" پروازِ مرگِ من... "
میبینمتان...
از فاصله نه چندان دور...
لبهایتان میخندند...
وای بر من،
چشمهایتان هم...!
چشم میبندم تا دلم از حسادت نترکد.
من اینجا دستهایم چنگ میزند به بغض در گلو فشرده ام،
تو آنجا شال گردنت را دور گردنش میپیچی تا دلبرکت از سرما به خود نلرزد!
اینجا گوشهایم را محکم میچسبم،
آنجا صدای قهقهه هایتان گوش دنیا را کر میکند!
هنوز تارهای سمعی ام از زیر حصار دستان ترک خورده ام، تقلا میکنند صدای بمت را با جان و دل بشنوند!
لعنتی صدایش نکن "عزیزِجانم"
مگر خودت نمیگفتی فقط منم، عزیزِجانت؟!
نگاهم کن...
یک لحظه چشم از عزیزجانِ جدید و دلربایت بردار!
نگاهم کن...مرا هم ببین!
ببین که عزیزِجانِ از جان گذشته ات دیگر جان ندارد!
من اینجا تشنه ی یک گوشه چَشم توام،
تو آنجا بند بند نگاهش را بخوان!
راستش را بگو!
او هم بلد است با رقـ*ـص موهای بلندش دلفریبی کند؟!
توچی؟!
تو هم با هزار قربانت شوم، نازش را خریداری؟
اینجا با موهای نامنظمِ با بیرحمی کوتاه شده،
چشم به دست هایت میدوزم،
آنجا دستان همیشه گرمت شانه وار،
لابه لای موهای سیاهش میلغزد!
وقتی رفتی همه چیز را بردی...
وقتی رفتی روح و قلبم را با خود کشاندی!
جسمِ بی روحم ماند و زنی که باید به دنیای بی تو عادت میکرد.
موهای بلندم هرشب نوازش دست هایت را بهانه میکردند اما دیگر دستت از آنها کوتاه بود،
کوتاهشان کردم تا آرزویشان را به گور ببرند.
باید بی تو بودن را یاد میگرفتند!
ناخن های بلند و لاک خورده ام که همیشه به مرتب بودنشان دقت داشتی،
از ته چیده ام و بعداز تو رنگی جز سیاه به خود نمیبینند،
آخر باید همرنگ دنیای بعداز تو باشند!
چشمهای قهوه ای رنگم که خود میگفتی عاشقشان هستی،
خیلی وقت است که پشتِ پردهِ تاری از اشک و انتظار کدر شده است!
چشمهای پف کرده از گریه ام باز میشوند،
با شنیدن صدای نحسی که میگوید:
باید بروی اما نه به تنهایی بلکه همراه با یارِ زیباروی جدیدت!
صدایی که مانند ناقوسِ مرگ، وقتِ مردنم را به من گوشزد میکند!
صدایی که چون تیزی تیز، در قلب تکه تکه ام فرو میرود و میگوید:
وداع کن با مردی که گرچه سهم تو نبود اما تمام زندگیت بود!
صدایی که سیلی حقیقت را چنان به صورتم میکوبد که بفهمم،
دیگر دلخوشی ای ندارم که هردو زیر یک آسمان، هرچند جدا از هم نفس میکشیم!
صدایی که میگوید دقایقی دیگر دوراز عطر نفس هایت،
آخرین نفس هایم را نفس میکشم!
انتظارم به پایان میرسد...
بالاخره نگاهم میکنی.
اما چه نگاهی...!
نگاه بی احساس چشمهایت به من،
زانوانم را سست میکند،
با دیدن لبخند کج پرتمسخر کنج لبهایت،
چیزی در درونم فرو میریزد.
شاید غرور ترک خورده ام بود که خاکستر میشد!
شایدهم قلب شکسته ام که برای بار هزارم میشکست!
من نگاهت را میخواستم اما، نه این نگاه سردت!
من چشمهایت را میخواستم اما، نه این چشمهای پراز خشمت!
من دستانت را میخواستم اما، نه این دستانی که در حصار دستهای ظریف دیگریست.
من لبخندت را میخواستم اما، نه این لبخندی که به نابودیم طعنه میزند!
با بیخیالی روی از من میگیری...
چقدر برایت غریبه شده ام!
من همانم که بدون شنیدن صدایم خوابت نمیبرد!
من همانم که میگفتی بدون دیدن قهوه چشمهایم دنیایت تلخ تلخ است!
من همانم...
من همانم که میگفتی تحمل بغض نگاهم را نداری.
همانم که تحمل دوری ام را نداشتی!
من اینجا بی وقفه اشک میریزم،
تو آنجا با محبت صورتش را نوازش کن!
عیبی ندارد...
اشک هایم را خودم پاک میکنم!
جمله همیشگی ات را در رویاهای شیرین دور، دوره میکنم:
"گریه کنی من میدونم و توها"
میان گریه لبخند میزنم...
تلخ تلخ...
درست مثل دنیای من بی تو
و درست مثل دنیای دروغ تلخ تو بی من...!
با دیدنتان، از این تلخی دهانم تلخ میشود!
بی انصاف...
کاش به حال من هم رحمی میکردی!
حداقل پیش چشم من پیشانی صاف و بلندش را نبوس،
خب پیشانیِ کوتاه منِ بخت برگشته، با سرنوشتِ سیاهِ حک شده رویش، هوایی میشود!
زانوان سست شده ام خم میشود،
قدم به قدم دور میشوید،
آن هیولای بزرگ آهنی، با بال های بزرگش،
منتظر است تا تصویرتان را در قاب کوچک پنجره هایش جای دهد!
دستم روی قلب رنجورم چنگ میزند،
دردش تا مغز استخوانم میپیچد،
با ضرب به زمین میفتم،
شلوغی و ازدحام اطرافم روی اعصاب ضعیفم خط میکشد!
هنوز صدای خنده هایتان در سرم میدود،
لبخند تلخم عمیق تر میشود،
تصویرتان تار میشود،
هیولای غول پیکر به پرواز درمی آید!
قلب له شده ام، زیر دست لرزانم گویی نمیتپد!
من اینجا دستانم از سردی بی امان جسم یخ زده ام میلرزند،
تو آنجا با عشق دستانش را محکم بگیر...!
دیگر نگران نیستم، شادیت را به چشم دیدم،
خوشحالم اما نمیتوانم حسادت نکنم.
چشمهایم را جدی نگیر، بیخودی شلوغش میکنند!
تنها به این رسم اعتقاد دارند که باید پشت سر مسافر آب بریزند!
میدانم برایت مهم نیست
اما بی تو زندگی کردن را یاد نمیگیرم،
من آدم بی تو ماندن نیستم، من آدم بی تو مردنم!
چون دنیا بی تو، جای ماندن نیست،
دنیا بی تو، فقط جای رفتن است...!
رفتن برای همیشه...!
|سحرمهدی زاده|#سحر_میم|
دانلود رمان های عاشقانه