داستان نیمه شب | yeganeh.n.t کاربر انجمن نگاه دانلود

آیا رمان من باحاله تا اینجاش ؟؟؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    3
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

.DORNA.

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/03
ارسالی ها
1,069
امتیاز واکنش
10,247
امتیاز
606
محل سکونت
پایتخت پارازیت ایران
بچه ترنم یه دختر خوشگل که رنگ چشاش به شهاب رفته آخه شهاب چشاش آبی هست .

20سال بعد :
امروز روز فارق التحصیلی آرزو هست . دوتاشون منظورم ،کیان هس اخه عاشق بودن این دوتا خیلی تابلو هس با اینکه از عمرم گذشته و چند تا موی سفید دارم ولی بازم تشخیص می دم . اینا اصلا اعتراف نمی کنن . اسم آرزو رو خوندن و رفت برای تقدیرو تشکر چنددقیقه بعدشم کیان رفت دوتاشون در زمینه اعصابو روان درس می خوندن و با هم قبول شدن


21سال بعد:
امروز روز عروسی دخترمه . نمی دونم چرادیگه بچه دار نشدم ولی همینیه دختربرای من و آرمین کافیه البته شبنم بچه ترنم وشهاب براش مثل خواهر هست. فکر می کنید آرزو با کی ازدواج کرده با کیان از بچگی عاشقش بوده اینو خودش به آرزوگفت .


60 سال بعد:
به قاب عکس خیره می شم با دستان لرزان و چروکیده خاک روشو پاک می کنم و به چهرش خیره می شم آرمین دو سال پیش بر اثر سکته قلبی رفت و منو تنها گذاشت البته چند بار اومد به خوابم و گفت : پدرو مادرت همه منتظرتیم بیا.
بعد با خنده گفت : نمی خوای دل از بچه و نوهات بکنی من خیلی وقته منتظرتم
البته چهرش مثل جوونیاش بود توی یه جای سرسبز و خوشگل.
به نوهام خیره می شم سه تا ، دوتا پسر یکی دختر البته ترنمم خیلی شکسته شده از وقتی آرمین رفته اما اون دوتا دختر با دو تا پسر داره و شش تا نوه .آرزو و کیان دکتر مغزو اعصاب هستن و مطب دارن . منم اینجا توی خونه سالمندان پشت پنجره خیره می شم تا حداقل یکی شون بیاد عیادت ساعت 11:55 شب هست راستش دیگه خسته شدم توی دلم گفتم : اومدم آرمین
دراتاقم رو قفل کردم بعد از چند دقیقه صدای در زدن پرستاراومد و گفت :خانم در باز کنید قرص های زیرزبونی تون رو آوردم باید بخورید .
در زد ولی باز نشد قلبم گرفت درد داشت با خودم زمزمه کردم یکم تحمل کن نگار و دردش رفته رفته بیشترشد پرستار محکم تر کوبید چششمم به ساعت افتاد 12:00و دیگه چیزی نفهمیدم .
وقتی بلند شدم توی یه لباس بلند سفید کنار یه رود و یه جایی که خیلی زیبا و خارق العاده انگار بهشت بود سرسبز جنگل های شمال تازه جلوش لنگ می زد . بود . بلند شدم رفتم لب رود من جوون شده بودم اندازه 20 سالگیم از دور مادر و پدرم هم همراه آرمین دیدم و رفتم سمتشون توی آغـ*ـوش آرمین جا گرفتم و بـ..وسـ..ـه ای روی سرم نشوند اونم جوون بود مامان و بابا هم همینطورباورش سخت بود ولی همون جایی بود که توی خوابم دیدم خوشحال بودم چون کنارمامان و بابام بودم و می تونستن توی این سال ها جبران نبودشون رو بکنن و بی شک اینجا بهشت بود .
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    خب رمانم تموم شد .
    میگن اولین رمان خیلی بده ولی من تمام تلاشم رو کردم و سعی می کنم توی رمان بعدیم ضعف هامو جبران کنم .
    رمان بعدیم آب در آغـ*ـوش آتش هست تخیلی هست توی این یکی رمان هم تنهام نزارید

    yeganeh.n.t:aiwan_light_heart::aiwan_light_heart::aiwan_light_heart:
     
    Z

    Zhinous_Sh

    مهمان
    :aiwan_lggight_blum:خسته نباشید:aiwan_lggight_blum:

    cbo9_edtn_144619095596511.jpg
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا