به نام خدا
: شاید روزی
نام نویسنده : morgana(فاطمه حاتمی)
ژانر :عاشقانه ،تا حدودی طنز،اجتماعی
خلاصه:
داستان این رمان راجب دختری به اسم بهاره که حدود ده سال پیش پدرش به جرم قتل میره زندان و مادرش از اون به بعد با کار کردن تو خونه ها بچه هاشو بزرگ میکنه ... تا اینکه بهار بزرگ میشه و به همراه خواهر دوقلوش باران تو دانشگاه قبول میشه .. ولی بهار از همون لحظه ی اول ورود به دانشگاه عاشق میشه ... عاشق کسی ک مربوط به گذشته ی خونوادشه و در نهایت زندگی پر از فراز و نشیب را برای بهار در نظر میگیره .. ولی عایا واقعا قصدش انتقامه یا واقعا عاشقه؟
صاحب امتیاز این رمان سایت نگاه دانلود می باشد و کپی کردن آن بدون ذکر منبع و نام نویسنده حرام و خلاف است .
قسمتی از متن :
رایان_چرا بهار؟
میدونستم راجب چی حرف میزنه ولی سعی کردم خودمو به نفهمیدن بزنم و با تعجب گفتم:
_منظورت چیه؟ داری راجب چی حرف میزنی ؟
رایان_بهار خوب میدونی منظورم چیه؟ چرا رفتی با اون پیرمرده ازدواج کردی؟
من_هنوز نکردم ولی قراره به زودی بکنم.
رایان_اخه چرا ؟
سرمو انداختم پایین و با صدایی ک بغض داشت و می لرزید گفتم:
_چون دوسش دارم .
صدای ناباورشو شنیدم:
_این حقیقت نداره مگه نه؟
_چرا ... داره من تازه فهمیدم که چقدر دوسش دارم ...
رایان_ بهار؟
بی اختیار برگشتم و زل زدن تو چشماش .
رایان _ باران گفت چون پولداره میخوای باهاش ازدواج کنی.
نگاه نا باورمو بهش دوختم که پوزخندی روی لبش نشست .. متقابلا منم پوزخندی زدم و گفتم :
_مگه فرقیم میکنه؟
در حالی ک نگاهش به روبه رو بود گفت :
_چقدر میخوای بهت بدم تا از ازدواج باهاش منصرف بشی ...
: شاید روزی
نام نویسنده : morgana(فاطمه حاتمی)
ژانر :عاشقانه ،تا حدودی طنز،اجتماعی
خلاصه:
داستان این رمان راجب دختری به اسم بهاره که حدود ده سال پیش پدرش به جرم قتل میره زندان و مادرش از اون به بعد با کار کردن تو خونه ها بچه هاشو بزرگ میکنه ... تا اینکه بهار بزرگ میشه و به همراه خواهر دوقلوش باران تو دانشگاه قبول میشه .. ولی بهار از همون لحظه ی اول ورود به دانشگاه عاشق میشه ... عاشق کسی ک مربوط به گذشته ی خونوادشه و در نهایت زندگی پر از فراز و نشیب را برای بهار در نظر میگیره .. ولی عایا واقعا قصدش انتقامه یا واقعا عاشقه؟
صاحب امتیاز این رمان سایت نگاه دانلود می باشد و کپی کردن آن بدون ذکر منبع و نام نویسنده حرام و خلاف است .
قسمتی از متن :
رایان_چرا بهار؟
میدونستم راجب چی حرف میزنه ولی سعی کردم خودمو به نفهمیدن بزنم و با تعجب گفتم:
_منظورت چیه؟ داری راجب چی حرف میزنی ؟
رایان_بهار خوب میدونی منظورم چیه؟ چرا رفتی با اون پیرمرده ازدواج کردی؟
من_هنوز نکردم ولی قراره به زودی بکنم.
رایان_اخه چرا ؟
سرمو انداختم پایین و با صدایی ک بغض داشت و می لرزید گفتم:
_چون دوسش دارم .
صدای ناباورشو شنیدم:
_این حقیقت نداره مگه نه؟
_چرا ... داره من تازه فهمیدم که چقدر دوسش دارم ...
رایان_ بهار؟
بی اختیار برگشتم و زل زدن تو چشماش .
رایان _ باران گفت چون پولداره میخوای باهاش ازدواج کنی.
نگاه نا باورمو بهش دوختم که پوزخندی روی لبش نشست .. متقابلا منم پوزخندی زدم و گفتم :
_مگه فرقیم میکنه؟
در حالی ک نگاهش به روبه رو بود گفت :
_چقدر میخوای بهت بدم تا از ازدواج باهاش منصرف بشی ...
مقدمه :
شاید یه روز بیاد و همه ی غم و غصه ها تموم شه .
شاید یه روز یه نفر از راه برسه و تو ببینی قبل از اون اصلا زندگی نکرده ای .
شاید یه روز یه جایی بازم ببینمت .
شاید اون موقع قلبت دیگه متعلق به من نباشه .
یا شاید تو هم مثل من نتونی تا آخر عمرت دل به کسی ببندی .
و شاید روزی برسه و تو منو ببخشی .
و بدون بی صبرانه منتظر اون روزم .
شاید یه روز یه نفر از راه برسه و تو ببینی قبل از اون اصلا زندگی نکرده ای .
شاید یه روز یه جایی بازم ببینمت .
شاید اون موقع قلبت دیگه متعلق به من نباشه .
یا شاید تو هم مثل من نتونی تا آخر عمرت دل به کسی ببندی .
و شاید روزی برسه و تو منو ببخشی .
و بدون بی صبرانه منتظر اون روزم .
سایت دانلود رمان نگاه دانلود
انجمن کتاب و رمان نویسی نگاه دانلود
آخرین ویرایش: