- عضویت
- 2016/08/01
- ارسالی ها
- 48
- امتیاز واکنش
- 185
- امتیاز
- 0
- سن
- 28
فصل نوزدهم
سه روز از روزی که به اقای سمیعی گفته بودم میگذشت و هنوز خبری از سمیعی نشده بود
تو این سه روز تمام وقت خودمو با کار مشغول میکردم که به نیلوفر و اقای سمیعی که تا الان خبر ندادند فکر نکنم...ولی مگه میشد...تو این سه روز اغلب تا هشت شب میموندم و اضافه کار وایمیستادم... دلم میخواست انقدر خسته کار باشم که وقتی میرسم خونه رمقی نباشه برای جولان های ذهنم .
چشممو برای چند لحظه بستم و سرمو از روی پرونده های جلوم بالا اوردم و تکیه دادم به پشت صندلیم تکیه دادم ودستم وبه پشت گردنم رسوندم وکمی ماساژش دادم معلوم نیست چند ساعته که سرم خمه که انقدر درد گرفته...چشممو باز کردم که از ساعت خبر دار شم که دیدم سهیل رو مبل جلوی میزم نشسته ویه پاش رو انداخته روی پای دیگش و خیره شده به من
همینطور بدون حرف زل زدم بهش
سهیل:سهیلم
_که چی؟!؟!؟
سهیل:گفتم که فکر نکنی جن تشریف دارم
_اهان پس میدونی شکل جنی
سهیل:نخیر میدونم به مغزی که ساعتها به صورت سرپایینی قرار گرفته خون نمیرسه
_مگه ساعت چنده؟
سهیل:پنج وده دقیقه
_تو کی اومدی که من نفهمیدم
سهیل:از ساعت یه ربع به پنج اینجام
_پس رکورد شکوندی؟
سهیل:اگه منظورت اینه که رکورد سکوت کردن شکوندم باید به عرضتون برسونم که خیر شما رکورد رفتن تو هپروت رو شکوندین...چند ساعته که سرتو بالا نیاوریدی که اینطوری خشکیدی؟
همه این حرفا رو بانهایت اخمی که کمتر از سهیل دیده می شد به زبون اورد
_فکر کنم یه سه ساعتی میشه
حالا نوبت اون بود زل بزنه به من که البته زل زدنش از عصبانیت بود نه تعجب
_چیه خوب؟!؟!؟
باز هم نگام کرد
_خب کارا زیاد بود
سهیل:کارا زیاد بود؟!؟!؟
_اه سهیل بیخیال دیگه ...در ضمن اخم اصلا بهت نمیاد
بازم نگام کرد منم نگاش کردم وناخوداگاه دوباره دستم رفت پشت گردنم اخه بد جور درد میکرد
سهیل اومد پیشم ودستشو برد پشت گردنم وشروع کرد به اروم ماساژدادنش
سرمو به پشت برگردوندم وتو چشماش نگا کردم...ازاخم چند لحظه پیش دیگه خبری نبود...چشماش پر بود از حس ارامش...حس تکیه گاه...
دستمو گذاشتم رو دستش که گفت:
سهیل:عینهو تو فیلما
وزد زیر خنده ؛یه لحظه هنگ کردم ولی بعد یادم افتاد که نود درصد سهیل همینیه که الان داره میخنده
برگشتم وذل زدم بهش که از ته دل میخندید ومنم باهاش خندیدم
تازه خنده ام شدت گرفته بود که متوجه شدم سهیل دیگه نمیخنده و زل زده به من
خنده ام رو جمع کردم ونگاش کردم
سهیل:خوبه همه حال خرابا مثل تو باشن ...پاشو بریم بابا فیلم کردی مارو
وصدای نیلوفر که تو خونه سهیل اینا بودیم تو گوشم پیچید
_بهتون حق میدم با وجود اقا سهیل نتونین جلو خنده اتون رو بگیرین
یه لحظه از ذهنم گذشت که نکنه قبول نکرده که تا الان خبری نداده واشکی از گوشه چشمم جاری شد
سهیل :دامون خوبی؟!؟!؟
نگاهش کردم و گفتم:
_اگه نخواد باهام اشنا شه چی؟
سهیل:بخواد یا نخواد آشنا شده
_منظورم اینه...
نذاشت حرفمو ادامه بده وگفت:
سهیل:میدونم منظورت چیه...اشنا میشه...
تو چشمای مطمئنش ذل زدم وگفتم:
_تو چیزی میدونی ؟چیزی به فرشته خانوم گفته
سهیل:خیر سرم میخواستم سوپرایزت کنم ولی مگه این فیلم هندیات میذاره
فقط نگاش کردم
سهیل:اقای سمیعی زنگ زد به من گفت که نیلوفر حرفی نداره
با شوق بلند شدم وگفتم:
_جون من راست میگی سهیل
تو چشمام زل زد وگفت:
سهیل:جون تو
از پشت میز اومدم بیرون محکم بغلش کردم
سهیل:خب باشه فهمیدم خوشحالی ...ولم کن دیگه
ولش کردم وگفتم:
_سمیعی چرا به من زنگ نزد؟
سهیل:چون تو احمق شماره اتو بهش نداده بودی
رو دسته مبل نشستم وزدم تو پیشونیم وگفتم:
_اه ...راست میگیا
سهیل:که تو احمقی؟!؟!؟
بد نگاش کردم که گفت:
سهیل:خیلی خوب لولو نشو ...پاشو بریم؟
_تو برو من کار دارم
سهیل:خفه شو...(در حال دراوردن ادای من)کار دارم
_تو به غیر از دراوردن ادای من کار دیگه بلدی؟
سهیل:عنق میشم میگی چرا عنقم ...جدی میشم میگی چرا جدی ای...اداتو در میارم میگی چرا ادامو در میاری...میشه بگی من چه جوری باشم ؟!؟!؟
_شما هر جوری باشی ما قبولت داریم
چشماشو مثل زنـ*ـا چند بار پلک زد و صداشو زنونه کرد گفت:
_نفستو جیـ*ـگر
بعد جدی گفت:
سهیل:خب خرمم که کردی دیگه پاشو بریم؟!؟!؟
_کجا هی بریم بریم ...تو به من چیکار داری برو دیگه
سهیل:دِ نه دِ...شما امشب دعوتی خونه ما
_من خوشحالم بعد تو دعوت میکنی؟
سهیل:چیکار کنیم دیگه ...خراب رفیقیم
_خراب رفیق دست شما درد نکنه ...من به مامان اینا نگفتم باید برم خونه
سهیل:همچین میگه به مامان اینا نگفتم انگار دختر شونزده ساله است...پاشو بریم لوس نکن خودتو ...در ضمن من به مامانت گفتم امشب میای خونه ما
_اخه...
ونذاشت حرفمو بزنم پاشد دستمو گرفت و کیفمو داد دستم وتا خود پارکینگ و ماشینم منو دنبال خودش کشوند
_خب برو سوار شو دیگه ...میترسی فرار کنم؟!؟!؟
سهیل:نخیرمنتظرم ماشینو بزنی بشینم
_کجا بشینی؟
سهیل:روی پای شما ...کجا ؟!؟!؟تو ماشین دیگه
_کدوم ماشین؟!؟!؟
رفت پشت ماشینم وگفت:
سهیل:دویست وشش صندوقدار مشکی به شماره پلاک 14ع7474
_چیه دوباره داشتی میرفتی تو کامیون ماشین نیوردی؟
سهیل:نخیرم نمیدونم کدوم خری تو اگزوزش روزنامه چپونده بود
یاد اون وقتایی افتادم که به نوبت تو اگزوز ماشینا روزنامه میچپوند وکلی خندیدم وگفتم:
_از هر دستی بدی از همون دست میگیری
سهیل:نخیر این شتریه که در خونه همه میخوابه ...امروز من فرداتو پس فردا یکی دیگه
_اگه بچهه مثل تو باشه فردا نوبت همسایه بقلیتونه نه من
وسهیلم با یاداوری خاطراتش زد زیر خنده وگفت:
_دِ نه دِ ...همه که مثل من باهوش نیستن
تو ماشین نشستیم و حرکت کردم به سمت خونه سهیل اینا...سهیل سرشو کرده بود تو داشپورت ماشین و مثل مرغ بهمش میریخت
_دنبال چی هستی اون تو مثل مرغ بهم میریزی؟!؟!؟
سهیل:یه چیزی
_چه چیزی؟!؟!؟
سهیل:اگه میدونستم که به قول خودت مثل مرغ بهم نمیریختم...
فقط نگاش کردم که گفت:
سهیل:به جای زل زدن به من اون چشماتو بدوز به خیابون که نری تو شکم کامیون
_بله چشم...امر دیگه
سهیل:سوپری خلوت هم دیدی نگه دار خریدای ایال رو بگیرم
بعد از چند ثانیه سرشو از تو داشپورت درحالی که کلی سی دی تو بغلش بود در اورد و یکی از سی دی هارو تو پخش گذاشت
عشق احساسه
نه معادله
بخوای حلش کنی
میشه مبادله
این مبادله
میشه مجادله
هیشکی هیچی نگه
حکم این جاد دله
سهیل اولش ریتم گرفت وچند باری سرش رو تکون داد ولی وقتی نگاش کردم نگاهی بهم انداخت وسری از روی تاسف برام تکون داد و سی دی رو بیرون کشید وسی دی دیگه ای گذاشت
سامی یوسف بود که میخوند
وی وانس هو
دِ تیچر
دِتیچر اُف تیچر
سهیل:نه به اون مجادله نه به این عربیه ...با خودت چند چندی ؟!؟!؟این چیزا چیه گوش میدی ...وانس او نمیدونم چی چی ...اصلا میفهمی چی میگه
_میگه اون یکی بود...یه معلم...معلمی که بهترین معلماست
سهیل:اره منم گوش دارم ...دیدی من بلد نیستم همینطور رو هوا معنی بپرون
_خب مجبور که نیستی ...تو گوش نکن
سهیل:معلومه که گوش نمیکنم
وسی دی رو در اورد و یه سی دی دیگه گذاشت
هلالی می خوند
وسط سـ*ـینه من نوشته بین الحرمین
نصف قلبم با ابوالفضل
نصف دیگه اش با حسین
دل من هر جایی نیست فقط به عشقت میزنه
خاک بین الحرمینت واسه ی من وطنه
سهیل:قربونت امام حسین کل ماه محرم صفر در خدمتیم فقط ماهای دیگه با اجازه ات شاد گوش بدیم
وسی دی رو در اورد و خواست سی دی دیگه ای بذاره که جلوشو گرفتم و سوپریو نشونش دادم
سهیل:که چی؟
_مگه خرید نداشتی؟
اهانی گفت و برگه ای از تو جیبش در اورد و گرفت سمتم
_چیکارش کنم؟!؟!؟
سهیل:زحمتشو بکش دیگه
_یعنی من بخرم؟!؟!؟
سهیل:اره دیگه اینطوری تمرینی هم میشه واسه اینده ات
برگه رو گرفتم و به سمت سوپری رفتم .
برگه لیست خریدا رو که از وسط تا شده بود باز کردم وشروع کردم به خوندنش
سس س ق م 1
چیبس س 4
ماست س م
دوغ س م 2
همینطور هنگ اغلام نوشته شده در لیست بودم که فروشنده گفت
_میتونم کمکتون کنم ؟
چشممو از رو لیست گرفتم و چشم دوختم و به فروشنده و گفتم
_ سس س ق م دارین؟!؟!؟
فروشنده: سس داریم ولی اون حروف که گفتید مارکشه؟!؟!؟
_نمیدونم راستش این لیست دادن من بخرم
فروشنده :خانومان دیگه !!!به نظرم یه تماس باهاشون بگیرین بپرسین؟چون من همچین چیزی نشنیدم
_بله ...ببخشید
و از سوپری زدم بیرون و رفتم سمت ماشین و چند تقه زدم به شیشه ماشین
وقتی دیدم شیشه ماشین رو پایین نمیکشه خم شدم و از شیشه ماشین زل زدم بهش
چشماشو بسته بود و سرش رو به طرفین و بالا و پایین تکون میداد
در ماشین رو یه دفعه باز کردم برگه لیست رو انداختم رو پاش و درو محکم بستم
سهیل صدای ضبط رو که بیشتر به صدای پتک شبیه بود تا اهنگ رو کم کرد و گفت
سهیل :چته ؟!؟!؟لولو دیدی لولو شدی؟!؟!؟
_نخیر...حال مسخره بازیای تو رو ندارم
سهیل:کدوم مسخره بازی؟!؟!؟
_لیستو بخون میفهمی کدوم مسخره بازی
سهیل:سس ساده و قرمز مارک همیشگی یک عدد
چیپس ساده چهار عدد
ماست ساده و موسیر
دوغ ساده مارک همیشگی دو عدد
همینطور هنگ چیزایی که خونده بود شدم و برگه رو در صدم ثانیه از دستش قاپیدم
سهیل:امشب باید با نیلوفر خانوم جدی در مورد تو حرف بزنم
بی توجه به حرف زده سهیل برگه رو مثل خلا هی پشت ورو میکردم ونگاش میکردم
دست سهیل اومد رو پیشونیم و بعد مثلا من داغم دستشو تکون داد که مثلا سوخته
برگه رو گرفتم جلو چشماش و اشاره کردم به خط اول وگفتم بخون
سهیل:سس ساده و قرمز مارک همیشگی
_نخیر سس س ق م
سهیل:خب همونه دیگه فقط تو از روی تنیلی مخفف میخونی اما من کامل
_بعد ببخشید من کف دستم و بو کردم که اینا مخفف این چیزاییه که شما میگی
سهیل:دوسم نداری!!!
_چه ربطی داره
سهیل:اگه دوسم داشتی میگفتم ف میفهمیدی منظورم فرحزاده اگه میگم س منظورم ساده است
خنده ای کردم و گفتم :
_تو دیوونه ای
سهیل:نخیر عاقلم از عاقلیمه که لیستو مخفف مینویسم وگرنه جای لیست الان یه انشا دستت بود و بیشتر گیج میشدی
_نه اینکه الان نشدم
سهیل:این به خاطر بی تجربه بودنته مخفف های شمارو هم میبینیم شا دوماد.
و برگه رو گرفت سمتم و گفت:
_بپر زود بیا
رفتم ومثل اقلام نوشته شده تو لیست رو خریدم .از سوپری که بیرون اومدم چشمم خورد به تابلو شیرینی فروشی که همون بقل بود یاد دفعه قبل افتادم که دست خالی رفته بودم خونه سهیل اینا... رفتم ویه کیلو شیرینی گرفتم و برگشتم تو ماشین
در عقبو باز کردم و خریدارو گذاشتم رو صندلی ...سهیل هنوز مشغول ور رفتن با ضبط بود ...در عقب و بستم وسوار ماشین شدم
سهیل چشماشو بسته بود و با سی دی که گذاشته بود همراهی میکرد
سی دی قربانی بود که میخوند
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چون نیز من در غمشان جامه دریده
و به اینجا که رسید صداشو رها کرد و دریده رو تا جایی که تونست کشید
گوشامو از صدای نخراشیده سهیل گرفتم و کنار گوشش داد زدم
_ساکت شو لطفا
چشماشو باز کرد و گفت
سهیل:نه به اون لطفا تهش نه به این ساکت شو
_خب سرم رفت ...حالا بد کردم به قول خودت بهت احترام گذاشتم و یه لطفا تهش اضافه کردم
سهیل:نکنه تشکر هم میخوای ؟!؟!؟
از پررویی سهیل باری دیگه هنگ کردم و تا خونه سهیل اینا از اون جایی که هنگ بودم بدون هیچ حرفی و با صدای بلند ضبط و گهگاه صدای ناهنجار سهیل گذشت.
# # #
نیلوفر :سلام
نیلوفر بود که در واحد سهیل اینا رو باز کرد.
سهیل:سلام...شما چرا زحمت کشیدید؟!؟!؟
نیلوفردر حالی که کنار میرفت تا ما بریم تو گفت:
_فرشته جون دستش بند بود
سهیل رفت تو و من هم پشت سرش ...درست در چهارچوب در بودم که یادم افتاد جواب سلام ندادم نگاش کردم وگفتم:
_سلام
سهیل که چند قدم جلو تر بود
سهیل:میذاشتی فردا صبح ...عجله کار شیطونه
بی اعتنا به تیکه سهیل به سمت سالن رفتم ...البته خوردن خنده نیلوفر از چشمم دور نموند
سهیل:ایال سلام
فرشته خانوم اومد پشت اپن و گفت:سلام ...خسته نباشی...سلام اقا دامون
_سلام ...ببخشید بازم زحمت دادم
فرشته:خواهش میکنم ...خوش اومدید ...بفرمایید الان میرسم خدمتتون
سهیل رفت تو اشپزخونه که وسایلا رو بذاره ...منم نشستم رو مبل و از فرصت استفاده کردم ونیلوفرو که حالا داشت رو میز ناهار خوری چند تا ورق و مجله رو جمع جور میکرد و انالیز کردم
یه سارافن قهوه ای که تازیر زانوش میرسید با یه یه لباس سبز زیرش و شال سبز هم رنگ زیر سارافونیش و شلوار قهوه ای پوشیده بود...سفیدی صورتش با شال سبزش بیشتر به چشم میومد، گونه هاش کمی سرخ شده بود و به نظرم این سرخی خیلی قشنگ ترش کرده بود ...با اون شال سبز واقعا شده بود نیلوفر
سهیل که از اشپزخونه بیرون میومد رو به نیلوفر گفت:
_اقای سمیعی خوب هستن؟
نیلوفر:بله ممنون ...سلام رسوندن خدمتتون
سهیل:بزرگوارن ایشون فقط انگار مارو قابل نمیدونن که در خدمتشون باشیم
نیلوفر:نه اختیار دارین ...باور کنین براش سخته از اون گلخونه دل بکنه ...همه فامیل هم ازش ناراحتن ولی باباست دیگه.
سهیل:البته حقم دارن ،منم بودن اون بهشتو لحظه ای ترک نمیکردم
فرشته خانوم هم از اشپزخونه به جمعمون با یه ظرف شیرینی اضافه شد و رفت سمت نیلوفر و اوردش که کنارمون بشینه و بعدش هم رو به من گفت:
_دستتون درد نکنه
احتمال دادم که تشکر بابت شیرینی باشه پس بدون شیش زدن گفتم:
_خواهش میکنم...باید ببخشید که دفعه پیش دست خالی اومدم...خونتون هم در ضمن مبارک باشه انقدر این سهیل حواسمو پرت کرد که یادم رفت دفعه پیش تبریک بگم
سهیل:دیوار کوتاه هستم
چپ چپ نگاهش کردم که گفت:
سهیل:الکی چشماتو برامن چپ وچوله نکن ...تقصیر گردن میندازی تازه تلبکارم هستی.
فرشته:خب حالا سهیل مگه چی گفت اقا دامون
سهیل:چیزی نگفت ؟!؟!؟اصلا کی بود که اون دفعه محو...
فرشته خانوم میون حرفش پرید ونذاشت گند بزنه
فرشته:اقا سهیل این رسم مهمون داری نیست.الانم بهتره بیای تو اشپزخونه یکم به من کمک کنی
نیلوفر:من میام
فرشته :نه عزیزم بشین از ظهر کلی بهت زحمت دادم ،این کار خود سهیلِ
تو دلم داشتم تحسین میکردم تدبیر فرشته خانوم رو برای وقتی که بهم داده برای صحبت و دنبال بهونه ای بودم تا سر حرفو باز کنم که یاد ظهری که فرشته خانوم گفته بود افتادم خواستم بپرسم که شما از ظهر اینجایین که پشیمون شدم اخه نمیگه به شما چه...خواستم بگم انگاربا فرشته خانوم خیلی جور شدید که بازم فهمیدم این هم بهم ربطی نداره ...باید دنبال حرفی مشترک بین خودم خودش میگشتم که انگار نیلوفر فهمید عرضه ی این کاروندارم که خودش به حرف اومد
نیلوفر:هنوزم سرقولتون هستید؟!؟!؟
_قولم؟!؟!؟
و قبل از اون که چیزی بگه یادم اومد که منظورش چیه؟
_اهان...قول عشق رو تعریف کنم...بله ...بله هستم
نیلوفر:خوبه...پس بگین دیگه
_الان؟!؟!؟
نیلوفر:من تا یه دو ماه دیگه باید یه نقاشی به یه مسابقه بفرستم ...میخوام عشق رو به تصویر بکشم.
_پس هنوز وقت دارین
نیلوفر:نه زیاد
_دو ماه کم نیست
نیلوفر:خب من باید اول حرف های شما رو بشنوم بعد تصویر سازی کنم تو ذهنم وبعد روی بوم پیاده اش کنم
_پس دو ماه خیلی کمه
لبخند ملیحی زد و سرش رو پایین انداخت
_اگه بشه همو بیرون ببینیم براتون تعریف میکنم...فکر میکنم فرصت مناسبی هم باشه برای اشنایی بیشتر
گونه هاش بیشتر سرخ شد و من حتم دارم اگه گل بود الان مثل یه نیلوفر بسته میشد
نیلوفر:من تا چهار مشغول دانشگاه ومدرسه ام بعدش هم معمولا میرم نمایشگاه نقاشی ...فکر میکنم جای مناسبی باشه ...
_پس فردا ساعت پنج نمایشگاه نقاشی
سهیل:اینده سازان زندگی ...بفرمایید شام.
سه روز از روزی که به اقای سمیعی گفته بودم میگذشت و هنوز خبری از سمیعی نشده بود
تو این سه روز تمام وقت خودمو با کار مشغول میکردم که به نیلوفر و اقای سمیعی که تا الان خبر ندادند فکر نکنم...ولی مگه میشد...تو این سه روز اغلب تا هشت شب میموندم و اضافه کار وایمیستادم... دلم میخواست انقدر خسته کار باشم که وقتی میرسم خونه رمقی نباشه برای جولان های ذهنم .
چشممو برای چند لحظه بستم و سرمو از روی پرونده های جلوم بالا اوردم و تکیه دادم به پشت صندلیم تکیه دادم ودستم وبه پشت گردنم رسوندم وکمی ماساژش دادم معلوم نیست چند ساعته که سرم خمه که انقدر درد گرفته...چشممو باز کردم که از ساعت خبر دار شم که دیدم سهیل رو مبل جلوی میزم نشسته ویه پاش رو انداخته روی پای دیگش و خیره شده به من
همینطور بدون حرف زل زدم بهش
سهیل:سهیلم
_که چی؟!؟!؟
سهیل:گفتم که فکر نکنی جن تشریف دارم
_اهان پس میدونی شکل جنی
سهیل:نخیر میدونم به مغزی که ساعتها به صورت سرپایینی قرار گرفته خون نمیرسه
_مگه ساعت چنده؟
سهیل:پنج وده دقیقه
_تو کی اومدی که من نفهمیدم
سهیل:از ساعت یه ربع به پنج اینجام
_پس رکورد شکوندی؟
سهیل:اگه منظورت اینه که رکورد سکوت کردن شکوندم باید به عرضتون برسونم که خیر شما رکورد رفتن تو هپروت رو شکوندین...چند ساعته که سرتو بالا نیاوریدی که اینطوری خشکیدی؟
همه این حرفا رو بانهایت اخمی که کمتر از سهیل دیده می شد به زبون اورد
_فکر کنم یه سه ساعتی میشه
حالا نوبت اون بود زل بزنه به من که البته زل زدنش از عصبانیت بود نه تعجب
_چیه خوب؟!؟!؟
باز هم نگام کرد
_خب کارا زیاد بود
سهیل:کارا زیاد بود؟!؟!؟
_اه سهیل بیخیال دیگه ...در ضمن اخم اصلا بهت نمیاد
بازم نگام کرد منم نگاش کردم وناخوداگاه دوباره دستم رفت پشت گردنم اخه بد جور درد میکرد
سهیل اومد پیشم ودستشو برد پشت گردنم وشروع کرد به اروم ماساژدادنش
سرمو به پشت برگردوندم وتو چشماش نگا کردم...ازاخم چند لحظه پیش دیگه خبری نبود...چشماش پر بود از حس ارامش...حس تکیه گاه...
دستمو گذاشتم رو دستش که گفت:
سهیل:عینهو تو فیلما
وزد زیر خنده ؛یه لحظه هنگ کردم ولی بعد یادم افتاد که نود درصد سهیل همینیه که الان داره میخنده
برگشتم وذل زدم بهش که از ته دل میخندید ومنم باهاش خندیدم
تازه خنده ام شدت گرفته بود که متوجه شدم سهیل دیگه نمیخنده و زل زده به من
خنده ام رو جمع کردم ونگاش کردم
سهیل:خوبه همه حال خرابا مثل تو باشن ...پاشو بریم بابا فیلم کردی مارو
وصدای نیلوفر که تو خونه سهیل اینا بودیم تو گوشم پیچید
_بهتون حق میدم با وجود اقا سهیل نتونین جلو خنده اتون رو بگیرین
یه لحظه از ذهنم گذشت که نکنه قبول نکرده که تا الان خبری نداده واشکی از گوشه چشمم جاری شد
سهیل :دامون خوبی؟!؟!؟
نگاهش کردم و گفتم:
_اگه نخواد باهام اشنا شه چی؟
سهیل:بخواد یا نخواد آشنا شده
_منظورم اینه...
نذاشت حرفمو ادامه بده وگفت:
سهیل:میدونم منظورت چیه...اشنا میشه...
تو چشمای مطمئنش ذل زدم وگفتم:
_تو چیزی میدونی ؟چیزی به فرشته خانوم گفته
سهیل:خیر سرم میخواستم سوپرایزت کنم ولی مگه این فیلم هندیات میذاره
فقط نگاش کردم
سهیل:اقای سمیعی زنگ زد به من گفت که نیلوفر حرفی نداره
با شوق بلند شدم وگفتم:
_جون من راست میگی سهیل
تو چشمام زل زد وگفت:
سهیل:جون تو
از پشت میز اومدم بیرون محکم بغلش کردم
سهیل:خب باشه فهمیدم خوشحالی ...ولم کن دیگه
ولش کردم وگفتم:
_سمیعی چرا به من زنگ نزد؟
سهیل:چون تو احمق شماره اتو بهش نداده بودی
رو دسته مبل نشستم وزدم تو پیشونیم وگفتم:
_اه ...راست میگیا
سهیل:که تو احمقی؟!؟!؟
بد نگاش کردم که گفت:
سهیل:خیلی خوب لولو نشو ...پاشو بریم؟
_تو برو من کار دارم
سهیل:خفه شو...(در حال دراوردن ادای من)کار دارم
_تو به غیر از دراوردن ادای من کار دیگه بلدی؟
سهیل:عنق میشم میگی چرا عنقم ...جدی میشم میگی چرا جدی ای...اداتو در میارم میگی چرا ادامو در میاری...میشه بگی من چه جوری باشم ؟!؟!؟
_شما هر جوری باشی ما قبولت داریم
چشماشو مثل زنـ*ـا چند بار پلک زد و صداشو زنونه کرد گفت:
_نفستو جیـ*ـگر
بعد جدی گفت:
سهیل:خب خرمم که کردی دیگه پاشو بریم؟!؟!؟
_کجا هی بریم بریم ...تو به من چیکار داری برو دیگه
سهیل:دِ نه دِ...شما امشب دعوتی خونه ما
_من خوشحالم بعد تو دعوت میکنی؟
سهیل:چیکار کنیم دیگه ...خراب رفیقیم
_خراب رفیق دست شما درد نکنه ...من به مامان اینا نگفتم باید برم خونه
سهیل:همچین میگه به مامان اینا نگفتم انگار دختر شونزده ساله است...پاشو بریم لوس نکن خودتو ...در ضمن من به مامانت گفتم امشب میای خونه ما
_اخه...
ونذاشت حرفمو بزنم پاشد دستمو گرفت و کیفمو داد دستم وتا خود پارکینگ و ماشینم منو دنبال خودش کشوند
_خب برو سوار شو دیگه ...میترسی فرار کنم؟!؟!؟
سهیل:نخیرمنتظرم ماشینو بزنی بشینم
_کجا بشینی؟
سهیل:روی پای شما ...کجا ؟!؟!؟تو ماشین دیگه
_کدوم ماشین؟!؟!؟
رفت پشت ماشینم وگفت:
سهیل:دویست وشش صندوقدار مشکی به شماره پلاک 14ع7474
_چیه دوباره داشتی میرفتی تو کامیون ماشین نیوردی؟
سهیل:نخیرم نمیدونم کدوم خری تو اگزوزش روزنامه چپونده بود
یاد اون وقتایی افتادم که به نوبت تو اگزوز ماشینا روزنامه میچپوند وکلی خندیدم وگفتم:
_از هر دستی بدی از همون دست میگیری
سهیل:نخیر این شتریه که در خونه همه میخوابه ...امروز من فرداتو پس فردا یکی دیگه
_اگه بچهه مثل تو باشه فردا نوبت همسایه بقلیتونه نه من
وسهیلم با یاداوری خاطراتش زد زیر خنده وگفت:
_دِ نه دِ ...همه که مثل من باهوش نیستن
تو ماشین نشستیم و حرکت کردم به سمت خونه سهیل اینا...سهیل سرشو کرده بود تو داشپورت ماشین و مثل مرغ بهمش میریخت
_دنبال چی هستی اون تو مثل مرغ بهم میریزی؟!؟!؟
سهیل:یه چیزی
_چه چیزی؟!؟!؟
سهیل:اگه میدونستم که به قول خودت مثل مرغ بهم نمیریختم...
فقط نگاش کردم که گفت:
سهیل:به جای زل زدن به من اون چشماتو بدوز به خیابون که نری تو شکم کامیون
_بله چشم...امر دیگه
سهیل:سوپری خلوت هم دیدی نگه دار خریدای ایال رو بگیرم
بعد از چند ثانیه سرشو از تو داشپورت درحالی که کلی سی دی تو بغلش بود در اورد و یکی از سی دی هارو تو پخش گذاشت
عشق احساسه
نه معادله
بخوای حلش کنی
میشه مبادله
این مبادله
میشه مجادله
هیشکی هیچی نگه
حکم این جاد دله
سهیل اولش ریتم گرفت وچند باری سرش رو تکون داد ولی وقتی نگاش کردم نگاهی بهم انداخت وسری از روی تاسف برام تکون داد و سی دی رو بیرون کشید وسی دی دیگه ای گذاشت
سامی یوسف بود که میخوند
وی وانس هو
دِ تیچر
دِتیچر اُف تیچر
سهیل:نه به اون مجادله نه به این عربیه ...با خودت چند چندی ؟!؟!؟این چیزا چیه گوش میدی ...وانس او نمیدونم چی چی ...اصلا میفهمی چی میگه
_میگه اون یکی بود...یه معلم...معلمی که بهترین معلماست
سهیل:اره منم گوش دارم ...دیدی من بلد نیستم همینطور رو هوا معنی بپرون
_خب مجبور که نیستی ...تو گوش نکن
سهیل:معلومه که گوش نمیکنم
وسی دی رو در اورد و یه سی دی دیگه گذاشت
هلالی می خوند
وسط سـ*ـینه من نوشته بین الحرمین
نصف قلبم با ابوالفضل
نصف دیگه اش با حسین
دل من هر جایی نیست فقط به عشقت میزنه
خاک بین الحرمینت واسه ی من وطنه
سهیل:قربونت امام حسین کل ماه محرم صفر در خدمتیم فقط ماهای دیگه با اجازه ات شاد گوش بدیم
وسی دی رو در اورد و خواست سی دی دیگه ای بذاره که جلوشو گرفتم و سوپریو نشونش دادم
سهیل:که چی؟
_مگه خرید نداشتی؟
اهانی گفت و برگه ای از تو جیبش در اورد و گرفت سمتم
_چیکارش کنم؟!؟!؟
سهیل:زحمتشو بکش دیگه
_یعنی من بخرم؟!؟!؟
سهیل:اره دیگه اینطوری تمرینی هم میشه واسه اینده ات
برگه رو گرفتم و به سمت سوپری رفتم .
برگه لیست خریدا رو که از وسط تا شده بود باز کردم وشروع کردم به خوندنش
سس س ق م 1
چیبس س 4
ماست س م
دوغ س م 2
همینطور هنگ اغلام نوشته شده در لیست بودم که فروشنده گفت
_میتونم کمکتون کنم ؟
چشممو از رو لیست گرفتم و چشم دوختم و به فروشنده و گفتم
_ سس س ق م دارین؟!؟!؟
فروشنده: سس داریم ولی اون حروف که گفتید مارکشه؟!؟!؟
_نمیدونم راستش این لیست دادن من بخرم
فروشنده :خانومان دیگه !!!به نظرم یه تماس باهاشون بگیرین بپرسین؟چون من همچین چیزی نشنیدم
_بله ...ببخشید
و از سوپری زدم بیرون و رفتم سمت ماشین و چند تقه زدم به شیشه ماشین
وقتی دیدم شیشه ماشین رو پایین نمیکشه خم شدم و از شیشه ماشین زل زدم بهش
چشماشو بسته بود و سرش رو به طرفین و بالا و پایین تکون میداد
در ماشین رو یه دفعه باز کردم برگه لیست رو انداختم رو پاش و درو محکم بستم
سهیل صدای ضبط رو که بیشتر به صدای پتک شبیه بود تا اهنگ رو کم کرد و گفت
سهیل :چته ؟!؟!؟لولو دیدی لولو شدی؟!؟!؟
_نخیر...حال مسخره بازیای تو رو ندارم
سهیل:کدوم مسخره بازی؟!؟!؟
_لیستو بخون میفهمی کدوم مسخره بازی
سهیل:سس ساده و قرمز مارک همیشگی یک عدد
چیپس ساده چهار عدد
ماست ساده و موسیر
دوغ ساده مارک همیشگی دو عدد
همینطور هنگ چیزایی که خونده بود شدم و برگه رو در صدم ثانیه از دستش قاپیدم
سهیل:امشب باید با نیلوفر خانوم جدی در مورد تو حرف بزنم
بی توجه به حرف زده سهیل برگه رو مثل خلا هی پشت ورو میکردم ونگاش میکردم
دست سهیل اومد رو پیشونیم و بعد مثلا من داغم دستشو تکون داد که مثلا سوخته
برگه رو گرفتم جلو چشماش و اشاره کردم به خط اول وگفتم بخون
سهیل:سس ساده و قرمز مارک همیشگی
_نخیر سس س ق م
سهیل:خب همونه دیگه فقط تو از روی تنیلی مخفف میخونی اما من کامل
_بعد ببخشید من کف دستم و بو کردم که اینا مخفف این چیزاییه که شما میگی
سهیل:دوسم نداری!!!
_چه ربطی داره
سهیل:اگه دوسم داشتی میگفتم ف میفهمیدی منظورم فرحزاده اگه میگم س منظورم ساده است
خنده ای کردم و گفتم :
_تو دیوونه ای
سهیل:نخیر عاقلم از عاقلیمه که لیستو مخفف مینویسم وگرنه جای لیست الان یه انشا دستت بود و بیشتر گیج میشدی
_نه اینکه الان نشدم
سهیل:این به خاطر بی تجربه بودنته مخفف های شمارو هم میبینیم شا دوماد.
و برگه رو گرفت سمتم و گفت:
_بپر زود بیا
رفتم ومثل اقلام نوشته شده تو لیست رو خریدم .از سوپری که بیرون اومدم چشمم خورد به تابلو شیرینی فروشی که همون بقل بود یاد دفعه قبل افتادم که دست خالی رفته بودم خونه سهیل اینا... رفتم ویه کیلو شیرینی گرفتم و برگشتم تو ماشین
در عقبو باز کردم و خریدارو گذاشتم رو صندلی ...سهیل هنوز مشغول ور رفتن با ضبط بود ...در عقب و بستم وسوار ماشین شدم
سهیل چشماشو بسته بود و با سی دی که گذاشته بود همراهی میکرد
سی دی قربانی بود که میخوند
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چون نیز من در غمشان جامه دریده
و به اینجا که رسید صداشو رها کرد و دریده رو تا جایی که تونست کشید
گوشامو از صدای نخراشیده سهیل گرفتم و کنار گوشش داد زدم
_ساکت شو لطفا
چشماشو باز کرد و گفت
سهیل:نه به اون لطفا تهش نه به این ساکت شو
_خب سرم رفت ...حالا بد کردم به قول خودت بهت احترام گذاشتم و یه لطفا تهش اضافه کردم
سهیل:نکنه تشکر هم میخوای ؟!؟!؟
از پررویی سهیل باری دیگه هنگ کردم و تا خونه سهیل اینا از اون جایی که هنگ بودم بدون هیچ حرفی و با صدای بلند ضبط و گهگاه صدای ناهنجار سهیل گذشت.
# # #
نیلوفر :سلام
نیلوفر بود که در واحد سهیل اینا رو باز کرد.
سهیل:سلام...شما چرا زحمت کشیدید؟!؟!؟
نیلوفردر حالی که کنار میرفت تا ما بریم تو گفت:
_فرشته جون دستش بند بود
سهیل رفت تو و من هم پشت سرش ...درست در چهارچوب در بودم که یادم افتاد جواب سلام ندادم نگاش کردم وگفتم:
_سلام
سهیل که چند قدم جلو تر بود
سهیل:میذاشتی فردا صبح ...عجله کار شیطونه
بی اعتنا به تیکه سهیل به سمت سالن رفتم ...البته خوردن خنده نیلوفر از چشمم دور نموند
سهیل:ایال سلام
فرشته خانوم اومد پشت اپن و گفت:سلام ...خسته نباشی...سلام اقا دامون
_سلام ...ببخشید بازم زحمت دادم
فرشته:خواهش میکنم ...خوش اومدید ...بفرمایید الان میرسم خدمتتون
سهیل رفت تو اشپزخونه که وسایلا رو بذاره ...منم نشستم رو مبل و از فرصت استفاده کردم ونیلوفرو که حالا داشت رو میز ناهار خوری چند تا ورق و مجله رو جمع جور میکرد و انالیز کردم
یه سارافن قهوه ای که تازیر زانوش میرسید با یه یه لباس سبز زیرش و شال سبز هم رنگ زیر سارافونیش و شلوار قهوه ای پوشیده بود...سفیدی صورتش با شال سبزش بیشتر به چشم میومد، گونه هاش کمی سرخ شده بود و به نظرم این سرخی خیلی قشنگ ترش کرده بود ...با اون شال سبز واقعا شده بود نیلوفر
سهیل که از اشپزخونه بیرون میومد رو به نیلوفر گفت:
_اقای سمیعی خوب هستن؟
نیلوفر:بله ممنون ...سلام رسوندن خدمتتون
سهیل:بزرگوارن ایشون فقط انگار مارو قابل نمیدونن که در خدمتشون باشیم
نیلوفر:نه اختیار دارین ...باور کنین براش سخته از اون گلخونه دل بکنه ...همه فامیل هم ازش ناراحتن ولی باباست دیگه.
سهیل:البته حقم دارن ،منم بودن اون بهشتو لحظه ای ترک نمیکردم
فرشته خانوم هم از اشپزخونه به جمعمون با یه ظرف شیرینی اضافه شد و رفت سمت نیلوفر و اوردش که کنارمون بشینه و بعدش هم رو به من گفت:
_دستتون درد نکنه
احتمال دادم که تشکر بابت شیرینی باشه پس بدون شیش زدن گفتم:
_خواهش میکنم...باید ببخشید که دفعه پیش دست خالی اومدم...خونتون هم در ضمن مبارک باشه انقدر این سهیل حواسمو پرت کرد که یادم رفت دفعه پیش تبریک بگم
سهیل:دیوار کوتاه هستم
چپ چپ نگاهش کردم که گفت:
سهیل:الکی چشماتو برامن چپ وچوله نکن ...تقصیر گردن میندازی تازه تلبکارم هستی.
فرشته:خب حالا سهیل مگه چی گفت اقا دامون
سهیل:چیزی نگفت ؟!؟!؟اصلا کی بود که اون دفعه محو...
فرشته خانوم میون حرفش پرید ونذاشت گند بزنه
فرشته:اقا سهیل این رسم مهمون داری نیست.الانم بهتره بیای تو اشپزخونه یکم به من کمک کنی
نیلوفر:من میام
فرشته :نه عزیزم بشین از ظهر کلی بهت زحمت دادم ،این کار خود سهیلِ
تو دلم داشتم تحسین میکردم تدبیر فرشته خانوم رو برای وقتی که بهم داده برای صحبت و دنبال بهونه ای بودم تا سر حرفو باز کنم که یاد ظهری که فرشته خانوم گفته بود افتادم خواستم بپرسم که شما از ظهر اینجایین که پشیمون شدم اخه نمیگه به شما چه...خواستم بگم انگاربا فرشته خانوم خیلی جور شدید که بازم فهمیدم این هم بهم ربطی نداره ...باید دنبال حرفی مشترک بین خودم خودش میگشتم که انگار نیلوفر فهمید عرضه ی این کاروندارم که خودش به حرف اومد
نیلوفر:هنوزم سرقولتون هستید؟!؟!؟
_قولم؟!؟!؟
و قبل از اون که چیزی بگه یادم اومد که منظورش چیه؟
_اهان...قول عشق رو تعریف کنم...بله ...بله هستم
نیلوفر:خوبه...پس بگین دیگه
_الان؟!؟!؟
نیلوفر:من تا یه دو ماه دیگه باید یه نقاشی به یه مسابقه بفرستم ...میخوام عشق رو به تصویر بکشم.
_پس هنوز وقت دارین
نیلوفر:نه زیاد
_دو ماه کم نیست
نیلوفر:خب من باید اول حرف های شما رو بشنوم بعد تصویر سازی کنم تو ذهنم وبعد روی بوم پیاده اش کنم
_پس دو ماه خیلی کمه
لبخند ملیحی زد و سرش رو پایین انداخت
_اگه بشه همو بیرون ببینیم براتون تعریف میکنم...فکر میکنم فرصت مناسبی هم باشه برای اشنایی بیشتر
گونه هاش بیشتر سرخ شد و من حتم دارم اگه گل بود الان مثل یه نیلوفر بسته میشد
نیلوفر:من تا چهار مشغول دانشگاه ومدرسه ام بعدش هم معمولا میرم نمایشگاه نقاشی ...فکر میکنم جای مناسبی باشه ...
_پس فردا ساعت پنج نمایشگاه نقاشی
سهیل:اینده سازان زندگی ...بفرمایید شام.
دانلود رمان های عاشقانه