داستان دختران پسر نما | hanieh bala کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

hanieh bala

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/20
ارسالی ها
46
امتیاز واکنش
733
امتیاز
0
محل سکونت
تهران
پارت ۲۲
هانیه رو به من و آرسین گفت -بچه ها بیاین تو دیگه.
آرسین-کیمی حاضر شین بریم بیرون
کیمیا-وای آرسین می بینی که مهمون دارم با بچه ها هماهنگ کن یه روز باهم بریم.
چی ؟؟این داشت چی میگفت؟ینی اینا همو میشناختن؟!
طاقتم تموم شد و پرسیدم*آرسین شما همو میشناسیننن؟
-آره بابا ۶ ساااله
*نههههههه
-ب خدا
هانیه -عه بیاین تو دیگه!
آرسین -هانی الان نمیتونم شایلین برو منم میرم خونه سودا آرمانم اونجاس
*باشه
بعد از خدافظی با آرسین راهی خونه شدیم..
Wowخدای من چ بهشتیه اینجاا.محو حیاط شده بودم.پراز رزای رنگی!درختای بلند که نشونه ی قدمت اینجا بود و با نسیم برگاشون تکون تکون می خورد،فوق العاده بود حیاط احسان به گرد پاشم نمی رسید.برعکس تصور من هیچ حوص و استخری وجود نداشت
خونه بعد یه پیچ به سمت چپ دیده می شد.به سمت در قهوه ای رفتیم و داخل شدیم.چمدونمو یه گوشه گداشتم و به خونه نگاه کردمبا اینکه باغش(حیاط)خیلی خیلی بزرگ بود خونه حدود ۱۲۰ متر بود.پذیراییش کاملا مربع شکل بود.سمت راست کتابخونه بزرگی وجود داشتکه اکثر کتاباش علمی و رمانای ترسناک بودن.با فاصله ای از کتابخونه یه دست مبل بنفش بود و سمت چپ هم یه آشپزخونه ی خوشگل که روبه روی اپنش میز غذا خوری ۴نفره بود.وسط خونم یه فرش ۶متری داشت.
خونه ی خوبی بود درکل.
کیمیا با تا۳تا فنجون کاپوچینو اومد،سه نفریروی مبل نشستیم
هانی-کم حرف شدیااا
کیمی-دختر جون نمی شد یه زنگی به ما بزنی
*واقعا که این شماها بودید که یه خبرم از من نگرفتید ببینید مردم یا زندم؟دوستیمونو به درس فروختین.درصمن احتیاجی ب خبر گرفتن نیس خبراتون خوب میرسه خانومااای دکتر،
کیمیا-شایلین اینجوری نگو ماشرایط خوبی نداشتیم
ب خدا از۴صبحتا۱۲شب فقط درس درس میخوندیم.خیلیارو فراموش کردیم.حق با توعه
هانی-ب خدا خیلی خوشحال شدیم اومدی میمووون
ادامه دارد...
 
  • پیشنهادات
  • hanieh bala

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/20
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    733
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    پارت ۲۳
    کیمیا-بیا فراموش کنیم این سوسول بازیارو باش؟
    هانیه-هوووی کری؟
    نمی دونم چه صداقتی تو حرفاشون دیدم که کینه های ایییین همه سااالو ب دست فراموشی سپردم.من اومده بودم انتقام بگیرم ولییی....
    .........●●●●●●●●●●●●□□□□□□□••••••••●●●●●●●
    سه ساعت میشد که درمورد شغلشون بهم میگفتن و منم با اشتیاق گوش می دادم.بعدشم برای استراحت به اتاق دوم شوتم کردن.
    روی تخت آبی رنگ ولو شدم و یه آهنگ از گوششیم پلی کردم .صداشو رو ۲ گداشته بودم که بچه ها بیدار نشن.
    باز دوباره تنهاییو شب و سکوتت

    باز دوباره یادتو غم نبودت

    باز دوباره بهت می گم تنهام گذاشتی

    رفتیو این بغصو توی صدام گذاشتی

    می خوام بهت بگم پیشم بمون اما نمیشه

    می خوام بهت بگم نرونرو مگه چی میشه

    بعد تو پرسه میزنم شبای سرد و خسترو

    تو رفتیو منو حس پشت سرت گفتم نرو نرووو

    می خوام تموم کنم این قصه ی تلخو باتو

    می دونی چقده فاصله ی قلبم تاتو......
    ****************************************************
    ریینگ نصفه شبی کیه اس داده
    یه چشی به صفحه نگاه کردم؟بعلههه
    همون ناشناس عرضیدن■رفیق آلوچه نیست بهش نمک بزنی
    عاشقت نیست بهش کلک بزنی
    باید جلو رفیق زانو بزنیی■
    ادامه دارد....
     

    hanieh bala

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/20
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    733
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    پارت ۲۴
    منم که خوابم نمیومد گفتم بزار ۴کلمه از زیر زبونش بکشم.
    من*یا خودتو عین آدم معرفی می کنی یا میری تو لیست سیاه!
    اون یارو-■ساده ترین حرف هایم برای تو معما بود. حال می فهمم چرا دلم با دلت غریبه بود...■
    بابا این چرا زبون آدمیزاد حالیش نمیشه؟؟
    یه حسی بهم می گفت این یارو مزاحم نبود.و من به این حس اعتماد داشتم.
    اس ام اس دادم
    *واضح تر بگوو!
    -ما به هم نمی رسیم اما بهترین غریبه ات می مانم که تو را همیشه دوست خواهد داشت.
    *حرف حسابت چیهههه؟
    -تنهام؟قبول
    دلم شکسته ؟قبول
    بی غیرت که نشدم
    خودت رو در شعرام بیشتر بپوشون غریبه نشسته!!
    *میشه بگی پسری یا دختری؟plz
    -پسر بودن ینی بعد ۱۸ یا سربازی یا سربار!
    من*(پسره)من میشناسمت؟؟
    -!؟
    ای باباااا عین آدم حرف نمیزنه چرااا
    من*میشه یه خواهشی ازت بکنم؟
    -؟؟
    *دیگه فلسفی و شاعرانه حرف نزن عین من درست حرفتو بزن خوو؟
    -ok!
    بازم اون-شایلین؟
    هااااا؟این اسمم می دونست!دیدی گفتم میشناستمممم،!،
    منم مثه خودش اس دادم

    -شایلین؟
    *هااا؟
    -شایلین؟
    *زهر مااااار گووولاخ
    یهو یه استیکر ناراحت فرستاد.نمی دونم چرا با دیدن یه استیکر منم ناراحت شدم!دوس داشتم از دلش درارم.
    "شایلین !ساده ای خاک تو سرت دیوانه نچ نچ نچ!"
    خو حالا بیا منو بزن!
    بیخیال شدم گوشو زیر بالشتم گذاشتمو خوابیدم...
    ساعت ۷ صبح مثه همیشه از خواب بیدار شدم.دست و صورتمو شستمو رفتم سر میز صبونه که کیمیا پشتش نشسته بود.

    *سلاااام کیمی خررره!
    -بیا صبونه رو بزن بر بدن!
    *ای به چشم داداششش هانی کو؟
    -مطب سرش شولوغ بود.
    *تو چرا نرفتی؟
    -شنبه دوشنبه نمی رم.
    *اوووکی
    *********************************************
    چار پنچ ساعت بعد احسان زنگ زد.
    -سلام شایلین برو زود حاضر شو آرمان نیم ساعت دیگه میاد دنبالت.
    *هووووووی برادر ب کجا چنین شتابان؟بزار من جواب سلامتو بدم بعد گازشو بگیر د برووو!
    -سرم شولوغه فعلا،
    *بای
    وا اینم یه چیزیش میشه ها پسره ی گوریل!!
    به کیمیا گفتم آرایش بلدی ؟
    اونم گفت یه کمکی...
    کیمیا بعد انجام عملیات موفقیت آمیز روی صورتم از اتاق بیرون رفت.تو آینه خودمو نگا کردم .اووم همه چی رو به راه بود.
    یه دست کت شلوار خوش دوخت قرمزز آتیشییی با یه صندل پاشنه ۵سانتی مشکی.ارایشمم با یه سایه ی مشکی ریمل و یه رز قرمز تموم شده بود. خوب همه چی رو به راه بود.تو این رمانا خوندم بعد اینکه حسابی خودشونو تو آینه دید می زنن یه بو سم برا خودشون میفرستن.الان منم باید بفرستم عیااااا؟
    نه بابا بیخیی
    ادامه دارد...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    hanieh bala

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/20
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    733
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    پارت ۲۶
    کیف مشکی کوچیکی رو که توش یه گاز اشک آور و گوشیمو گذاشته بودم برداشتم و به سمت دره خروجی رفتم.

    هیچ وقت فکر نمی کردم با این تیپ از خونه بیرون برم.
    آرمان سوار ماشین جدیدی بود . دره جلو رو باز
    کردمو نشستم.
    یه tشرت جذب سفید که روش چند تا کلمه انگلیسی بود و با یه شلوار مشکی پوشیده بود.خیلی شیک و ساده.
    البته من زل نمی زنم به طرف برسیش کنماا به شکل زیر چشمیییی بعععله!
    راه افتاد نه من سلام کرده بودم نه اون بهتررر پسره ی پررو!
    بلا خره به زبون اومد.واقعا پسر مغروری نبود..که به خاطر سلام نکردنم محل نزاره.
    -لال شدی؟!
    *نه خیییر جناب
    -داریم می ریم رستوران
    *ک چی.
    -با سودا آشنا شی
    آخیییییش بالاخره می فهمم این سودا کیه.
    .................................................................................
    وارد یه رستوران بزرگ شدیم .یه دختر از روی صندلی بلند شد و برای ما دست تکون داد.
    -بیا اونجاس
    سودا-سلاااام بچه هااا
    *سلام به خوشگل ترین خانوم دنیا
    سودا-آرمان زبون نریز.بعدم رو به من گفت سلام خانوووم ناناز.من سودام ۲۶ سالمه نامزد آرمانم.
    اااااااا آرمان نامزد داشت کصااافت!
    ولی خدایی به هم میومدن
    من*منم شایلینم ۳۰ سالمه .
    یه میز ۴ نفره بود اون دو تا بوقلمون عاشق کنار هم نشستن
    منم عین نخودی این ور تکو تنها
    -شایلین اصلا بهت نمی خوره ۳۰ سالت باشه
    لبخندی زدمو چیزی نگفتم.
    سودا با شیطنت یه چیزی در گوش آرمان گفت که اونم ذوق مرگ شدو یه بو سه رو موهاش گذاشت
    حس کردم اونجا اضافیم!
    من*بابا بچه اینجا نشسته رعایت کنین!
    بعدم به خودم اشاره کردم
    هردوشون زدن زیر خنده
    آرمان-این بچه الان باید یه نی نی بغلش بود.
    بیشوعور داشت به سنم تیکه مینداخت.
    خواستم جوابشو بدم که گارسون اومد سفارش بگیره
    -بچه ها چی می خورید؟
    منو سودا باهم
    -کوبیده
    -مرسی تفاهم
    سودا فوق العاده زیبا بود. و چهرش ناز و خوشگل تر شیلا.
    چشمای آبی درشت و بینیش به نظرم عملی بود
    لبای ریز قلوه که الان یه لایه رژ صورتی روش بود..موهاشم خدادادی طلایی با رگه های قهوه ای ...
    الانم یه تاپ گردنی زرشکی با یه شلوار دمپای سفید و یه جفت کفشه پاشنه بلند تنیده بود.
    خلاصه شیک و درست درمون.
    ادامه دارد.....
     

    hanieh bala

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/20
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    733
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    پارت ۲۷
    یه سوال بدجوری ذهنمو در گیر کرده بود که باید می پرسیدم تا قشنگگگ فوضولیم ارضـ*ـا شه
    *سوداا
    -جانم؟
    *تو اینجا زنگی می کنی آرمان ایران خوو نامزدینو من نمی فهمم
    ی کم گیج شدم
    آرمان که در جریان کنجکاو بودنم بود گفت-فوضول خانوم تو باز شوروع کردی
    زیر لب جوری که خودش بشنوه *ببند دره اون گاله رو¡
    سودا-داستانش طولانیه بگم؟!
    *اوهوم دوس دارم بشنوم
    -من پدرم انگلیسیه و البته مسلمونو مادرم ایرانی
    ها می گم چقد چهرش غربیه!
    -من تو ایران به دنیا اومدم .تک بچم مادر آرمان با مادر من دوستن و یه شراکتایی با هم دارن تو ایران.به خاطر همین هر چند وقت یه بار یا ما میریم تهران یا اونا میان لندن
    *آهاا!
    فعلا که نمی تونیم از دواج کنیم من فوقمو بگیرم آرمانم شرکت باباش یه کم به هم ریخته به اون باید رسیدگی کنه .یه یکی دو سال دیگه عروسی می گیریم.
    آخیییش بالاخره همه چیو فهمیدم.
    غذا هارو آوردنو عین خررر افتادم به جون غذا اون دو تا عین چی نگام می کردن
    *مشکلیه داداااا؟
    آرمان -دختر آبرومون رفت با این تیپو قیافه داری این مدلی غذا می خورییی
    سودا- عاشقتم به خدا چقدر باهااالیییی

    به سودا گفتم*قرمزی چشاتم آبجی نفازولین بریز فنا شمممم...
    عاقا با این جمله ی خزو خیل لاتی من هر سه تامون ترکیدیم از خنده
    آرمان داشت میزو گاز می زد اثری از بشقابا نمونده بود انقد سودا گازشون گرفته بودددددد
    رودم داشت از تو سورا خ دماغم بیرون می زد
    میز کناریمون عین قورباغه مارو نگا می کرد!
    "دوروغ میگه بابا فقط خندیدن .شایاین چرتو پرت نگووو"
    وجدااان خیلی بدیییی دیگه دوست ندارم
    "نه که تا الان داشتی"
    ................................................................................
     

    hanieh bala

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/20
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    733
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    پارت ۲۸
    بعد از خوردن غذاهامون سودا با لحن جدیدی اما نگران بهم گفت-شایلین جان از کاری که می خوای بکنی مطمئنی ؟
    کلمو به نشونه ی مثبت تکون دادم و پلکامو باز و بسته کردم.
    -خواهری اگه پشیمونی همین الان بگو چون اگه بری راه برگشتی نیست
    *به نظر کار سختی نمیاد
    -دقیقا اشتباهت همینجاست.می دونی اگه اون لحظه دستت بلرزه و ترس ورت داره همرو به کشتن می دی؟مخصوصا به خاطر اینکه پره خونه دوربینو خدمتکاره
    *باید سعیمو بکنم.
    آرمان منو رسوندو رفت خونه ی سودا اینا
    ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
    -سلووووم شایلین خانوم
    *سلام بر دکتر جرااااح کیمیا خانوم!هانی هنو نیومده؟!
    -نه بابا زنگ زدم گفت واس شام میاد
    *خوب دو تو قهوه بیار قضیه امروزُ برات بگم
    از سلام تا خدافظ ماجرارو براش تعریف کردم
    *خوب دیگه من برم بکپم
    -برو
    *هانی اومد بیدارم کن
    -باوش
    ۰۰۰۰۰
    -شایلین داداشی بیا شام
    *اومدمممم
    از در اتاق بیرون رفتمو سر میز نشستم
    *کو پس؟
    -چی
    *هانیه؟
    -دشوریه
    با اتمام حرف کیمیا
    هانیه اومد
    -سلام شایلین جونم
    *چی کارا کردی؟بدون سانسور تعریف کن
    -همشو؟
    *همشو
    پشت میز نشست
    -خوی واقعیتش اول در دشوریو وا کردم توشو نگا کردم چیزایی خوبی دیدم.
    *خو بعدش
    بعد از انجام کارای اضافی گلاب به رو
    -عهههه بس کنین سره غذا
    با داد کیمیا کلمونو کوبیدیم رو غذا و عین آدم خوردیم.
    ادامه دارد...
     

    hanieh bala

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/20
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    733
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    پارت ۲۹
    ۳ روز از اقامتم توی محل ماموریتم میگذشت این سه روز وقت خوبی بود با خدمتکارا آشناشم کما
    بیش محل قرار گرفتن و شعاع دید دوربینهاروهم زیر نظر داشتم .
    سخت ترین بخش کارم نگهداری از این بچه ی نق نقو بود.
    از بچه ها متنفرم فقط تو بغـ*ـل ماماناشون آرومن
    هر چی بیشتر میگذره پشیمون تر میشم .اصلن خودمو لعنت میکنم چرا قبول کردم .
    "اون موقع ک بهت گفتم باید گوش می دادی..."
    تو یکی ساکت شو وگرنه در دهنت گل می گیرمااا
    اصن هرچی می کشم تقصیر توعه"
    *نهال جان دخترم خوابش میاد...
    به درک خوابش میاد

    *بعله بعله اومدم!
    بعد از خوابوندن بچه البته با آستامینوفن به طرف اتاق رفتم که گوشیم شروع کرد به. زنگ زدن آرمان بود....
    *بله؟
    _بله و بلا الاغ چرا ج نمی دی
    *زنگیدی بغری؟؟؟؟"اینم ب دیکشنری خانوم اضافه شد..."
    _نه خیر زنگ زدم بگم پاشو بیا رستورانهمیشگی.مواظب باش تعقیبت نکنه....
    *بای
    ~~~~~~~~~[[[[[[[[[[[[[]]]]]]]]]]]]~~~~~~~
    سوار ماشین دربو داغونی که بهم داده بودن شدم.توی اینکارها تیز بودم......"بابا تییییییز "
    تو یکی فعلا خفه.....
    متوجه باب شدم که نگهبان خونه ی زنه بودو با یه ماشین دودی دنبالم میومدماشینو جلوی یه مرکز خرید پارک کردم و وارد شدم.....
    با دو از قسمت غربی مرکز خرید به درب خروجیش رفتمو با یه تاکسی دور از چشم باب
    رفتم رستوران....
    سودا و آرمان اونجا بودن...
    *هلو بروبچززززز جونز
    -شلام دخمل.....
    _سلام بشین..........
    *خوب ؟؟؟؟
    این طرف اون طرفو از نظر گذروند

    جعبه ی فلزی رو از زیر میز دراورد به طرفم هولش داد

    *واتس از ایت؟؟؟
    _اسلحه ......
    آب دهنمو قورتیدم
    امشب می ری رم روی دستگاه دوربین اصلی رو درمیاری
    سیمو قطع می کنی و وقتی که همه خواب بودن ساعت ۳ شب یه گوله به قلبش می زنی.....
    بقیش تا ساعت ۶ صبح که خدمتکارا بیان بیدارش کنن برا صبحونه من چندتا از بچه ها رو میفرستم بیان کلید گاو صندوق شرکتشو بر دارنو هرچی توش هست خالی کنن..........فقط بچه رو با با قرص خواب کن که تا صبح صداش در نیاد.....
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    hanieh bala

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/20
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    733
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    پارت ۳۱
    سودا_شایلین .....چیزه ....می گم اگه یه وقت لو رفتی.....
    *چیییی مگه قراره لو برم؟؟؟
    _نه اگه لو رفتی.......خواهش می کنم ما رو لو نده...........
    اینا داشتن چی می گفتن؟قتل به پای من بود فقط ۲ میلیارد بهم می رسید تازه می گن لو ندممممممم؟؟؟؟؟!!
    نه نه اینا دارن بازیم می دن.....

    "الان وقته کنسل کردن ماجراعه احمق قبولا نکن مگه نگفتی پشیمونیییییی"
    برای اولین بار وجدانم ی حرف درس زد......

    آرمان_شایلین می تونی؟؟؟؟ها؟؟؟
    *نه!!!!!!!
    و این پایان بدبختیا بود.....
    بعد کنسل کردن قراردادم با زنه رفتم خونه ی هانیه و کیمیا......
    ا
    احسان بهم زنگ زد
    _احمق چی کار کردی,
    *شرمنده داداشم.....
    _دشمنت....ولی از یه لحاظ خوشحالم...دیگه نگران نیستم گیر بیوفتی....
    *ب هر حال همه گندیدم ب همه چی ....
    _فدا سرت

    قطع کردم
    کیمیا_جدی جدی کنسلش کردی؟؟؟
    هانیه_بهتر بابا ی عمر از عذاب وجدان زجر می کشیدی.....
    کیمیا؟_من به آرسین خبر می دم برو بخواب خسته ای...

    * شام بیدارن بنمااااا
    _بلی بلی چشم...
    ****************
    خواب بودم که با صدای گوشیم پریدم
    *جونم احسان..؟؟؟
    _شایلین برا ۵ شمبه بلیط گرفتم آرسین میاره
    *احسان؟
    چیزی نگفت و قطع کرد.خدایا ینی احسانم نمی خواست صدامو بشنوه؟دلم برا یکی تنگیده بود...برای نوع زریدناش ...واسه صداقتاش. . .
    اونم کسی نبود جز مزاحم تلفنی.....
    بهش عادت کرده بودم خب!
    ی اسمسی براش شوتیدم
    *سلام مجهول جان.....
    جواب داد_س شایلین خوبی؟؟؟
    آخر هفته ایرانی دیگه,؟
    *آره ....تو از کجا می دونی...؟؟؟
    _دیگههههه.....
    می تونم بهت بزنگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    با خودم فکریدم حتما صداشو بشنوم شاید. بفهمم کیه!!
    بی درنگ"اهوع"زهر مار"مر۳۰"
    جواب دادم*حتماااا
    گوشیم زنگ خورد خودش بود....
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    hanieh bala

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/20
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    733
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    پارت ۳۳.
    یه بوق نخورده جواب دادمم...
    *بله بله...
    _فکر نکن از روی صدام می تونی بشناسیم
    *اوکی
    _شایلین ی چی بگم تعجب می کنی..
    *چی خو....؟
    _الان لندنم
    *هاااا!!؟؟؟
    _میگم الان لندنم
    *دوروووغ ؟؟؟؟؟؟؟
    _ن ب خدا
    *واسه چی اینجایی؟
    _الان نمیشه همه چیزو بگم ک...
    *باورم نمیشه اینجایی
    _اوووم خب از خونه بیا بیرون....من جلو درم.
    بای کم فاصله پارک کردم سفیده....
    بیا همو ببینیم...
    *ایسگامو گرفتی؟
    _ن جون تو
    *وا...قعا؟
    _آره
    نفهمیدم چجوری لباس پوشیدمو چی شد که خودمو بیرون خونه دیدم....
    آره ی ماشین گرون سفید اونجا بود....
    دویدم طرفش.
    ........
    اون_سلام دختری
    دهنم دو وجب باز بود
    _ببند کرمای دهنت سرما می خورن....

    * واقعا خودتی؟؟؟؟؟
    *هیچ وقت نمی فکریدم از نزدیک مزاحم تلفنیمو ببینم.....
    _حالا که دیدی.
    *همه چیزو بگو.....
    _دختر خوب هول نشو...من سامانم ۳۴ سالمه...داداش دوستتم....
    دوتا شاخو رو سرم حس کردم.
    *دوستم؟؟؟؟کودوم؟
    _احسان...............
    همین کافی بود تا صدامو رها کنم,"تو ام با اون صدای چیز مرغیت..."
    بعدا ب حسابت می رسم
    *احسااااااااااااااااااااااااااااان؟؟؟؟؟؟
    _ای چ صدایی داری..
    آره احسان!
    *مگه میشه؟
    _چرا نشه.؟
    از اون سوالا بوداااا
    *خوووو؟
    _آره ببین من خیلی وقته تو رو میشناسم...از روزی که تو شرکت بابات کار می کردم....
    *تو؟؟؟کارمند بابام بودی؟
    _آره وقتی دیدمت گفتم ب دلم نشستی.....گفتم بیام پهلو بابات کار کنم بلکه تو رو بهم بده.....بعدشم که وارد گروه احسان شدی.....فهمیدم از ازدواج بدت میاد دست نگه داشتم.....
    من.....اهل طفره نیستم ببین شایلین من عاشقتم.....
    انقدر تندو غیر منتظره گفت که داد زدم*چییییییی,؟؟؟؟

    _شایلین به جون احسان به خاک بابام...ب پیر و پیغمبر دوست دارم.....
    تو شوک حرفاش بودم که خودمو تو بغلش حس کردم
    من تو آغـ*ـوش پسری بودم ک ۸ سال از علاقش چیزی نگفته بود......مردی که هنوز چهرشو درستو حسابی ندیده بودم

    احساس امنیت کردم.درست بعد از ۹ سااال....فکر کردم ی نفرم ک شده پشتمه.....
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    hanieh bala

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/20
    ارسالی ها
    46
    امتیاز واکنش
    733
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    پارت ۳۵
    یعنی حرفاش راست بود؟؟
    بعد چند ثانیه منو از خودش جدا کرد.....
    چرا پسش نزده بودم.....؟؟چم شده بود...نباید می زاشتم ......
    نگاهمون تو هم گره خورد"چ مدلی؟؟؟؟"
    ب تو چ؟
    از اون روز که نگاه تو
    به چشمای من افتاده
    انگار که تو قلبم
    یک معجزه رخ داده......
    خودشو کشید جلو که بازم بغلم کنه ولی ن شایلین نباید این بار بزاری دختر جون.....
    سریع دستاشو پس زدم، باسرعتی که ازم بعید بوددر ماشینو باز کردمو تا خود اتاق دویدم.....
    شک بزرگی بهم وارد شده بودحولمو از تو چمدون برداشتم و خودمو تو حموم انداختم.
    از وان خوشم نمیومد.بدون توجه به لباسام شیر آب یخو باز کردم.ب خاطر فشار سریع آب رو صورتم نمی تونستم با بینیم نفس بکشم
    دهنمو باز کردم و نفسای عمیق کشیدم.....
    "شایلین تو وایسادی بغلت کنه و لام تا کام حرفی نزدی؟"
    اه
    "الان راجبت چی فکر می کنه؟که راحت تو بغلش لمیدی....!"
    با صدای بلندی به خودم تشر زدم
    *خفه شوووووو
    دوشو بستم حس می کردم یه چیز گردی مثه؟؟؟؟
    "گوجه سبز"
    آره مثله گوجه سبز تو گلومه و تنفسمو سخت کرده.....
    همون حسی که بهش می گفتن بغض

    imgres

    صحنه های چند لحظه پیش جلو چشم اومد.....
    من تو بغـ*ـل مزاحم تلفنیم......اون همه جلف بازی.....۳۰ ساله نزاشتم کسی تو قلبم بیاد الانم نمی زارم....حتما اون فکر کرده چه آدمه .......هستم.......
    فکر کرده یکی مثله آرشم ک هر دقه با یکی باشم.و بزارم دست هر کسی بهم برسه....
    داغی رو رو گونه هام حس کردم.تو آینه ی رو به رو نگام به خودم افتادچیییییی
    من نه خدایااا
    "شایلین مهرگان کسی که این همه سال بدی کرده و بدی دیده الان داره به خاطر یه پسر گریه می کنه....."
    آره حق با وجدانم بود. من داشتم به خاطر سامان گریه می کردم.
    حولمو دور پیچیدم و بدون توجه به سوالهای کیمیا چپیدم تو اتاق.
    یه بولیر شلوار مشکی پوشیدمموهامم که احتیاج به خشک کردن نداشت.
    رفتم سراغ گوشیم حتام بهم پیام داده بود.
    ولی نه عجیب بود هیچ میس کالو مسیجی نداشتم...
    بهتر
    _شایلین داداش بیا شام هانیه ام هس
    الان باید بیخیال سامی میشدم
    این ۵ روز وقت داشتم تا با دوستام خوش بگذرونم.
    از اتاق بیرون پریدم.هر دو پشت میز منتظرم بودن.
    *سلام هانی سیا سوخته.!
    _مرگ نکه تو سفید برفیی
    پشت میز نشستم
    *خوب شوم چی داریم روفقا
    _زهر مار
    *به به به
    _ اونم زیادته.
    *مر۳۰ واقعا
    _خواهش
    *بی شوخی چی داریم
    کیمی_فسنجون
    *ای جووووون

     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا