- عضویت
- 2016/05/14
- ارسالی ها
- 127
- امتیاز واکنش
- 493
- امتیاز
- 206
- سن
- 54
-نزدیکی مشکوک داشتی؟
گیلدابهت زده گفت
-نه....مامان ...دروغ میگه ...به خدا من کاری نکردم
خانم دکتر که حرف گیلدا براش گرون تموم شد با اخمهاشو توهم میکنه
-یک ساک حاملگی یک ماه میبینم.
گیلدا با داد گفت
-مامان به خدا داره دروغ میگه، من کاری نکردم، مامان من دختر بدی نیستم .. .. مامان اینا همه دروغ میگن!
-بابای بچه اینجاست؟
امیر که هنوز تو شوک حرفهای گیلدا و خبر پدر شدنش بود نزدیک تر امد .
-تو بابای بچه اشی؟
-بله .
گیلدا دست از کولی بازی برداشت و زل زد به امیر .
-جنین قلب نداره باید کورتاژ بشه بیا برگه ها رو بدم امضاء کنی باید بره اتاق عمل!
گیلدا با بعض گفت
-مامان به خدا من کاری نکردم .. .امیر داره دروغ میگه اون که اصلا انگلیس بود ...مامان اون داره انتقام اینکه بهش میگفتم تو قاتل بابا جانی رو سر من در میاره ... مامان ....
مامانش اشک چشش پاک میکنه، امیر نزدیکش میشه
-گیلدا عزیزم تو الان حالت خوب نیست؟
گیلدا اون هول میده
-من عزیز تو نیستم عوضی...تو اون بابات نقشه کشیدن ابروی من ببرین . ..
وبعد دستشو رو دلش مشت کرد و از درد خم شد
اقای دکتروقتی حالتهای گیلدا رو میبینه نزدیکش میاد
-اسمت چی؟
گیلدا نگاهش به دکتر می کشه
-گیلدا!
-کسایی که تو این اتاق هستن میشناسی؟
گیلدا کله اشو تکون داد
-مامان و خواهرمو ...امیر پسر داییم .
-یادت میاد چطور تصادف کردی؟
-با بابام داشتم میرفتم کلاس که توی راه تصادف کردیم!
گلاره هینی می کشه و دستشو جلوی دهنش می گیره
-این مال تصادف دو سال پیش!
گیلدابهت زده گفت
-نه....مامان ...دروغ میگه ...به خدا من کاری نکردم
خانم دکتر که حرف گیلدا براش گرون تموم شد با اخمهاشو توهم میکنه
-یک ساک حاملگی یک ماه میبینم.
گیلدا با داد گفت
-مامان به خدا داره دروغ میگه، من کاری نکردم، مامان من دختر بدی نیستم .. .. مامان اینا همه دروغ میگن!
-بابای بچه اینجاست؟
امیر که هنوز تو شوک حرفهای گیلدا و خبر پدر شدنش بود نزدیک تر امد .
-تو بابای بچه اشی؟
-بله .
گیلدا دست از کولی بازی برداشت و زل زد به امیر .
-جنین قلب نداره باید کورتاژ بشه بیا برگه ها رو بدم امضاء کنی باید بره اتاق عمل!
گیلدا با بعض گفت
-مامان به خدا من کاری نکردم .. .امیر داره دروغ میگه اون که اصلا انگلیس بود ...مامان اون داره انتقام اینکه بهش میگفتم تو قاتل بابا جانی رو سر من در میاره ... مامان ....
مامانش اشک چشش پاک میکنه، امیر نزدیکش میشه
-گیلدا عزیزم تو الان حالت خوب نیست؟
گیلدا اون هول میده
-من عزیز تو نیستم عوضی...تو اون بابات نقشه کشیدن ابروی من ببرین . ..
وبعد دستشو رو دلش مشت کرد و از درد خم شد
اقای دکتروقتی حالتهای گیلدا رو میبینه نزدیکش میاد
-اسمت چی؟
گیلدا نگاهش به دکتر می کشه
-گیلدا!
-کسایی که تو این اتاق هستن میشناسی؟
گیلدا کله اشو تکون داد
-مامان و خواهرمو ...امیر پسر داییم .
-یادت میاد چطور تصادف کردی؟
-با بابام داشتم میرفتم کلاس که توی راه تصادف کردیم!
گلاره هینی می کشه و دستشو جلوی دهنش می گیره
-این مال تصادف دو سال پیش!