داستان تسخیر شده | mehrantakk کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

MEHЯAN

نویسنده ویژه
نویسنده انجمن
عضویت
2016/12/07
ارسالی ها
1,148
امتیاز واکنش
21,434
امتیاز
814
محل سکونت
تهران
دستی بر روی چشمان سپهر میکشم و او را از اغوش خود جدا میکنم.
سپهر جانش را به خاطر من از دست داد ... اون زن شیطان صفت سپهر را به خاطر من کشت ...
زیرا قرار بود تنهایی طلسم را پیدا بکنم ...
به سمت ارزو میروم او نیز تبدیل شده به یک مرده متحرک
میتواند ببیند و بشنود اما نمیتواند حرف بزند
دوتا چشمانش خاکستری رنگ شده و رنگ صورتش مانند رنگ گچ دیوار سفید و بی رنگ و کدر شده.
ارام به سمتش میروم و در اغوشش میگیرم
بـ..وسـ..ـه ای به پیشانی اش میزنم و با لحنی پر از امید
خطاب بهش میگویم.

"قبل از اینکه پدر و مادر از سفر برگردند بهت قول میدهم
که ان طلسم را پیدا میکنم ... "

ارزو شاهد این بود که سپهر در اغوشم جان داد ... ارزو شاهد این بود که ان زن شیطان صفت چطور با یک تیکه شیشه ی تیز رگ گردن سپهر را برید...از چهره اش دارد غم میبارد,دوست دارد گریه بکند اما نمیتواند ...
***
ملیه ی گرد و بزرگ را به سمت در اتاق میگیرم,چند تا قدم دورخیز میکنم,سپس میله را میکوبم به دستگیره در.
کمی خم میشود اما هنوز قفلش نشکسته
دوباره دور خیز میکنم و میله ی سنگین را بالا میاورم و مجدد میکوبم به دستگیره
اینباره دستگیره باز میشود و قفل در میشکند
میله را با احتیاط میگذازم گوشه راه رو و اماده میشوم برای اولین بار به اون اتاق بروم
اتاقی که ان زن شیطان زده ازش نفرت داره زیرا نقاشی قطعا در همین اتاق است...نقاشی که اگر ان زن شیطان صفت ببینتش دوباره به حالت قبلی خود بازمیگردد و شیطان از بدنش رانده میشود
ان نقاشی اثری از چهره خود زن است,قبل از به تسخیر در امدنش,تنها راه ان زن شیطان زده این است که چهره ما قبل از تسخیر خود را ببینید
ان نقاشی را یکی از همکاران,پدر عاطفه که جنگیر است کشیده و در بسیاری از مناطق مذهبی چرخانده.
یک زن دراز و قد بلد و استخوانی شکل,به شدت لاغر با دندان های زرد,لباس های کهنه و خراب,و یک دونه چشم قرمز رنگ.
سیاه پوست نیست ,اما چهره خودش را سیاه کرده,همچنان یکی از چشمان خود را از هدقه در اورده تا مانند شیطان تک چشم باشد ...
ان زن در طول حیاط زندگی اش,اصلا شبیه به یک فرد عادی نبوده,او کارای عجیب غریب زیادی انجام داده است.
ان زن پیروو شیطان بوده و این خانه را در دل جنگل وقف شیطان کرده است...
به همین خاطر شیطان خودش را مالک این خانه میداند و هر انسانی که بخواهد پا به این خانه بگذارد را با قالب همان زن, روحشان را به تسخیر در می اورد زیرا شیطان از خودش در ان زن دمیده...
شیطان و ان زن شیطان پرست,موفق شدن روح انسان های زیادی را به تسخیر در بیاورند
یا به نوع دیگر,هرکس که پاهایش به این خانه باز شده روحش تسخیر شیطان شده است...از جمله همان سه دختر یا سه خواهر ...
البته این را بگویم که بیشتر افراد وقتی با ان زن شیطان زده روبه رو شده اند
یا از ترس وحشت سکته و یا خودکشی کرده اند ... و یا به راحتی تسلیم شیطان شده اند و با ان نجنگیده اند
اما ان سه دختر به غیر از لاله که از همه کوچک تر است,با شیطان روبه رو شده اند و با ان جنگیده اند,البته پدر ان ها که جنگیر بود (همان پیرمردی که به طور یک لاشه روحش احظار شد) با شیطان جنگیدند و توانستند تا حد زیادی به شیطان ظربه بزنند و اما در نهایت لاله که فقط هفت سال داشت به تسخیر شیطان در امد
به همین خاطر کار پدرش سخت شد تا ان نقاشی را نشان شیطان دهد,زیرا ان زن شیطان صفت روح لاله را اسیر خود گرفت و این تهدید را خطاب به مرد جنگیر کرد که اگر ان نقاشی نابود نشود
لاله برای همیشه به تسخیر شیطلن در می ایید...پدرش چاره ای نداشت,همراه دوتا دختر دیگرش,تسلیم شیطان شدند اما ان نقاشی را نابود نکردند...
همه ی این ماجرا ها را عاطفه و رایحه برایم از بُعد های مختلفی مانند خواب و خلسه تعریف کردند
حتی گاهی اوقات من را به ان زمان میبردند و من ماجرا را با چشمان خود میدیدم.
رایحه نیز همان دختر تسخیر شده ای است,که نصف صورتش سوخته و موهایش را برای پوشاندش به جلوی صورتش میریزد
رایحه دو ماه پیش وقتی برای اولین بار خودش را در دنیای واقعی احظار کرد بهم گفت که برو به اتاق شرقی خانه که درش قفل است,یعنی دقیقا اتاقی که قرار بود مال پدرم بشود ...

راستش ان موقعه ها به قدری وحشت کرده بودم که اصلا به این حرفش توجه نکردم ... اما با گذشت زمان, فهمیدم ماجرا چیست به این موضوع پی بردم که روح ان دختر قصد کمک کردن را دارد.
***
وارد اتاق پدرم میشوم و برق ها رو روشن میکنم
اولین چیزی که میبینم روح عاطفه است
کمی جا میخورم تا میخواستم چیزی بگویم
با لحن خشک و سرد خودش خطاب بهم میگوید
"عجله کن چیزی که میخواهی در همین اتاق است"
درحالی که دارم اشک میریزم میگویم
"میتوانم ارزو را دوباره مانند قبل به شرایط عادی خودش برگدانم؟!"
"بله,اما باید عجله کنی زیرا ان زن شیطان صفت دوباره بازمیگردد"
''باز میگردد؟
یعنی چی من خودم دیدم که ان زن خاکستر شد "
"نیشخند سردی میزند و میگوید,
ایه های قران نمیتواند شیطان را نابود سازد زیرا شیطان فقط ان محل را ترک کرد,و دفعه بعدی که بازگردد,خیلی قوی تر و با اعصبانیت بیشتری باز میگردد و دیگر بهت اجازه نمیدهد حتی کوچک ترین حرفی بزنی,در ضمن اگر قرار بود با خواندن قران ان زن از بین برود که پدر خودم زود تر این کار را انجام میداد"
"حق با تو است"
سپس درحالی که دارد ارام ارام ناپدید میشود میگوید
"از اینجا به بعد را باید خودت تنهایی بروی,خوب اتاق را بگرد ان نقاشی در همین اتاق است ...
زمان زیادی را برای پیدا کردن ان تابلو نگذراندم,ولی در اولین نگاه به ان تابلو حس عجیبی بهم دست داد
حس کردم سرم دارد گیج میرود و خون در بدنم جریان ندارد
میدانم چرا حس عجیبی به این تابلوی نقاشی دارم زیرا
یک انرژی خواستی مدام دارد تحریکم میکند,یک جور نیروی مغناطیسی,دارد روی ذهنم اثر میگذارد.
در خواب نیستم, اما دارم کابوس های وحشت ناکی میبینم.
این تابلو عکس همان زن شیطان زده را نشان میدهد,اما با یک چهره عادی ...
تا خواستم به سمت ان نقاشی بروم و لمسش بکنم و همینطور میخش را از روی دیوار جدا بکنم
احساس کردم او پشت سرم است و دارد تند تند نفس میکشد
اب دهنم را قورت دادم و به ارامی به سمت عقب چرخیدم.
پشت ان زن به من است و انگار نمیتواند رویش را به سمتم بچرخاند
ان زن خیلی عصبی است اما نمیتواند ...
نمیتواند...
نمیتواند به عقب برگردد زیرا این نقاشی طلسم نابود کردن شیطان از وجودش است.این نقاشی بافت عجیبی دارد,که تصویر عادی او را به نمایش میکشد...
تنها کاری که من باید بکنم این است که او را با چهره,و ادمی که شیطان صفت نبود مقابله بکنم ...یعنی خوب باید این نقاشی را با یک دونه چشم قرمزش ببیند
برای اینکه شانس خودم را برای غلبه بر شیطان بیشتر بیشتر بکنم همراه خودم اب معطر اورده ام,همچنین به خودم وسایل اهنی وصل کرده ام,و یک گردبندی که رویش اییه های قران نوشته را به گردنم اویزان کرده ام.
صدایم را بالا میبرم و خطاب بهش میگویم.
-تو خودت تصمیم گرفتی که نوکر شیطان باشی...تو خودت یک باطن و ظاهر وحشت ناک از خودت ساختی
همینطور هم میتوانی خودت را به زندگی عادی ات بازگردانی
تو محکوم بر این نیستی که یک قالب باشی برای اینکه شیطان بتواند روح های ادم های بیگناه را تسخیر بکند...
شروع میکند به خندیدن های شیطانی و درحالی که صدایش از همیشه کلفت تر و خشن تر شده است
با پاهای کشیده و سیاه اش چنتا قدم به سمت ته اتاق بر میدارد,و درحالی که هنوز پشتش بهم است
با خنده شیطانی مخصوص خودش که عذاب اور است میگوید
-افرین ... تا به حال کسی نتوانسته بود به این مرحله برسد...بیا با هم یک معامله بکنیم,تو ان تابلو را نابود کن
منم در عوض روح خواهرت را تسخیر نمی کنم
فکر میکنم عادلانه است ؟
خیلی دوست دارم این اب معطر را بریزم رویش و بلافاصله ان را با تابلویش مقابله بکنم.
اما خواهرم چی ؟!
اگر شیطان را نابود بکنم,هیچگاه راه برگشتی برای ارزو باقی نمیماند و او هم به مرور زمان شیطان صفت,و خوی شیطان را به خود میگیرد.
بلافاصله میگویم از کجا معلوم روی حرفت بی استی و به من حقه نزنی؟!
بلند و شیطانی میخندد و میگوید انتخواب دیگری نداری جز اینکه به شیطانه درونی من اعتماد بکنی اول ان تابلو را نابود بکن سپس من خواهرت را ازاد میکنم و روحش را تسخیر شیطان نمیکنم
اما به شرطه اینکه از این خانه نیر به کل دور بشوید...
-باشه,قبول میکنم ... ! ولی چطور باید این تابلو را نابود کنم؟
"با اتش ..."
میدانم که راه حل دیگری نداره ام,باید ...
این تابلو را نابود کنم زیرا اگر نابودش نکنم نمیتوانم دیگه هیچ موقعه خواهرم را دوباره در حالت عادی ببینم...
من اشتباه ان مرد جنگیر و دخترانش را تکرار نمیکنم ...
***
دود های اتش به هوا میرود و من هربار که به وسط این هیزم ها خیره میشوم با خود میگویم
او از شیطان است ...
تابلو به کل میسوزد...حالا دیگر طلسمی نیست که بخواهد ان زن شیطان زده را نابود بکند اما به جایش میتوانم خواهرم را از تسخیر شدن نجات بدهم.
با استرس و دلهره به خانه باز میگردم و مستقیم به سمت زیر زمین میروم
و به امید اینکه خواهرم را دوباره در حالت عادی ببینم مدام زیر لب دعا میخوانم و از خدا با خواهش و اصرار طلب کمک میکنم ...
در زیر زمین را باز میکنم ... از وحشت خشکم میزند ...
و جیغی از ته گلو میزنم ...
با تصویر وحشت ناکی رو به رو میشوم ...
یک تیکه شیشه ... یک رگ بریده...یک خودکشی ...
خواهرم خودکشی کرد با همان شیشه ای که سپهر از دنیا رفت ...
حالا هم خواهرم خودکشی کرده و هم ان طلسم از بین رفته ...
هراسان بت سمت ارزو میروم و بدن بی جانش را در اغوش میگیرم
اشک میریزم ,طوری گریه میکنم که هیچ موقعه ای در زندگی ام گریه نکرده ام.
درحالی که در اغوشش دارم جیغی بلند از ته گلووو میزنم و به شیطان لعنت میفرستم
میخواستم بـ..وسـ..ـه ای به پیشانی اش بزنم که دور دهانم دوتا دست سیاه و بد بوی ان زن شیطان زده را حس کردم.

- روح تــــو نیز تـــســخـــیر شیـــطان مــيــشــود

پایان.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Z

    Zhinous_Sh

    مهمان
    :aiwan_lggight_blum:خسته نباشید:aiwan_lggight_blum:

    cbo9_edtn_144619095596511.jpg
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا