بچه ترنم یه دختر خوشگل که رنگ چشاش به شهاب رفته آخه شهاب چشاش آبی هست .
20سال بعد :
امروز روز فارق التحصیلی آرزو هست . دوتاشون منظورم ،کیان هس اخه عاشق بودن این دوتا خیلی تابلو هس با اینکه از عمرم گذشته و چند تا موی سفید دارم ولی بازم تشخیص می دم . اینا اصلا اعتراف نمی کنن . اسم آرزو رو خوندن و رفت برای تقدیرو تشکر چنددقیقه بعدشم کیان رفت دوتاشون در زمینه اعصابو روان درس می خوندن و با هم قبول شدن
21سال بعد:
امروز روز عروسی دخترمه . نمی دونم چرادیگه بچه دار نشدم ولی همینیه دختربرای من و آرمین کافیه البته شبنم بچه ترنم وشهاب براش مثل خواهر هست. فکر می کنید آرزو با کی ازدواج کرده با کیان از بچگی عاشقش بوده اینو خودش به آرزوگفت .
60 سال بعد:
به قاب عکس خیره می شم با دستان لرزان و چروکیده خاک روشو پاک می کنم و به چهرش خیره می شم آرمین دو سال پیش بر اثر سکته قلبی رفت و منو تنها گذاشت البته چند بار اومد به خوابم و گفت : پدرو مادرت همه منتظرتیم بیا.
بعد با خنده گفت : نمی خوای دل از بچه و نوهات بکنی من خیلی وقته منتظرتم
البته چهرش مثل جوونیاش بود توی یه جای سرسبز و خوشگل.
به نوهام خیره می شم سه تا ، دوتا پسر یکی دختر البته ترنمم خیلی شکسته شده از وقتی آرمین رفته اما اون دوتا دختر با دو تا پسر داره و شش تا نوه .آرزو و کیان دکتر مغزو اعصاب هستن و مطب دارن . منم اینجا توی خونه سالمندان پشت پنجره خیره می شم تا حداقل یکی شون بیاد عیادت ساعت 11:55 شب هست راستش دیگه خسته شدم توی دلم گفتم : اومدم آرمین
دراتاقم رو قفل کردم بعد از چند دقیقه صدای در زدن پرستاراومد و گفت :خانم در باز کنید قرص های زیرزبونی تون رو آوردم باید بخورید .
در زد ولی باز نشد قلبم گرفت درد داشت با خودم زمزمه کردم یکم تحمل کن نگار و دردش رفته رفته بیشترشد پرستار محکم تر کوبید چششمم به ساعت افتاد 12:00و دیگه چیزی نفهمیدم .
وقتی بلند شدم توی یه لباس بلند سفید کنار یه رود و یه جایی که خیلی زیبا و خارق العاده انگار بهشت بود سرسبز جنگل های شمال تازه جلوش لنگ می زد . بود . بلند شدم رفتم لب رود من جوون شده بودم اندازه 20 سالگیم از دور مادر و پدرم هم همراه آرمین دیدم و رفتم سمتشون توی آغـ*ـوش آرمین جا گرفتم و بـ..وسـ..ـه ای روی سرم نشوند اونم جوون بود مامان و بابا هم همینطورباورش سخت بود ولی همون جایی بود که توی خوابم دیدم خوشحال بودم چون کنارمامان و بابام بودم و می تونستن توی این سال ها جبران نبودشون رو بکنن و بی شک اینجا بهشت بود .
20سال بعد :
امروز روز فارق التحصیلی آرزو هست . دوتاشون منظورم ،کیان هس اخه عاشق بودن این دوتا خیلی تابلو هس با اینکه از عمرم گذشته و چند تا موی سفید دارم ولی بازم تشخیص می دم . اینا اصلا اعتراف نمی کنن . اسم آرزو رو خوندن و رفت برای تقدیرو تشکر چنددقیقه بعدشم کیان رفت دوتاشون در زمینه اعصابو روان درس می خوندن و با هم قبول شدن
21سال بعد:
امروز روز عروسی دخترمه . نمی دونم چرادیگه بچه دار نشدم ولی همینیه دختربرای من و آرمین کافیه البته شبنم بچه ترنم وشهاب براش مثل خواهر هست. فکر می کنید آرزو با کی ازدواج کرده با کیان از بچگی عاشقش بوده اینو خودش به آرزوگفت .
60 سال بعد:
به قاب عکس خیره می شم با دستان لرزان و چروکیده خاک روشو پاک می کنم و به چهرش خیره می شم آرمین دو سال پیش بر اثر سکته قلبی رفت و منو تنها گذاشت البته چند بار اومد به خوابم و گفت : پدرو مادرت همه منتظرتیم بیا.
بعد با خنده گفت : نمی خوای دل از بچه و نوهات بکنی من خیلی وقته منتظرتم
البته چهرش مثل جوونیاش بود توی یه جای سرسبز و خوشگل.
به نوهام خیره می شم سه تا ، دوتا پسر یکی دختر البته ترنمم خیلی شکسته شده از وقتی آرمین رفته اما اون دوتا دختر با دو تا پسر داره و شش تا نوه .آرزو و کیان دکتر مغزو اعصاب هستن و مطب دارن . منم اینجا توی خونه سالمندان پشت پنجره خیره می شم تا حداقل یکی شون بیاد عیادت ساعت 11:55 شب هست راستش دیگه خسته شدم توی دلم گفتم : اومدم آرمین
دراتاقم رو قفل کردم بعد از چند دقیقه صدای در زدن پرستاراومد و گفت :خانم در باز کنید قرص های زیرزبونی تون رو آوردم باید بخورید .
در زد ولی باز نشد قلبم گرفت درد داشت با خودم زمزمه کردم یکم تحمل کن نگار و دردش رفته رفته بیشترشد پرستار محکم تر کوبید چششمم به ساعت افتاد 12:00و دیگه چیزی نفهمیدم .
وقتی بلند شدم توی یه لباس بلند سفید کنار یه رود و یه جایی که خیلی زیبا و خارق العاده انگار بهشت بود سرسبز جنگل های شمال تازه جلوش لنگ می زد . بود . بلند شدم رفتم لب رود من جوون شده بودم اندازه 20 سالگیم از دور مادر و پدرم هم همراه آرمین دیدم و رفتم سمتشون توی آغـ*ـوش آرمین جا گرفتم و بـ..وسـ..ـه ای روی سرم نشوند اونم جوون بود مامان و بابا هم همینطورباورش سخت بود ولی همون جایی بود که توی خوابم دیدم خوشحال بودم چون کنارمامان و بابام بودم و می تونستن توی این سال ها جبران نبودشون رو بکنن و بی شک اینجا بهشت بود .
آخرین ویرایش: