ بی اعصاب . که حتی اگرم قوانین راهنمایی و رانندگی و حق تقدم
یادشون مونده بود ، حوصله رعایتشو نداشتن . خلاصه بگم از شکل توی هم رفتگیشون می شد پازل هزارتو درست کرد . اما از اونا که راه رسیدن
به نقطه پایان نداره . در واقع بگم غیر قابل حله . توی اون شیرتو شیر و وضعیت هردمبیل ، یه آقای عصبانی از ماشینش پیاده شد و داد زد :
- ایها الناس ، وقتی ما خودمون به خودمون رحم نمی کنیم اونا بخوان بهمون رحم کنن ؟
فریاد می کشید و با دستهایی که توی هوا خود به خود و از خشم تکون می خوردن این حرفارو می زد . به چند ثانیه نرسید که یه آقای دیگه از ماشینش
پیاده شد و اون آقای عصبی رو آروم کرد و فرستادش تو ماشین . بعدش خودش رفت وسط ایستاد ، همه رو راهنمایی کرد و اجازه داد به نوبت همه رد شن و
پازل بی راه حل ، از درون حل بشه . اون به ماشین ها آزادی داد . منجی خوبی بود . دمش گرم .
من از این ماجرا چند تا درس گرفتم .
* یک این که برای رهایی از منجلاب و مشکل ؛ باید حتما یه پیشوا یا یه مدیر داشت .
* دو این که اون پیشوا باید از بین خود مردم باشه . نه از خارج .
* سه این که عامل اصلی مشکلات خود مردم محترم هستن . نه مسئولین .
* چهار هم که همه می دونیم اما توجهی بهش نداریم اینه که کلید حل ماجرا به دست خود مردم محترم می باشد .
* مشکلات هم از درون باید حل بشن .
با تشکر
چونین گفت نسترن /:
آخرین ویرایش: