داستان عشق مطلق | samane-abdollahi کاربر انجمن نگاه دانلود

samane abdollahi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/06/18
ارسالی ها
39
امتیاز واکنش
142
امتیاز
121
سری به نشونه تأسف نکون داد گفت:
_یعنی فکر میکنی من برای جدایی اومدم؟دیگه این سری هیچ چیزی مانع ما نمیشه
نگاهش کردم، از دیدنش سیر نمیشدم،اروم اروم خودمو بهش نزدیک کردم،بدون معطلی خودمو انداختم تو بغلش،موهامو ناز کرد،وقتش نبود گریه کنم،باید قدر این ثانیه هارو میدونستم،بعد کمی مکث ازش جدا شدم رفتم برای اماده کردن شام،میزچوبی دو نفره رو با سلیقه چیدم و صداش کردم
_ایمان..ایمان پاشو بیا شام حاضره
اومد..حتی برای راه رفتنش هم دلم قیلی ویلی میرفت،خواستم بشینم که صندلی منو چسبوند به صندلی خودش،رو به روش منو نشوند و فقط تو یه بشقاب غذا کشید،اولین چنگال رو گرفت سمت تا اومدم دهن باز کنم چنگالو برد عقب عقب تا سرمو برگردوندم به طرفش،بی مکث (ابراز احساسات )،ساعت از کار افتاد،همه چیز در عین حرکت متوقف شد،باد شدید اروم شد،صدای پارس سگ قطع شد،بی حرکت با یه بـ..وسـ..ـه طولانی تا اینکه نفس کم اوردیم،دل کندیم از هم،یه مدت طولانی زل زدیم به هم،چشمامو بوسید،چنگال رو گرفت طرف دهنم
_بخور عشقم
با خجالت دهنمو باز کردم،چند قاشق خوردم و خودش شروع کرد به خوردن،سیر شده بود،خواست ظرفارو جمع کنه
_ایمان بشین
_بله خانوم؟
_میخوام یکاری کنم ولی دخالت نکن باشه؟
_چه کاری؟
_دخالت نکن دیگه اه
ساکت نشست زل زد تو چشمام،سس قرمز رو گرفتم تو دستم نشستم رو پاهاش،شروع کردم دور تا دور لب و دهنش رو سسی مالیدم
_ایمان حرف نزنا
دوباره زل زدم چشماش
_ببند چشماتو ایمان
با کمی خجالت شروع کردم به میک زدن سس از رو لباش تا به اصل مطلب رسیدم،از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و به طرف اتاق بالا رفتیم،تو تاریکی شب زل زدیم به هم،نگاه ما خالی از نیاز نبود،به وجود هم نیاز داشتیم،به باهم بودن
 
  • پیشنهادات
  • samane abdollahi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/18
    ارسالی ها
    39
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    اروم اروم موهامو ناز کرد،چشمام گرم شد،بغلم کرد تا صبح تو بغلش خواب بودم.بیدار شدم که با یه تکون من بیدار شد
    _خانومم،یکم بخواب باید بعد از ظهر حرکت کنیم
    _امروز؟ولی من چندروز میخوام بمونم
    _حرف نباشه
    حرفش مثل پتک خورد تو سرم که گفتم:
    _ایمان این چه حرفی بود؟
    دوباره منو محکم بخودش فشار داد
    _اوی نکن دردم اومد
    با چشمای نیمه باز گفت:
    _یا حرف نزن یا در انتخاب کلمات دقت کن
    خندم گرفت،بعد نیم ساعت از بغلش بزور در اومدم،رفتم به سمت سرویس بهداشتی،صورتمو اب زدم دوباره برگشتم تو اتاق نبود،صدای دوش حموم میومد،از کنار در نگاهش کردم،بالا تنه عـریـ*ـان و هیکل ورزیده،بازوهاش خوراک گاز گرفتن بود،از زیر دوش گفت:
    _نهال عزیزم لطفا حوله بده
    _باشه الان
    حوله رو گذاشتم تو رختکن و رفتم تا صبحانه اماده کنم،با حوله اومد بیرون گفت:
    _صبحانه درست نکن،میریم بیرون،ماشینت رو هم میفرستم دوستم ببره خونتون خودم میرسونمت
    _اما ایمان خانوادم...
    _قرار نیست تنها بری خونتون باهات میام
    بدنم گر گرفت،این دیونه بودا،رفتم به سمت اتاق هوا خیلی سرد نبود اما ایمان گفت:
    _لباس گرم بپوش
    _چرا دستور میدی؟
    _دستور نیست،بخاطر خودته،خب نپوش
    _نه چیزه میپوشم،مرسی که گفتی
    خندید و پشتش رو کرد بهم،لباسامو پوشیدیم،من یه پالتوی سرخابی کوتاه،با زیر سارافونی مشکی،شلوار قواصی مشکی،بوت و کیفم قهوه ای روشن بود،ایمان هم کت تک چهارخونه به رنگ زرشکی و ابی کاربنی،شلوار کتون مشکی،بوت مشکی مردونه،موهاشم به یه طرف حالت داده بود،دست تو دست هم خارج شدیم،اول به سمت رستوران مجللی رفتیم بعد ماشینمو تحویل دادیم به دوست ایمان،و خودمون یک ساعت دیگه حرکت میکردیم
    _اع ایمان دریا نرفتیم
    _خبر گرفتم طوفانیه،فایده ای نداره
    با علامت سر گفتم باشه،در ویلا رو قفل کردیم و حرکت کردیم به سمت تهران
     

    samane abdollahi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/18
    ارسالی ها
    39
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    تو راه فقط این اهنگو گوش دادیم

    صدا کن اسممو عشقم
    صداتم واسه من خوبه
    نگاه کن توی چشم من
    نگاتم واسه من خوبه

    بازم موهاتو وا کردی
    عجب موجی تو موهاته
    یه دریا زیر سر داری
    یه دریا پشته پلکاته

    یه دریا پشته پلکاته
    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون
    به این احساس دل بستن دارم وابسته

    میشم ساده و اسون
    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون

    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون

    نفس پشت نفس دارم
    هوامو از تو میگیرم
    تو باشی با خودم خوبم
    نباشی از خودم سیرم

    هوای شهر بارونه
    چه حالی داره شب گردی
    نمیدونم هوا ابره

    یا تو موهاتو وا کردی
    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون

    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون
    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون

    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون
    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون

    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسونصدا کن اسممو عشقم
    صداتم واسه من خوبه
    نگاه کن توی چشم من

    نگاتم واسه من خوبه
    بازم موهاتو وا کردی
    عجب موجی تو موهاته
    یه دریا زیر سر داری

    یه دریا پشته پلکاته
    یه دریا پشته پلکاته
    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون

    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون
    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون

    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون

    نفس پشت نفس دارم
    هوامو از تو میگیرم
    تو باشی با خودم خوبم
    نباشی از خودم سیرم

    هوای شهر بارونه
    چه حالی داره شب گردی
    نمیدونم هوا ابره
    یا تو موهاتو وا کردی

    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون
    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون

    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون
    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون

    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون
    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسونصدا کن اسممو عشقم

    صداتم واسه من خوبه
    نگاه کن توی چشم من
    نگاتم واسه من خوبه
    بازم موهاتو وا کردی

    عجب موجی تو موهاته
    یه دریا زیر سر داری
    یه دریا پشته پلکاته

    یه دریا پشته پلکاته
    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون

    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون
    به چشمات قسم اروم نمیشم

    تا نیای با من زیر بارون
    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون

    نفس پشت نفس دارم
    هوامو از تو میگیرم
    تو باشی با خودم خوبم
    نباشی از خودم سیرم

    هوای شهر بارونه
    چه حالی داره شب گردی
    نمیدونم هوا ابره
    یا تو موهاتو وا کردی

    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون
    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون

    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون
    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون

    به چشمات قسم اروم نمیشم
    تا نیای با من زیر بارون
    به این احساس دل بستن دارم وابسته
    میشم ساده و اسون
    حامد همایون«به چشمات قسم»
     

    samane abdollahi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/18
    ارسالی ها
    39
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    رسیدیم دم خونمون،استرس عجیبی داشتم،خدا به دادم برسه،زنگ رو زدم طلا خانوم گفت:
    _بفرمایید
    _نهالم
    درو زد،دستام یخ کرده بود،ایمان دستامو گرفت رفتیم به سمت در ورودی،جلوتر از ایمان رفتم
    _سلام مامان،سلام بابا
    بابام گفت:
    _سلام چه زود برگشتی خیره
    _بله پدر خیره
    نگاه کردم به ایمان که داخل شد،پدر چشماش از حدقه داشت میزد بیرون و مادرم از ته دل گفت:
    _هههههییییعععع
    ایمان گفت:
    _هنوزم نمیخوایید به من بدیدش؟
    میبینید که کنارمه پس قبولم کرده مگه نه نهال؟
    با اشاره گفتم اره،ادامه داد
    _یادمه یکسال پیش اومد قبولم نکرید چون پول نداشتم،الان که دارم،الان که بیشتر از شما دارم جوابتون چیه؟
    پدرم با غرور گفت:
    _بیا جوون،تند نرو،بیا بشین
    منم کنار مامان رو مبلا نشستم تا نیما هم به جمع ما اضافه شده
    _سلام نهال چیشده؟
    _هیس ببینم چی میگن
    پدرم گفت:
    _درسته انسان جایزالخطاست،ولی اشتباه من بخودم ربط داشت،دخترم بود،خودم بزرگش کرده بودم ولی نمیدونستم ته داستان این میشه
    _اقای درخشان زندگی ما تباه شد،منو نهال واقعا همو قبول کرده بودیم،واقعا همو میخواستیم اما شما نذاشتی
     

    samane abdollahi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/18
    ارسالی ها
    39
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    پدرم گفت:
    _حرف اخرت؟
    _میخوامش،اگه اجازه بدید فردا شب خدمت برسیم
    مامانم گفت:
    _جناب نهروان فردا بگید مادرتون تماس بگیره صحبتی کوتاه با ایشون دارم
    سری تکون داد،بلند شد که بره نیما پرید وسط
    _به خانوادتون حتما سلام بنده رو برسونید
    رو به نیما اخم کردم،ایمان از همه خداحافظی کرد،سوئیچ ماشینمو بهم داد،قرار شد فردا صبح برم در شرکتش،با خستگی لباسامو عوض کردم و پریدم رو تخت،بعد مدتی دوبازه زل زدم به حلقم تا خوابم برد،صبح زود بیدار شدم و فوری اماده شدم،اواسط اسفند بود،یه کت بافت بالاتر از زانوم به رنگ بنفش،با شلوار کتون و کیف کفش طوسی و شال و کلاه مشکی ست کردم،داشتم سوار ماشین میشدم مردی به سمتم اومد
    _ببخشید این ادرس رو میدونیدکجاس؟

    تا اومدم به صورتش نگاه کنم دنیا جلو چشمام تاریک شد،چشم باز کردم،هوا سوز داشت،با دقت فهمیدم تو یه کارخونه چوبم،دورتر از من سه تا مرد نشسته بود داد زدم:
    _اینجا کجاستتتتت،اهای اقا
    مردی سیاه پوس به سمتم اومد که از دیدنش خوف کردم،امیر بود،لبخند نچسبی زد و گفت:
    _به به،معشـ*ـوقه منو نگاه
    _عوضی با من چیکار داری؟
    _گفته بودم میکشمت
    ترس برم داشت،اون دیوونه بود،از ته دل داد زدم
    _ایماااااان...ایمان بیا،بیا نذار به این راحتی تموم بشه،ایمان میخوام اخرش خوب تموم شه
    گریه میزدمو جیغ میزدم،امیر اسلحه رو گذاشت ناحیه گیجگاه سرم
    _نهال خفه خون بگیر،خودت نخواستی خوشبخت بشی،مقصر تویی حالا با سه شماره تمومش میکنم..یک..دو...
    صدای شلیک تیر اومد،هیکل امیر رو زمین نقش بست،مردی با لباس پلیس بالا سر جسد امیر ایستاد،پدر و ایمان دوئیدن سمتم،ایمان گفت:
    _عشقم خوبی؟چیزی نیست این عوضی پرونده جرمش سنگینه
    گریه میکردم،به زور پدر و ایمان نشستم تو ماشین
     

    samane abdollahi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/06/18
    ارسالی ها
    39
    امتیاز واکنش
    142
    امتیاز
    121
    یک.هفته بعد
    عروس خانوم،اقا داماد تشریف اوردن،در باز شد،با ایمان چشم تو چشم شدم،به راستی که پسرا تو کت شلوار خیلی خواستنی میشن،یک دست کت شلوار مشکی براق،با پاپیون نگین دار مشکی،موهاشم حالت دار به یه طرف سشوار کرده بودن،هردو اروم رفتیم سمت هم
    _واقعیت همینه
    _چی میگی ایمان؟
    _عشق تو،تو قلبم به عشق مطلق تبدیل شد
    خندیدم که گفت:
    _در جریانی که..
    _چیشده؟
    _دوستت دارم
    اخ که بهترین اهنگ دنیا گوشمو نواز کرد،لبخند زدم،فیلمبردار دستوراتی داد همرو انجام دادیم،سوار ماشین بوگاتی ایمان شدم و رفتیم سمت باغ
    همه جلو باغ منتظرمون بودن،به محض اومدنمون صدای جیغ و دست رفت هوا،با همه دست دادم،ایمان دستمو فشرد گفت:
    _اونورو ببین نهال
    رد چشماشو گرفتم دیدم الناز و نیما مشغول صحبتن،تو دلم دعا کردم همه عاشقا بهم برسن،بعد از کلی رقـ*ـص و پایکوبی همه عزم جزم کردن باز دم خونه عروس داماد برقصن ولی نگهبان اجازه نداد،خونمون تو الهیه،برج طبقه 19ام بود،با ایمان از در خونه رفتیم تو،به محض باز شدن چراغ حیرت زده شم،گل رز پرپر شده کف زمین رو پوشانده بود،با ایمان به سمت مبلا رفتیم نشستیم رو به روی هم
    _ایمان،برام از اول بگو،از روزی که منو دیدی
    _نمیشه فردا بگم؟
    _اه بگو دیگه
    _نهال،شکستن غرور برای یه پسر خیلی سخته،وقتی یه پسر عاشق میشه از هرطریقی میتونه ثابت کنه الا اینکه به زبون بیاره،من تورو تو نمایشگاه های محمدامین دیده بودم،همیشه طرز نگاه کرنت،خندیدنت،راه رفتن برام خاص بود،مطمئن بودم از یه خانواده اصیلی،بار اول تو اتوبوس دیدمت توی موج آبی چشمات غرق شدم،اون شب که کتم رو بغـ*ـل کردی احساس کردم نسبت بهم یه حسی داری،تصمیم گرفتم داشته باشمت،به قلبم اعتماد کردم،ولی خانوادت میخواستن عشق منو با پول طاق بزنن،نهال بودنت برام مهم بود،چندین بار با امیر دعوا کردم،امیر پرونده خلافش سیاه بود،مرتکب جرم بود،بگذریم...بعد از طلاق خدا خدا میکردم برگردی سمتم،الناز میگفت که بارها بخاطرم اشک ریختی،سراغمو گرفتی،نهال همیشه میترسیدم بغـ*ـل امیر بخوابی،برای اون باشی.تا اینکه اون روز تا رامسر اومدم دنبالت...
    نذاشتم حرف بزنه...
    _ایمان؟
    _جانم
    _دوستت دارم
    چشماش برق میزد،دیگه نمیشد از هم دور باشیم،به اتاق خواب رفتیم ایمان اروم اروم لباس عروس رو از تنم در اورد،با یه حرکت بغلم کرد خوابیدیم رو تخت و چراغ رو خاموش کرد.........!
    صبح بیدار شدم،زیر دلم تیر میکشید،لباسای تنم عوض شده بود،ملحفه ها رو ایمان انداخته بود لباسشویی،ایمان با سینی بزرگی اومد سر تخت
    _صبح بخیر بانوی من
    گونه هام قرمز شد
    _سلام میومدم تا اشپزخونه عزیزم
    _لازم نکرده،خانومم باید استراحت کنی
    _ایمان
    _جانم
    _همیشه باش
    _چشم
    امروز روز اول فروردین،منتظرم تا ایمان بیاد خونه،عیدی من بهش خبر بارداریمه،امیدوارم همه عاشقا بهم برسن
    یاعلی

    ممنون از همه مدیران سایت نگاه دانلود
     

    Monika_m

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/23
    ارسالی ها
    5,704
    امتیاز واکنش
    16,771
    امتیاز
    781
    محل سکونت
    مشهد
    خسته نباشید
    cbo9_edtn_144619095596511.jpg
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا