داستان چهار قلو ها|مهدیس0095کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع HAD!S
  • بازدیدها 17,541
  • پاسخ ها 47
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

HAD!S

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/14
ارسالی ها
1,667
امتیاز واکنش
11,873
امتیاز
753
محل سکونت
شیراز
داشتیم حرف میزدیم که نجفی وارد شدو ماهم خفه شدیم یه نگاه به کل کلاس انداختو رو زهرا ثابت شد زهرا

اصلا حواسش نبود یه چند ثانیه همینجور به زهرا ذل زد

اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ جووووووووووووووووووووووووون فهمیدم فهمیدم

یه عروسی دیگه هم افتادیم بعععععععععععععععله استاد نجفی و زهرا چه شود وای نه دلم برای زهرا

میسوزه نجفی خیلی گند اخلاقه .....نجفی یه حضور و غیاب کرد و برگه های امتحان رو پخش کرد

*********************

زهرا

اه این دیگه چ سوالایی هس معلوم نیس از کجا اورده بیشعوووووور اینا دیگه کجا بوده بابا من این سوالارو بلد

نیستم از شانس گندم هم این سواله 6 نمره داره وااااااااااااااای خدا

همینجور نشسته بودم فش های خشکلمو بار نجفی میکردم که که که که نجفی اومد بالا سرم ای خاک

برسرم دستم و گذاشتم رو برگم که که نبینه عامو ابروم به کل میره

نجفی - خانوم تهرانی دستتونو بردارید

منم خودمو زدم به کوچه علی چپ

- مشکلی پیش اومده استاد ؟

نجفی - نه فقط میخام ببینم برگتو

- استاد اگه مشکلی هس بگیدا

نجفی - خانوم مشکلی نیس شما دستتو از رو برگه بردار

مجبور شدم دستمو برداشتم یه نگاه به برگم کرد و گفت

نجفی - چرا این سوال مهم رو جواب ندادی

اگه میگفتم بلد نیستم که ابروم مرفت گفتم

- استاد الان مینویسم

نجفی برگمو داد و گفت بنویس هرچی منتظر شدم نرفت

- استاد کاری دارید دیگه؟

نجفی - نه منتظرم تو بنویسی بنویس دیگه

- اه استاد اصلا بلد نیسم اخه این سوالا چیه از کجا اومده از مریخ اومده بابا من هیچ کدومشو نخوندم از اینا

اوووف قشنگ خودمو خالی کردم یه نگاه به نجفی کردم یه لبخند قشنگ رو لباش بود

نه بابا جفی و لبخند عجیبه کلا تعجب کرده بودم یه نگاه به دخترا کردم دیدم اونا هم حواسشون به من

هس و دارن میخندن

نجفی - ببین زهرا خانوم

چیییییییییییییییییییییییییییییییییی؟ زهرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا با اسم صدا کرد؟؟؟؟وا تو هنگم

نجفی - تو کتاب ....صفحه 123 بالای صفحه بودا با رنگ ابی نوشته شده بود جوابش اونه

نجفی رفت هنوز تو کف حرفشم عه سواله هم یادم اومد عجببببب خیلی عجیبه نجفی اصلا سر امتحانا به

سوال بچه ها جواب نمیداد چ برسه بخاد بیاد جواب رو هم بگه جز عجایبه

*****
رها

مردم چ شانسی دارن نجفی قشنگ رفت سوال رو به زهرا گفت بصبرین الان میفهمم واقعا عاشقشه یا نه

دستمو بردم بالا گفتم

- استاد

نجفی - بله بفرمایید؟

- استاد من تو یه سوالی گیر کردم میشه کمک کنید

خیلی شیک و مجلسی گفت

نجفی - نه نمیشه

اها حالا فهمیدم فقط به زهرا کمک کرد اره عاشقشه البته من الکی پرسیدم خودم تو هیچ سوالی گیر

نکرده بودم

بلند شدم برگمو دادم و رفتم بیرون بعد از 5 مین بچه ها هم اومدن
 
  • پیشنهادات
  • HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    چیزی درمورد نجفی حرف نزدیم

    - بچه ها همه ماشین اوردین؟

    مبینا- اره هممون اوردیم

    باهم رفتیم سمت ماشینا همین که چشمام خورد به ماشینم چشمام از حدقه زد بیرون

    هییییییییییییییییییع

    ماشین نازنینم همه شیشه هاش گلی شده بود گل و اب باهم واااااااااااااااااای چندش دیگه داشت گریم

    میگرفت

    زهرا- هیع کار کیه ؟

    هستی- خو معلومه کار اون چهارتا مارمولکه

    مبینا- عه امیر صالح رو قاطی نکنید

    زهرا - برو بابا تو هم با این شوهرت

    - چیکار کنیم؟؟؟؟

    زهرا- هیچی باید یکم جلوشو تمیز کنیم تا بتونی ببینی تا بعد بری خونه بشوریش

    با بچه ها یکم جلوشو تمیز کردیم و سوارشدم و رفتم به سمت خونه عصابم گوهی شده بود خیلی زیاد تو

    خیابون همه نگاه ماشینم میکردن

    بالاخره با هر بدبختی بود رسیدم خونه درو باز کردم رفتم خونه برای اولین بار بدون ایکه داد بزنم رفتم داخل

    - سلام

    مامان- علیک سلام عجبی ادم شدی

    بابا- سلام دخترم

    - مامان بیخیال عصاب ندارم شام هم نمیخام میرم میخابم

    مامان- عه کجا بخابم برو لباساتو عوض کن شب مهمون داریم بیا تا زود شام بخوریم

    - خوب مهمون به من چه

    بابا- دخترم اینا دارن به خاط تو میان اینجا

    - به خاطر من؟

    مامان - اره

    بعد دوباره با شوق ادامه داد

    مامان - میان واسه خاستگاری

    اوف با حرف مامان داغ کردم و داد زدم

    - شما واسه چی سرخود مهمون دعوت میکنین بابا من به کی بگم ای ایهاالناس من شوهر نمیکنم

    بدون توجه به حرف مامان بابا رفتم تو اتاق درو هم بستم بدون عوض کردن لباسام ولو شدم رو تختو خوابیدم
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    یه هفته از اون موضوع خاستگاری میگذره بماند چقدر بابا و مامان سرزنشم کردن ولی کو گوش شنوا

    تو اتاق نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم

    - سلام خوبی؟

    زهرا- سلام مرسی خبرررررررررررررررررر دارم برات توپ

    - چی بگو بگو

    زهرا - نمیشه اینجوری پاشو تا 40 مین دیگه بیا کافی شاپ...تا بگم پشت تلفن نمیشه

    منم که کنجکاو بدون خداحافظی قطع کردم

    سریع بلند شدم از تو کمد یه دست مانتو شلوار سفید مشکی با شال مشکی دراوردم و پوشیدم یه

    ارایش نازی هم کردم رفتم پایین

    مامان نبود پس بیخی رفتم کفش پاشنه 5 سانتی رو هم پوشیدم و رفتم تو ماشین نشستم و اول دستگاه

    پخشو روشن کردم که صدای مازیار فلاحی پیچید تو ماشی و بعد هم وییییییییییییییییییژ رفتم




    حالا که همش خیاله ، بذار دستاتو بگیرم
    بذار تو فرض محالم ،
    با تو باشم تا بمیرم
    بذار عاشقت بمونم ، بذار عاشقت بمونم ، بذار عاشقت
    بمونم….



    حالا که همش تو رویاست ، نذار دلتنگت بمونم
    مرگ بیداری برا
    من ، اینو خیلی خوب می دونم
    بذار عاشقت بمونم ، بذار عاشقت بمونم ، بذار عاشقت
    بمونم….



    قلب من….



    چشمام می گـه نیستی….



    بگو که هنوز چشاتو ، رو به عشق من نبستی..
    چشم من می گـه تو
    رفتی….



    حالا که همش خیاله ، بذار دستاتو بگیرم
    بذار تو فرض محالم ،
    با تو باشم تا بمیرم
    بذار عاشقت بمونم ، بذار عاشقت بمونم ، بذار عاشقت
    بمونم….



    حالا که همش تو رویاست ، نذار دلتنگت بمونم
    مرگ بیداری برا
    من ، اینو خیلی خوب می دونم
    بذار عاشقت بمونم ، بذار عاشقت بمونم ، بذار عاشقت
    بمونم….

    ( فرض محال از مازیار فلاحی )
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    بعد از 20 مین رسیدم به کافی شاپی که زهرا گفته بود سریع پیاده شدم ماشین رو قفل کردم و رفتم داخل

    بچه ها رو پیدا کردم هنوز هستی نیومده بود رفتم یه سلام علیک کردم که هستی هم رسید

    - خب زهرا شروع کن بگو که دارم میمیرم از کنجکاوی

    زهرا- صبر کنید یه چیزی سفارش بدیم

    بعد هم گارسون رو صدا زد که من بستنی لواشکی سفارش دادم زهرا کیک شکلاتی و هستی هم

    بستنی کاکاوئی مبینا هم هات چاکلت

    زهرا- خب بگین چیشده؟؟؟؟

    همه باهم - چیشده؟

    زهرا- یه چیزی شده

    همه باهم - چه چیزی شده؟

    زهرا- حالا یه چیزی شده

    - ای جونت بالا بیاد بگو دیگه

    هستی- میگی یا بزنم تو پات بشه پرخون؟

    زهرا - باشه بابا چرا وحشی میشین بچه ها سامان اومده خاستگاریم

    ماهم مث منگلا ذل زده بودیم بهش

    مبینا- سامان دیگه کیه؟؟؟؟؟؟؟؟

    زهرا - بگم باورتون نمیشه

    هستی- میگی یا پاشم بیام برات

    زهرا- باشه بابا میگم ...بابا سامان استاد نجفی

    باحرف زهرا تا 5 مین هممون تو شک بودیم

    زهرا- بابا اینقدرام جالب نبودا

    از تو شک درومدیم

    - من که میدونستم عاشقته

    زهرا- از کجا؟

    هستی - خب خره وقتی میاد تو کلاس دنبال تو میگرده وقتی پیدات کرد بهت ذل میزنه وقتی سر امتحان

    فقط به تو جواب میده رها که سوال پرسید گفت نه خب اینا نشونه چیه؟؟؟

    زهرا - عه راست میگیدا اصلا حواسم نبود

    مبینا- حالا اینارو بیخیال بگو چجوری اومد اصلا ادرس خونتونو از کجا اورده کامل با جزییات تعریف ن

    زهرا- خب عاقا دیروز عصر رفتم خونه خالم تا شب بمونم یک ساعت بعد از اینکه رسیدم مامانم زنگ زد که

    پاشو بیا خوه منم گفتم چرا گفت یه نفر زنگ زده گفته میخاد بیان برای خاستگاری گفتم کیه ؟ گفت گفته از

    هم دانشگاهیته و خیلیم اسرار دارن همین امشب بیان

    خلاصه منم رفتم خونه کنجکا شده بودم ببینم کیه خلاصه اومدن وقتی نجفی رو دیدم کپ کردم ینی خیلی

    رفته بودم تو شک خلاصه رفتیم حرف زدیم گفت که ازاولش یه حسی بهم داشته مخصوصا با کاری که

    سرش دراوردیم حسش بیشتر شده و ادرس هم از تو پروندم دراورده

    هستی- خب حالا جوابت ؟

    زهرا- قراره امشب جواب بده

    - خب مثبت دیگه؟

    زهرا - با اجازه بزرگترا بععععععععععععععععععععله

    با بعله زهرا ما سه تا دست زدیم که همه برگشتن نگامون کردن خلاصه چیزایی که سفارش داده بودیمو

    خوردیم و رفتیم خونه
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    ارمان

    وقتی خبر نامزدی زهرا رو با نجفی شنیدم خیلی داغون شدم یه چیزی هم اونورتره خیلی من عاشق زهرا

    بودم از وقتی که برای اولین بار دیدمش عاشقش شدم همون روزی که اون بل رو سر نجفی اوردن از حاضر

    جوابیاش خوشم میومد قضیه عاشق شدنم هم بچه بچه ها گفتم قرار بود تو یه فرصت مناسب بهش بگم که

    این نجفی انگار زرنگ تر از من بود ...امیر صالح بهم پیشنهاد داد برم به زهرا بگم شاید نظرش برگشت و نجفی

    رو رد کرد ولی من قبول نکردم عشقم هرجا باشه خوش باشه برام بسه
    *********************

    رها

    امشب عقد زهراست خیلی خوشحالم که یکی از ابجیام داره سرو سامون میگیره برای امشب یه لباس دکلته

    عروسکی طلاییی خریده بودم با کفش عروسکی مشکی ارایشگاه هم برای خودمو رویا وقت گرفته بودم که

    باید دوساعت دیگه میرفتیم

    ***********************************************

    زهرا

    تو اینه به خودم نگاه کردم واقعا تعریف از خودم نباشه خوشکل شده بودم ارایش سبزو ابی که پشت

    چشمام کرده بود و با رژگونه مسی و رژلب صورتی واقعا بهم میومد لباسم هم یه لباس سبز ابی بلند بود

    که استین نداشت و پایی لباسم همش مهره دوزی شده بود و روسینش هم همش چین میخورد خلاصه

    قشنگ بود بهم میومد

    ارایشگر- عروس خانوم اقا داماد پایین منتظره

    چادر سفیدی رو که مامان بهم داده بود رو روسرم انداختم و رفتم بیرون سامان به ماشینش تکه داده بود و

    حواسش نبود رفتم جلو دستامو تکون دادم جلو چشمش که نگاش افتاد به من همینجور ذل زده بود بهم

    - نخوریم

    سامان - حالا مجبورم تا شب عروسی صبرکنم نخورمت

    - خیلی بی حیایی سامان

    سامان- خوبه که میدونی

    در ماشینو برام باز کرد و نشستم سامان با اون سامان دانشگاه 180 درجه فرق میکنه انگار فقط تو دانشگاه

    جدی هس بیرون از دانشگاه یه پسر ناز و شیطونه

    خلاصه رفتیم اتلیه کلی عکس گرفتیم ( حالا خوبه عروسی نیستا یه نامزدی سادست ) و بعدشم رفتیم به

    سمت باغ باباجونم ( بابای مامانم ) که قراره نامزدی اونجا برگذار بشه ...
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    رها
    *******

    تو باغ نشسته بودیم منتظر زهرا بودیم منو هستی و مبینا از خوشحالی درحال مرگ بودیم

    هستی- اوه بچه ها اونجارو

    یه نگاه به جایی که هستی گفت کردم اوپس ببینین کیا اینجان

    مبینا- اوپس اینا اینجا چیکار میکنن

    هستی - حتما زهرا دعوتشون کرده

    اون چهارتا نگاشون افتاد به اومدن کنارما نشستن

    امیرصالح - سلام خانوما

    جواب سلامش رو دادیم اوناهم سلام دادن ماهم جواب دادیم

    سهیل - خیلی خوشحالین که دوستتون داره ازدواج میکنه

    - مگه توفضولی؟

    سهیل اومد جواب بده که امیر صالح گفت

    امیرصالح - عه بچه ها بیان باهم اشتی کنیم مث 7 دوست خوب باشیم باهم

    هستی- ریاضیت خرابه ها ما هشتا میشیم

    امیر- خو ماچهارتا و شما سه تا

    - اونوقت زهرا اینجا بووووووووقه؟

    امیر- خو زهرا خانوم دیگه ازدواج کرده

    مبینا- خو ازدواج کرده باشه ینی چون ازدواج کرده جز ما دیگه نیست

    امیر- خو گفتم شاید شوهرش نزاره

    - شوهرش غلط کرده مگه دست خودشه

    امیر- حالا باشه مث 8 تا دوست باشیم

    هممون قبول کردیم که مث چهارتا دوست باشیم

    - عه بچه ها زهرا اومد

    ر فتیم جلو زهرا کلی جیغ و داد کردیم و رقصیدیم زهرا و سامان رفتن تو جایگاهشون نشستن که یه حاجی

    اقایی هم اومد که براشون خطبه عقد بخونه

    حاجیه - سرکارخانوم زهرا تهرانی عایا بنده وکیلم شمارو به عقد دائم اقای سامان نجفی دربیاورم عایا بنده وکیلم؟

    هستی- عروس سرماخورده رفته دکتر

    با حرف هستی بیشتر مردم زدن زیر خنده

    حاجیه - برای بار دوم عرض میکنم سرکار خانوم زهرا تهرانی عایا بنده وکیلم شمارا با مهریه معلومه به عقد

    اقای سامان نجفی دربیاورم عایا وکیلم

    - عروس دکتر براش سوزن پنسلین نوشته رفته بزنه

    حاجیه - برای بار اخر عرض میکنم عایا وکیلم؟

    مبینا- عروس زیر لفظی میخاد

    سامان از جیب کتش یه جعبه اورد گذاشت کف دست زهرا

    زهرا- با اجازه مامان بابام و داداشم و اجیام بععععععععععععععله

    همه- جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ دسسسسسسسسسسسسسسسسسسست

    بعدش حاج اقاهه برای سامان هم خوند و سامان هم بعله رو داد
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    یک سال بعد

    *********

    یک سال مث برق و باد گذشت زهرا بعد از عقدش سریع ازدواج کرد و الانم با سامان در کمال خوشبختی

    زندگی میکنه......... مبینا هم که هنوز در عشق امیرصالح مونده نه مبینا میره جلو نه امیرصالح..........

    هیییییع یه چیز دیگه بعد از عروسی زهرا و مبینا تازه فهمیدم که....که....که....ارمان عاشق زهرا بوده خیلی

    دلم براش سوخت گـ ـناه داشت بنده خدا

    خلاصه منو هستی هم هیچ تغیییری نکردیم فقط فرت و فرت خواستگار رد میکنیم

    خب بهتر برم زنگ بزنم به دخترا تا بریم خونه زهرا اینا تلپ شیم ( بنده خدا سامان چی میکشه از دستشون )

    گوشیمو برداشتم زنگ زدم به هستی...یه بوووق....دوبووق....سه بوووووق

    هستی- ها چته؟

    - خاک برسر جواب دادنت سریع اماده شو برو دنبال مبینا بعدم بیا دنبال من تا بریم خونه زهرا

    تق گوشیرو قطع کردم....بلند شدم رفتم از تو کمد یه مانتو ابی فیروزه ای با شلوار سفید و شال فیروزه ای

    برداشتم انداختم رو تخت رفتم جلو اینه موهامو سفت دم اسبی بستم بهدش هم یه خط چشم کلفت و یه

    رژ مسی و رژگونه مسی هم زدم لباسامو پوشیدم و رفتم پایین

    هیچ کس نبود نمیدونم کجا رفتن بدون خبر ....صدا بوق ماشین هستی رو شنیدم ورفتم بیرون درو باز کردم و نشستم

    - سهلام جیگرا

    هستی- سلام جیـ*ـگر خودتی

    مبینا- سلام رهاییی

    بعد از 40 مین رسیدیم خونه زهرا اینا رفتیم زنگ و زدیم که درو باز کرد رفتیم بالا خونشون طبقه 12 بود

    - سلام زهرایییییییییی

    زهرا- سلوم عشلووووووووووووووووووووووووم

    هستی- وای زهرا دلوم سیت تنگ بود

    زهرا- من بیشتر

    مبینا- سلام زهرایی چطوری خانومی

    زهرا- سلام مبی خوفم خوفی؟

    خلاصه رفتیم داخل رو مبل نشستیم زهرا هم رفت برامون شربت بیاره اخه الان داخل تیر بودیم و اوووووووج

    گرما

    هستی- زهرا پس استادمون کو؟

    زهرا- کلاس داشته امروز

    - من هنوز تو کف سامان موندم تو خونه شاد تو دانشگاه زهر ماره با اینکه ما خواهر زنشیم هم گند اخلاقه باهامون

    مبینا- ما که هیچی با زنشم تو دانشگاه گند اخلاقه دیگه ما که جای خود داریم

    زهرا- هوی احمقا پشت سر عشقم حرف نزنید میام براتونا

    منو هستی و مبینا- اوووووووووووووووووو نه بابا عاشق

    زدیم زیر خنده کلی حرف زدیم و مسخره بازی دراوردیم

    زهرا- وای بچه ها به نظرتون چرا سامان نیومده خونه یک ساعته کلاسش تموم شده

    هستی- نچ نچ نچ بدبخت شدی دخترا شوهرتو دزدیدن

    زهرا- لال بگیری ایشالا خفه باش

    مبینا- نگران نباش حتما ترافیک بوده

    - بچه ها بریم؟

    خلاصه بلند شدیم با با زهرا خداحافظی کردیم و رفتیم خونه هامون
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    20 روز از اون روز کذایی میگذره بدترین روز عمرم بود روزی که رفتیم خونه ی زهرا بعدش بهمون خبر دادن که

    سامان صادف کرده و داخل کما هستش ینی به معنی واقعی داغون شدم حال زهرا رو که نگم دیگه هیچ بعد

    از دوهفته سامان هوشیاریشو از دست داد و فوت کرد هنوز وقتی یاد زهرا میفتم وقتی بهش گفتن سامان

    فوت کرده گریم میگیره نمیدونید جووری داد میزد و اشک میریخت

    دیگه این زهرا اون زهرا نیست یه گوشه میشینه و عکس سامان رو میگیره تو بغلشو گریه میکنه اصلا تو این

    بیست رو حرف نزده به حرف هیچ کس هم گوش نمیده

    ******************************

    زهرا

    خدا ینی من فقط یک سال خوشبختی داشتم ینی فقط همین یک سال حقم بود خدااااا چرا من ها؟ چرا

    شوهر من .چرا عشق من ؟؟؟؟؟چرا مایی که تازه میخاستم بزارم عشقم بابا بشه چرااااااااااااااااااااااااااااااا

    خداااااااااااااااااااااااااااااااچراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ مگه شوهر من چه گناهی کرده بود اون هنوز جوون بود

    هنوز باهم کلی ارزو داشتیم خدا تازه اول زندگیمون بود ای خدا حداقعل منو هم همراش میبردی تا زجر نکشم

    داشتم از خدا گله میکردم که چرا سامنمو پاره ی تنمو بـرده پیش خودش که صدای در اتاق اومد

    هیچی نگفتم فقط اشک ریختم که در اتاقم باز شد ارمان اومد داخل

    - سلام زهرا خانوم گل خوبی؟

    - ..............

    ارمان - نگاش کن چقدر گریه کردی ...مگه بچه ای؟

    - ......................

    ارمان- زهرا نمیخای یه چیزی بگی ؟ الان 20روزه حرف نزدی

    - وقتی شوهرم نیس دیگه واسه چی حرف بزنم

    ارمان - مگه فقط واسه شوهرت حرف میزدی؟ پاشو یه لحظه از اتاقت بیا بیرون ببین مامان و بابات چ حالی

    داداشت داغونه دوستات دارن دیوونه میشن ...........هممون داغونیم تو تنها نیستی اگه ماهم بخوایم

    بشینیم ی گوشه غمبرک بزنیم که نمیشه

    - ...............

    ارمان- بخدا زهرا سامانم راضی نیست که تو اینجوری کنی با خودت بخدا راضی نیست

    ارمان از اتاق رفت بیرون در و تق کوبید به هم
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز

    همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیستی

    همه میگن که
    دوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…‏
    چه جوری دلت می اومد منو اینجوری ببینی‏

    با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی
    همه گفتن که تو رفتی ولی گفتم که
    دروغه …‏
    همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم
    همه حرفاشون دروغه تا ابد
    اینجا میمونم‏
    بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و کوره
    ولی خوب عیبی
    نداره ..دل من خیلی صبوره…صبوره…‏
    همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو
    نیستی
    همه میگن که دوباره دل تنگمو شکستی …دروغه…‏
    چه جوری دلت می اومد
    منو اینجوری ببینی‏
    با ستاره ها چه نزدیک منو تو دوری ببینی
    همه گفتن که تو
    رفتی ولی گفتم که دروغه …‏
    همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم
    همه
    حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم‏
    بی تو و اسمت عزیزم…اینجا خیلی سوت و
    کوره
    ولی خوب عیبی نداره
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    .دل من خیلی صبوره…صبوره…‏

    همه میگن که تو
    نیستی همه میگن که تو مردی
    همه میگن که تنت رو به فرشته ها
    سپردی…دروغه…‏

    ( دروغه از مازیار فلاحی )

    ===============

    رها

    منو دختر را پسرا داخل پذیرایی خونه زهرا اینا نشسته بودیم از موقعی که سامان رفته بیشتر

    مواقع خونه زهرا اینا بودیم هم من و دخترا هم پسرا مخصوصا ارمان داشتیم تلاش میکردیم برای

    برگردوندن زهرا به زندگی

    کی فکرشو میکرد زهرایی که صدا خنده هاش کل شهر رو میلرزوند الان چند ماهه حرف نزده
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    سبحان - بچه ها بیاین یه فکری کنیم نمیشه که زهرا همش همینجوری بمونه افسرده میشه

    هستی- کجای کاری سبحان افسرده شد رفت اجیم

    هستی بعد از حرفش زد زیر گریه منم داشت اشکام درمیومد که سهیل گفت

    سهیل- بخدا اگه کسی گریه کرد از اینجا میندازمش بیرون فهمیدین؟

    امیر- عاقا من یه فکری دارم

    همه - چی؟

    امیر - میگم بیاین برای بهتر شدن روحیه زهرا بریم یه سفر چند روزه

    - مثلا کجا؟

    ارمان- بریم شمال؟

    مبینا- اره فکر خوبیه

    سهیل - شمال که عالیه ولی بیاین اولیه دوروز بریم مشهد نظرتون؟

    هممون موافقت کردیم که

    سبحان- حالا سرخود که نمیتونیم زهرا رو ببریم پاشین یکیتون برید با مامان زهرا حرف بزنید

    - من میرم

    رفتم تو اشپز خونه دیدم مامان زهرا داره شام درست میکنه

    - خاله کمک نمیخای؟

    خاله- نه دخترم کاری ندارم ....نرفتی پیش زهرا؟

    - خاله یه دقیقه بیاین بشینید میخام درمورد همین موضوع باهاتون حرف بزنم

    خاله اومد رو صندلی میز نشست منم روبه روش نشستم

    - ببین خاله زهرا خیلی روحیشو از دست داده خودتونم که میدونید به معنای واقعی عاشق سامان بود

    خاله - خب

    - منو بچه ها تصمیم داریم یه چند روزی بریم مشهد و شمال تا یکم روحیه زهرا عوض بشه شما اجازه میدین؟

    خاله -من که از خدامه باباشم که میدونم حرفی نداره مشکل داداششه بهتره با اونم حرف بزنید

    - باشه خاله الان به یکی از پسرا میگم با خشایار ( داداش زهرا ) حرف بزنه

    خاله دستتون درنکنه دخترم واقعا زحمت کشیدین تو این چند روز فقط خشایار توحیاطه اگه خاستین باهاش حرف بزنید

    - اول که وظیفمونه دوم باشه الان یکی از پسرارو میفرستم سراغش
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا