اشعار عربی به فارسی و بالعکس

  • شروع کننده موضوع ZahraHayati
  • بازدیدها 1,407
  • پاسخ ها 52
  • تاریخ شروع

ZahraHayati

کاربر اخراجی
عضویت
2016/07/03
ارسالی ها
5,724
امتیاز واکنش
58,883
امتیاز
1,021
430514829_40790.jpg

بگو بیاید خورشیدِ پر طنینِ جنوب
بگو بسوزد
در من مردابِ یاس را
بگو برانگیزد
بر تیغه طلایی صبح
این قوچ پیر را...!


#منوچهر_آتشی


قل أن الشمس مليئة بالرنين في الجنوب قل مرحبا داخل لي، سوف تأخذ نهر ياس قل، إلهام على الشفرة الذهبية من الصباح خذ هذا الكبش القديم ...!
 
  • پیشنهادات
  • ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    421329069_91951.jpg
    من توادعنه الصـــــبر کض بیــده فاس

    وگام یگطع کــــــل شجر روض العمــــر

    وصـــار درب الفرگه چن درب الصـراط

    ویا هو یگدر من علــــــی الــفرگه یمر

    #سید حسن الشریفی


    او با صبر صبور بود تمام درختان به خاک زندگی می کنند و مسیر فرج ژان کار السراته شد و او کسی است که تفاوت را می داند از صبح صبح هنوز شب است
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    445316865_106675.jpg
    صرت شــــجره بغیابک جفها الفراگ

    وغـدت فوس الصبر تگطع بلـــغصون

    اغفّــي اجـــروح گلبي وارجع ارتـــاح

    انامن والمــــواجع بیّـــــه یصـــــحون

    سید حسن الشریفی

    درخت او شاخه ای از جنگل شد و این صبر صبر و بردباری برای قطع زبان بود من زخم های من را نخواهم گرفت آمین و لمس دهان او درست است
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    438312936_258086.jpg
    عبدالقادر مكاريا

    مذ أحببتك..

    ‏صار العالمُ أجملَ ممّا كان!

    ‏الوردُ ينام على كتفي!

    ‏والشّمس تدور على كفّي!

    ‏و الليلُ، جداول من ألحان !

    ——————–

    از آن دم که دوستت داشتم..

    جهان، از آنچه بود، زیباتر شد!

    گل‌ها روی شانه‌هایم به خواب می‌روند!

    خورشید بر کف دستانم می‌چرخد!

    و شب، جویبارهایی از نواهاست!
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    438314571_282917.jpg

    سعاد الصباح

    لا تسأل ما هي أخباري

    لا شيءَ مهم إلا أنت

    فإنك أحلى اخباري

    لا شيء مهم إلا أنت

    وكنوزُ الدنيا من بعدِك

    ذرّات غُبارِ

    لا تسأل ما هي أخباري

    أنا منذ عرفتك لا أتذكر

    حلمَ الفجر ووجهَ الورد ولونَ الأشجار

    لا أتذكر صوتَ البحر وعزفَ الموجِ وشدوّ الأمطار

    يا قدراً يسكنُ روحَ الروحِ ويرسمُ شكلَ الوقتِ

    ويغزلُ بالحبِ نهاري

    لا تسأل ما هي اخباري

    وكنوزُ الدنيا من بعدك

    ذرّات غُبارِ

    ——————————————

    از من نپرس «چه خبر؟»

    جز تو چیزی مهم نیست

    چون تو شیرین ترین خبرم هستی

    و گنجینه های دنیا بعد از تو

    ذرات غبارند

    از وقتی تو را شناختم

    رؤیای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم

    صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم

    ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی

    و روزم را با تار و پود عشق می بافی

    از من نپرس که «چه خبر؟»
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    434231315_155646.jpg
    نزار قبانی



    حلمت بكِ أمس.. وكأنكِ قطعة سكر..

    تذوبين.. تنصهرين.. في فمي.. في أضلعي.. وهل يوجد أحلى من السكر؟

    حلمت بك أمس وكأنك غصن أخضر..

    تتمايلين.. ترقصين.. وتنحنين.. على تضاريسي.. وهل يسعدني أكثر من كونك غصن أخضر؟

    حلمت بكِ أمس.. وكأنك قطعة مرمر..

    تتكسرين.. وتتجمعين.. ثم إلى حطام بين ثناياي تتحولين..

    وهل يحلم الإنسان بأكثر.. من أن يملك.. يمسك.. قطعة من مرمر؟

    حلمت بكِ أمس.. وكأنك مسك وعنبر..

    تفوحين و تعبقين.. و في أنفاسي تسكنين..

    وهل يزيدني نشوة أكثر.. من أن أستنشق مسكا وعنبر؟

    ———————————-

    دیروز تو را به خواب دیدم.. و انگار تکه نباتی بودی..

    ذوب می‌شدی.. حل می‌شدی.. در دهانم.. درون دنده‌هایم.. مگر شیرین‌تر از نبات هم یافت می‌شود؟

    دیروز خوابت را دیدم و انگار شاخه‌ای سبز بودی..

    خرامان.. رقصان.. روی ناهمواری‌هایم.. خم می‌شدی.. مگر چیزی بیش از اینکه شاخه‌ای سبز باشی، خوشحالم می‌کند؟

    دیروز تو را در خواب دیدم.. و انگار قطعه‌ای مرمرین بودی..

    خرد می‌شدی و.. جمع می‌شدی.. بعد هم در اعماقم به آوار بدل می‌شدی..

    مگر آدم آرزویی فراتر از تصاحب و.. در دست گرفتن تکه‌ای از مرمر را در سر می پروراند؟

    دیروز تو را در خواب دیدم و.. انگار که عود و عنبر بودی..

    عطر تو می‌تراوید و جان‌فزا می‌شد.. و درون نفس‌هایم ساکن می‌شدی..

    مگر جز بوییدن عود و عنبر هم.. چیزی بر وجد و سرمستی‌ام می‌افزاید؟
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    439011061_231628.jpg
    منذ اليوم الذي عرفتك فيه،

    والأسماك تطير في الفضاء

    والعصافير تسبح تحت الماء

    والديكة تصيح عند منتصف الليل

    والبراعم تفاجئ أغصان الشتاء

    والسلاحف تقفز كالأرانب

    والذئب يُراقص ليلى في الغابة بحبور

    والموت ينتحر ولا يموت.

    منذ اليوم الذي عرفتك فيه،

    وأنا أضحك وأبكي في آن.

    فنصف حبك ضوء والباقي ظلام،

    صيف وشتاء على سطح واحد،

    وربما لذلك ما زلت أحبك..

    ———————————–

    از روزی که شناختمت،

    ماهیان در فضا پرواز می‌کنند

    گنجشککان در آب شنا…

    و خروس‌ها نیمه‌شب آواز می‌خوانند

    لاک‌پشت‌ها چون خرگوش می‌جهند

    و گرگ شادمانه با شنل‌قرمزی در جنگل می‌رقصد

    و مرگ خودکشی می‌کند اما نمی‌میرد..

    از روزی که شناختمت،

    همزمان می‌خندم و می‌گریم

    نیمی از عشقت روشنایی و نیم دیگرش تاریکی‌ست

    یک بام و دو هواست

    شاید برای همین است که همچنان دوستت دارم..

    غاده السمان
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    445206229_116705.jpg
    ولكن من أنت؟

    سفينة؟ أين أشرعتك؟

    صحراء؟ أين رياحك ونخيلك؟

    ثورة؟ أين راياتك وأصفادك؟

    إنني لا أعرف عنك أكثر ممّا أعرف عن اللّيل

    ولكن من يسلبك منّي

    يغامر مع أعظم غضب في التّاريخ

    كمن يسلب الجنود الموتى

    خواتمهم وبقايا نقودهم

    وهم مازالوا ينزفون على أرض المعركة.

    قولي لمن يريد:

    هذا ولدي ولم أنجبه من أحشائي.

    هذا وطني ولم أعرف له حدودًا

    هذا محتلّي ولم أرفع في وجهه صوتًا أو حصاة

    اهدروا دمه. اقتلوه

    ولكن شريطة أن يسقط بين ذراعي.

    ————————————

    تو اما کیستی؟

    کشتی‌ای؟ بادبانت کو؟

    بیابانی؟ بادهایت کو نخل‌هایت کو؟

    انقلابی؟ پرچم‌ها و زنجیرهایت کو؟

    شناختی فراتر از شناخت شب از تو ندارم من

    اما آن که بخواهد تو را بگیرد از من

    با بزرگترین خشم تاریخ رو به رو ست

    به سان آن که انگشتری ها و مانده‌ی پول و دارایی سربازهای کشته شده را

    به یغما می‌برد در حالی که هنوز در میدان جنگ خون می ریزند

    بگو به آن که قصدی دارد:

    این پسرم است در حالی که من او را نزاییده‌ام

    این وطن من است و مرزی برای آن نمی‌شناسم

    این اشغالگر من است و در برابرش فریاد نمی زنم و سنگی برنمی دارم

    خونش را مباح سازید و او را بکشید

    اما به شرطی که میان بازوانم بیفتد

    محمد الماغوط
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    445605181_47060.jpg
    سقطت فی العتمه والفراغ،

    تلطخت روحک بالأصباغ،

    شربت من آبارهم،

    أصابک الدوار،

    تلوثت یداک بالحبر وبالغبار،

    وها أنا أراک عاکفا علی رماد هذي النار،

    صمتک بیت العنکبوت،تاجک الصبار،

    یا ناحرا ناقته للجار،

    طرقت بأبي

    بعد أن نام المغني،

    بعد أن تحطم القیثار،

    من أین لي و أنت في الحضرة تستجلي،

    و أین أنتهی و أنت في بدایة أنتهاء،

    موعدنا الحشر،

    فلا تفض ختم کلمات الریح فوق الماء،

    ولا تمس ضرع هذي العنزة الجرباء،

    فباطن الأشیاء ظاهرها….

    فظن ما تشاء،

    من أین لي و نارهم في أبد الصحراء،

    تراقصت و انطفأت،

    وها أنا أراک في ضراعة البکاء،

    في هیکل النور غریقا صامتا تکلم المساء !

    ————————

    سقوط کردی در تهی و سیاهی

    و روحت آغشته ی رنگ ها شد

    و از چاه هایشان نوشیدی

    تو را سر گیجه فرا گرفت

    دستانت آلوده ی دوات و غبار شد

    و می بینم تو را،

    که بر خاکستر این آتش معتکف شده ای.

    سکوتت خانه ی عنکبوت است و تاجت کاکتوس

    ای قربانی کننده ی شتر خویش برای همسایه.

    در خانه ام را کوبیدی،

    بعد از آنکه خنیاگر خفت

    بعد از آنکه گیتار متلاشی شد.

    من کجا و تو کجا که در پیشگاه، خواهان تجلی هستی

    و کجا به پایان برسم در حالیکه تو، در آغاز انتهایی .

    رستاخیز میعاد ماست

    مباد که مهر و موم کلمات باد را،

    بر بلندای آب، بگشایی

    و هرگز پستان این بز گر را، لمس مکن

    چه، باطن اشیاء، ظاهر آن‌هاست

    پس هر چه می خواهی گمان بدار،

    چه می توانم کرد وقتی، آتش آن‌ها در دل صحرا،

    رقصان شد و خاموش گشت

    من اینک می بینم تو را،

    در زاری گریه، در معبد نور،

    غریق خاموشی هستی،

    که با شبانگاهان به نجوا نشسته ای!

    عبدالوهاب البیاتی
     

    ZahraHayati

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/03
    ارسالی ها
    5,724
    امتیاز واکنش
    58,883
    امتیاز
    1,021
    431721245_84785.jpg
    ﻣﻦ ﻣﺬﻛﺮﺓ ﺍﻟﻠﻴﻞ

    ﻋﻠﻰ ﺟﺪﺍﺭ ﻟﻴﻠﻲ ﺍﻟﺮﻫﻴﺐ

    ﺭﺳﻤﺖ ﺻﻮﺗﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ

    ﻭاﺳﻤﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ ﺯنبقة

    ﻣﻦ ﺷﻂّ ﺑﺤﺮﻧﺎ ﻭﻣﻮﺟﺔ ﻣﺆﺭّﻗﻪ

    ﻋﻠﻰ ﺭﻣﺎﻝ ﺳﻬﺪﻫﺎ ﺍﻟﻄﻮﻳﻞ ﺗﻨﺘﻈﺮ

    ﻣﻦ ﺍﻟﻐﻴﻮﻡ ﻓﺎﺭﺱ ﺍﻟﻘﻤﺮ

    ﺭﺳﻤﺖ ﺻﻮﺗﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ

    ﻭﺍﺳﻤﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ

    ﺑﺮﻋﻤﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﻨﺴﻴﻢ

    ﻣﻨﻮّﺭﺍ ﻓﻲ ﺟﺤﻴﻢ

    ﺻﺤﺮﺍﺀ ﻋﺰﻟﺘﻲ ﻭﻟﻴﻠﻲ ﺍﻟﺮﻫﻴﺐ

    ———————

    – خاطرات شب

    بر دیوار شب هولناکم

    صدای دوست داشتنی‌ات را

    و نام دوست داشتنی‌ات را

    سوسنی رسم کردم

    از کرانه دریای‌مان و موج خوابزده‌ای

    که بر ماسه‌های بی‌خوابی طولانی‌اش

    از ابرها به انتظار شوالیه‌ی ماه نشسته است

    صدای دوست داشتنی‌ات را رسم کردم

    و نام دوست داشتنی‌ات

    جوانه‌ای از جنس نسیم

    که به دوزخ صحرای عزلت و شب هولناکم

    روشنا می‌بخشد

    معين بسیسو (شاعر فلسطینی)
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    68
    بازدیدها
    1,652
    بالا