[FONT=&] خب...اینم از آخرین پست رمان من یه ستاره ام.. :999:
هییی...دلم براتون تنگ میشه...:15:ولی قــــــول میدم با یه رمان قشنگ دیگه خدمتتون برسم..:bunnyearsmiley:
****[/FONT]
دوسال بعد...
به تیتراژ پایانی فیلم خیره شدم...لبخندی زدمو روی موهای آرشامو بوسیدم و گفتم:
-اینم از زندگی مامانی!
آرشام-وای مامان...عجب زندگی پر فراز و نشیبی...
-چوب کاری می فرمایید...
آرشام-والا به خدا...من جاتون بودم کم میاوردم...
لپشو کشیدمو گفتم:
-ما انقدر زجر کشیدم...تو که پسر منو باباتی نباید کم بیاری.
سرشو به علامت باشه تکون داد...خمیازه ای کشید و گفت:
-مامانی...خوابم میاد...میرم بخوابم...شب بلندشم درسامو بخونم.
-برو عزیزم.
آرشام وارد اتاقش شد...دوباره به تی وی خیره شدم...فیلمی که بازی کرده بودم زندگی خودم بود..."من یه ستاره ام"...در حالی که اسم بازیگرارو میخوندم آهنگشم گوش میدادم:
"اسمش عشقه/مرتضی پاشایی"
شنلمو روی شونه هام انداختمو رفتم داخل حیاط...از پله های خونه رفتم پایین...حیاط بزرگ خونه رو کلا برف پوشونده بود و فقط یه جا برای پارکینگ که سایبون داشت و یه راهرو برای رفت و آمد بدون برف بودن...راه افتادم و قدم زدم...برف نم نم میبارد...برگشتمو به خونه چشم دوختم...دوباره میخواستم برگردم توی اون خونه با مادرجون و پدرجون...ولی آرین به زور منو آورد اینجا توی این خونه لوکس و بزرگ...برام عجیب بود...گذشته عاشق همچین خونه هایی بودم...ولی حالا...البته یه روز در میون به مادرجون و پدرجون سر میزنیم و بازم قرار آخر هفته که همه توی حیاط خونواده رادمنش جمع میشدن هست...لبخندی زدم...
گوشیم زنگ خورد...ترنم بود..
-سلام ترنم...
ترنم-وااااااااااااای...عالی بود دختر!عالی!
خندیدمو گفتم:
-جمع کن خودتو!رها می بینه جیغ جیغاتو یاد میگیره!
ترنم-بی لیاقت...بهــــار...چرا از سینما خداحافظی کردی؟
-خب...این حرفه به من نساخت ترنم...میخوام با آرامش زندگی کنم...به دور از هر شایعه و دردسری...
تلفن خونه زنگ خورد...از اینجاهم صداش میومد!رفتم داخل خونه و گفتم:
-ترنم بعدا بهت زنگ میزن...خداحافظ.
ترنم-خداحافظ بهارجان.
تلفن خونه رو برداشتم...صدای پر جذبه آرین پیچید توی گوشی:
-آخر کار خودتو کردی خانوم؟
-علیک سلام آقا!
آرین جدی تر گفت:
-بخاطر منو آرشام خداحافظی کردی؟
-وای آرین!شب میای صحبت میکنیم...گفتم که میخوام دور از دردسر باشم آرین جان...
پوفی کشید و گفت:
-هیچ کی نمیتونه از پست بربیاد!هرکاری دلت میخواد میکنی...آخرشم یه دلیل تو آستینت داری...
لبخندی زدمو گفتم:
-شب زود بیا.کاری نداری؟
تک خنده ای کرد و گفت:
-نه عزیزم...خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم...لبخندی به وسعت خوشبختیم زدم و ولو شدم روی کاناپه...کنترل رو برداشتم و کانالو عوض کردم...
"پایان"
8/5/1394
دوستدارتون نگین حبیبی.
هییی...دلم براتون تنگ میشه...:15:ولی قــــــول میدم با یه رمان قشنگ دیگه خدمتتون برسم..:bunnyearsmiley:
****[/FONT]
دوسال بعد...
به تیتراژ پایانی فیلم خیره شدم...لبخندی زدمو روی موهای آرشامو بوسیدم و گفتم:
-اینم از زندگی مامانی!
آرشام-وای مامان...عجب زندگی پر فراز و نشیبی...
-چوب کاری می فرمایید...
آرشام-والا به خدا...من جاتون بودم کم میاوردم...
لپشو کشیدمو گفتم:
-ما انقدر زجر کشیدم...تو که پسر منو باباتی نباید کم بیاری.
سرشو به علامت باشه تکون داد...خمیازه ای کشید و گفت:
-مامانی...خوابم میاد...میرم بخوابم...شب بلندشم درسامو بخونم.
-برو عزیزم.
آرشام وارد اتاقش شد...دوباره به تی وی خیره شدم...فیلمی که بازی کرده بودم زندگی خودم بود..."من یه ستاره ام"...در حالی که اسم بازیگرارو میخوندم آهنگشم گوش میدادم:
این یه حسه جدیده یکی دوباره از راه رسیده
مثله اون چشمم ندیده انگار اونو خدا واسه من آفریده
یکی که صافو ساده آروم قدم زد تو امتداد شبه تنهایی جاده
مثه خودم نیست قلبم میلرزه بی اراده
میریزه دله دیوونه اسمش عشقه
کسی نمیدونه اسمش عشقه
همیشه میمونه اسمش عشقه
اگه من اونو دوست دارم اسمش عشقه
تنهاش نمیذارم اسمش عشقه
میاد کنارم آخه اسمش عشقه
شبیه بغضو بارون اشکام میریزه
تویه خیابون حالو روزم مثله مجنون
یخ کرده دستام مثله زمستون
زلاله مثله آبه شکی ندارم این انتخاب آخر مثله یه خوابه
اما میترسم شاید دوباره این سرابه
غمه تو دله دیوونه اسمش عشقه
کسی نمیدونه اسمش عشقه
میره نمیمونه اسمش عشقه
همه جا جل چشمامه اسمش عشقه
نمیدونه که دنیامه اسمش عشقه
دلیله اشکامه اسمش عشقه
مثله اون چشمم ندیده انگار اونو خدا واسه من آفریده
یکی که صافو ساده آروم قدم زد تو امتداد شبه تنهایی جاده
مثه خودم نیست قلبم میلرزه بی اراده
میریزه دله دیوونه اسمش عشقه
کسی نمیدونه اسمش عشقه
همیشه میمونه اسمش عشقه
اگه من اونو دوست دارم اسمش عشقه
تنهاش نمیذارم اسمش عشقه
میاد کنارم آخه اسمش عشقه
شبیه بغضو بارون اشکام میریزه
تویه خیابون حالو روزم مثله مجنون
یخ کرده دستام مثله زمستون
زلاله مثله آبه شکی ندارم این انتخاب آخر مثله یه خوابه
اما میترسم شاید دوباره این سرابه
غمه تو دله دیوونه اسمش عشقه
کسی نمیدونه اسمش عشقه
میره نمیمونه اسمش عشقه
همه جا جل چشمامه اسمش عشقه
نمیدونه که دنیامه اسمش عشقه
دلیله اشکامه اسمش عشقه
شنلمو روی شونه هام انداختمو رفتم داخل حیاط...از پله های خونه رفتم پایین...حیاط بزرگ خونه رو کلا برف پوشونده بود و فقط یه جا برای پارکینگ که سایبون داشت و یه راهرو برای رفت و آمد بدون برف بودن...راه افتادم و قدم زدم...برف نم نم میبارد...برگشتمو به خونه چشم دوختم...دوباره میخواستم برگردم توی اون خونه با مادرجون و پدرجون...ولی آرین به زور منو آورد اینجا توی این خونه لوکس و بزرگ...برام عجیب بود...گذشته عاشق همچین خونه هایی بودم...ولی حالا...البته یه روز در میون به مادرجون و پدرجون سر میزنیم و بازم قرار آخر هفته که همه توی حیاط خونواده رادمنش جمع میشدن هست...لبخندی زدم...
گوشیم زنگ خورد...ترنم بود..
-سلام ترنم...
ترنم-وااااااااااااای...عالی بود دختر!عالی!
خندیدمو گفتم:
-جمع کن خودتو!رها می بینه جیغ جیغاتو یاد میگیره!
ترنم-بی لیاقت...بهــــار...چرا از سینما خداحافظی کردی؟
-خب...این حرفه به من نساخت ترنم...میخوام با آرامش زندگی کنم...به دور از هر شایعه و دردسری...
تلفن خونه زنگ خورد...از اینجاهم صداش میومد!رفتم داخل خونه و گفتم:
-ترنم بعدا بهت زنگ میزن...خداحافظ.
ترنم-خداحافظ بهارجان.
تلفن خونه رو برداشتم...صدای پر جذبه آرین پیچید توی گوشی:
-آخر کار خودتو کردی خانوم؟
-علیک سلام آقا!
آرین جدی تر گفت:
-بخاطر منو آرشام خداحافظی کردی؟
-وای آرین!شب میای صحبت میکنیم...گفتم که میخوام دور از دردسر باشم آرین جان...
پوفی کشید و گفت:
-هیچ کی نمیتونه از پست بربیاد!هرکاری دلت میخواد میکنی...آخرشم یه دلیل تو آستینت داری...
لبخندی زدمو گفتم:
-شب زود بیا.کاری نداری؟
تک خنده ای کرد و گفت:
-نه عزیزم...خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم...لبخندی به وسعت خوشبختیم زدم و ولو شدم روی کاناپه...کنترل رو برداشتم و کانالو عوض کردم...
"پایان"
8/5/1394
دوستدارتون نگین حبیبی.
آخرین ویرایش توسط مدیر: