برای صبحانه مقداری از موادغذایی که برایم مانده است را به روی میز میچینم. هر چند چیز زیادی برایم نمانده، مقداری کرهی حیوانی... مقداری نان تست که شک دارم سالم باشد! و یک قالب پنیر.
"چیز زیادی برای خوردن ندارم، اکنون این موضوع من را عذاب نمیدهد؛ اما این موضوع که کسی را ندارم تا همین غذای اندک را با او تقسیم کنم، واقعا من را دلگیر میکند..."
یکی از نانها را از داخل ظرف برمیدارم و با کارد مقداری از کره را جدا و سپس به نان خود میمالم.
سپس کمی پنیر به نان میمالم. اشتیاق و میل چندانی ندارم؛ اما اولین گاز را به صبحانهی خود میزنم.
مزهاش را به خوبی زیر زبانم حس میکنم، ترکیبی از پنیری که به خاطر ماندگی ترش مزه شده، با نانی که به خاطر بیات شدن، مزهاش زیاد به نان شباهت ندارد! شاید تنها دلیلی که باعث شده کمی از صبحانهی خود را بخورم، کرهی حیوانی باشد که مزه تازه بودنش کاملا متمایز است.
از روی صندلی بلند میشوم و به سمت آشپرخانه، سپس به سمت سماور و استکانهایی که به صورت وارونه روی کابینت قرار دادهام، میروم. یک استکان برمیدارم و برای خود چای میریزم، سپس به ظرف نباتها چشم میدوزم و چند ثانیه به فکر فرو میروم.
خوب یادم است که همیشه، هنگامی که همسرم چای مینوشید، کمی نبات را داخل چای خود حل میکرد. دلیل خاصی برای این کارش نداشت، تنها عادت کرده بود و اکنون این عادت همسرم تبدیل شده به عادتی که خود نیز دارم. خوب میدانم عادتها مجموعهای از حرکاتی هستند که هر فرد از عکسالعملهای انسانهای دیگر که برایش جلب توجه میکند، جمعآوری میکند.
من نیز از این قائده یا چرخش جدا نیستم و نخواهم بود.
"چیز زیادی برای خوردن ندارم، اکنون این موضوع من را عذاب نمیدهد؛ اما این موضوع که کسی را ندارم تا همین غذای اندک را با او تقسیم کنم، واقعا من را دلگیر میکند..."
یکی از نانها را از داخل ظرف برمیدارم و با کارد مقداری از کره را جدا و سپس به نان خود میمالم.
سپس کمی پنیر به نان میمالم. اشتیاق و میل چندانی ندارم؛ اما اولین گاز را به صبحانهی خود میزنم.
مزهاش را به خوبی زیر زبانم حس میکنم، ترکیبی از پنیری که به خاطر ماندگی ترش مزه شده، با نانی که به خاطر بیات شدن، مزهاش زیاد به نان شباهت ندارد! شاید تنها دلیلی که باعث شده کمی از صبحانهی خود را بخورم، کرهی حیوانی باشد که مزه تازه بودنش کاملا متمایز است.
از روی صندلی بلند میشوم و به سمت آشپرخانه، سپس به سمت سماور و استکانهایی که به صورت وارونه روی کابینت قرار دادهام، میروم. یک استکان برمیدارم و برای خود چای میریزم، سپس به ظرف نباتها چشم میدوزم و چند ثانیه به فکر فرو میروم.
خوب یادم است که همیشه، هنگامی که همسرم چای مینوشید، کمی نبات را داخل چای خود حل میکرد. دلیل خاصی برای این کارش نداشت، تنها عادت کرده بود و اکنون این عادت همسرم تبدیل شده به عادتی که خود نیز دارم. خوب میدانم عادتها مجموعهای از حرکاتی هستند که هر فرد از عکسالعملهای انسانهای دیگر که برایش جلب توجه میکند، جمعآوری میکند.
من نیز از این قائده یا چرخش جدا نیستم و نخواهم بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: