پارت۲۰
اونی که با عقل جور در میاد حالت دومه چون اگه حالت اول باشه سوال پیش میاد آخه مگه دیوونه اند که نیروهای خودشون را اینجوری شکنجه بدن اینم برای یه جاسوسی ساده بین آدمای معمولی و پرستارا پس احتمال حالت دوم بیشتره این چهار روز بس به موضوع فکر کردم دارم دیوونه میشم آ، راستی فردای همون روزی که پیش سرگرد عماد بودم به هممون روسری دادن اینجوری خیلی بهتره یکی دیگه از اختلالات ذهنم زینب باقی مونده خونوادم(خانوادم)بود خیلی دوست داشتم قبل مرگم ببینمش بعضی شبا خواب تک تکشون را میدیدم خواب همون موقعه ها که دور هم جمع میشدیم و مینشستیم رو تخته چوبی توی ایون(حیاط) و صبحونمون را میخوردیم زینب میرفت سبزی تازه از باغچه میچید و من و اکرم بقیه کارا را میکردیم یا اون موقعه ها که مِهدی روی تاب آویز به درخت مُو(انگور)مینشوندم و تابم میداد و صدای خنده هام بی خیالِ دنیا به هوا میرفت یاد اون موقعه ها که مامانم موهامون را گیس میکرد(میبافت) حتی الان حاضرم حسادتای سمیه، بی محلی های محسن، اخمای های مِهدی، کار دادنای نَنَم، بد خُلقی های آقام و سکوتای اکرم را به جون بخرم
اونی که با عقل جور در میاد حالت دومه چون اگه حالت اول باشه سوال پیش میاد آخه مگه دیوونه اند که نیروهای خودشون را اینجوری شکنجه بدن اینم برای یه جاسوسی ساده بین آدمای معمولی و پرستارا پس احتمال حالت دوم بیشتره این چهار روز بس به موضوع فکر کردم دارم دیوونه میشم آ، راستی فردای همون روزی که پیش سرگرد عماد بودم به هممون روسری دادن اینجوری خیلی بهتره یکی دیگه از اختلالات ذهنم زینب باقی مونده خونوادم(خانوادم)بود خیلی دوست داشتم قبل مرگم ببینمش بعضی شبا خواب تک تکشون را میدیدم خواب همون موقعه ها که دور هم جمع میشدیم و مینشستیم رو تخته چوبی توی ایون(حیاط) و صبحونمون را میخوردیم زینب میرفت سبزی تازه از باغچه میچید و من و اکرم بقیه کارا را میکردیم یا اون موقعه ها که مِهدی روی تاب آویز به درخت مُو(انگور)مینشوندم و تابم میداد و صدای خنده هام بی خیالِ دنیا به هوا میرفت یاد اون موقعه ها که مامانم موهامون را گیس میکرد(میبافت) حتی الان حاضرم حسادتای سمیه، بی محلی های محسن، اخمای های مِهدی، کار دادنای نَنَم، بد خُلقی های آقام و سکوتای اکرم را به جون بخرم
آخرین ویرایش: