ترجمه اسپانیایی اشعار فارسی|لیالی کاربر نگاه

  • شروع کننده موضوع ZahraHayati
  • بازدیدها 2,215
  • پاسخ ها 94
  • تاریخ شروع

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
جهان بی تو ایستگاه متروکی ست
که بیهوده در آن ایستاده ام
قرن هاست
شاید همین روزها
سوارخیال یک قطار دودی شوم
و از دنیا بروم ...

#کامران_رسولزاده

El mundo sin ti es la estación abandonada Estoy en vano Durante siglos Tal vez esos días El viaje de un tren furtivo Y voy a morir ...
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    اگر کسی مرا خواست
    بگویید رفته باران ها را تماشا کند
    و اگر اصرار کرد
    بگویید برای دیدن ِ طوفان ها
    رفته است
    و اگر باز هم سماجت کرد
    بگویید
    رفته است تا دیگر بازنگردد

    #بیژن_جلالی

    Si alguien me pregunta Dime que vea las lluvias Y si él insiste Dime que vea las tormentas Ido Y si él todavía persevera Dime Se ha ido hasta que regrese
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    غمش را غیر دل سر منزلی نیست
    ولی آن هم نصیب هر دلی نیست

    کسی عاشق نمی‌بینم و گر نه
    میان جان و جانان حایلی نیست

    #فروغی_بسطامی

    No te preocupes por la tristeza Pero no es por ninguna razón No veo a nadie, y no, no No hay diferencia entre John y John
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
    وز پی دیدن او دادن جان کار من است

    شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
    هر که دل بردن او دید و در انکار من است

    #حافظ

    El agua de Lal está sedienta para mis labios Verla es mi vida La vergüenza de ese ojo y los párpados Quien ve su corazón y me ve en negación
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    دشتها نام تو را می گویند
    کوهها شعر مرا می خوانند
    کوه باید شد و ماند
    رود باید شد و رفت
    دشت باید شد و خواند
    در من این جلوه‌ی اندوه ز چیست ؟

    #حميد_مصدق

    Las llanuras dicen tu nombre Las montañas leen mi poema La montaña debería quedarse y quedarse El río debería ser y fue La llanura debe ser y leer ¿Qué es este hombre triste en mí?
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    33
    بازدیدها
    929
    بالا