داستان طعم تلخ عشق ✿نویسنده atiyeh.LOTFEE کاربرانجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع * عطیه *
  • بازدیدها 2,807
  • پاسخ ها 29
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

* عطیه *

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/16
ارسالی ها
476
امتیاز واکنش
4,568
امتیاز
573
محل سکونت
بهشت ایـــــران ... مازندران :)
چهار پنج روز دیگه اونجا موندیم قرار بود الان راه بیافتیم هرچی به پویا گفتم شبه خطر ناکه قبول نکرد گفت : همین امشب برمی گردیم منم قبول کردم .
باصدای پویا ارامیس و گرفتم بغلم و سوار ماشین شدم پویا هم بعداز ردیف کردن چمدونا نشست پشت فرمون و راه افتادیم .
ارامیس همچنان خواب بود و من سرپا گوش شده بودم تازمزمزه های عاشقانه پویارو ازبر بشم .
نمی دونم چیشده بود که هماهنگ با اهنگی که داشت پخش می شد شروع کردم به خوندن با اینکه غمگین بود ولی انگار من ازش خوشم اومده بود :
بیزارم از شمال از هرچی خاطرست
بیزارم از غمی که تو دلم نشست
دلگیرم از خودم دلگیرم از همه
چون عاشقت شدم این گریه حقمه


خوشحالی منو دریا ازم گرفت
از دست دادمت دنیامو غم گرفت
دریا تورو گرفت ، دریا چشاتو برد
دنیام بودی و دنیام با تو مُرد..

هیچ دردی اینجوری منو شکست نداد
دریای لعنتی عشقمو پس نداد
بیزارم از خیال از فکرای محال
تا روز مرگمم بیزارم از شمال

♫♫♫
نمیخوام برم اون حوالی
تو اون جاده های شمالی
بگم جات خالی
نفس میکشم با چه بغضی
قدم میزنم با چه حالی
فقط جات خالی

♫♫♫
رفتیم با هم شمال همه چی عالی بود
اما میومدم جات دیگه خالی بود
تو جاده ی شمال باهات قدم زدم
با خنده رفتیمو با گریه اومدم

کی جاتو پُر کنه کی زندگیم بشه
چی هست که مانع دیوونگیم بشه

این غصه ها منو بعد از تو میکشن
کاشکی یکی تورو برگردونه به من

نمیخوام برم اون حوالی
تو اون جاده های شمالی
بگم جات خالی
نفس میکشم با چه بغضی
قدم میزنم با چه حالی
فقط جات خالی
(اهنگ دریای لعنتی _ علی عبدالمالکی)
اگه گوش ندادینش حتما گوش کنید خیلی قشنگه

پویا هم داشت باهام می خوند اهنگ تموم شده بود ولی پویازد از دوباره نمی دونم چیشد که یه نور خیلی شدیدی زد تووچشمم و بعد فریاد یاابوالفظل پویا و دیگه چیزی نفهمیدم .
 
  • پیشنهادات
  • * عطیه *

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/16
    ارسالی ها
    476
    امتیاز واکنش
    4,568
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    بهشت ایـــــران ... مازندران :)
    بادرد پلکام و باز کردم و کمی تنگشون کردم همه چیز سفید بود صدای دستگاهاش رواعصاب نداشته ام سورتمه سواری می کرد .
    دراتاق باز شد مامان اومد تو پشت سرش صبا وشوهرش و بابا ولی چرا همه مشکی پوشیده بودن ؟؟؟
    ناخوداگاه بغض کردم مامان محکم بغلم زدو صبا و هم اشکاشو پاک کرد همه داشتن گریه می کردن پویا کجا بود؟؟؟
    ارامیس ؟؟؟
    اروم لب زدم : ارامیس و پویا........کج...ان
    مامان بلند زد زیر گریه و صبا هم بلندتر ازاون اشکان اومد جلو و دستامو گرفت وگفت : اروم باش یاسی همه چیز و می فهمی
    چونم لرزید جیغ زدم : گفتم کجان ؟؟؟
    اشکان : زیر خاک
    باناباوری لب زدم : چی ؟؟؟....چی گفتی ؟؟؟...پویای من زیرخاک نیست ارامیسم بچه بود زیرخاک یعنی چی ؟؟؟
    داشتم ضجه می زدم
    چقدر بی کس شده بودم چقدر تنها شده بودم قلبم داشت می ترکید
    سرم و ازدستم کشیدم دیوانه شده بودم جنون گرفته بودم مامان و هول دادم کنار صبارو هم
    دروباضرب باز کردم هق هقم اوج گرفت بلند جیغ زدم کسی نمی دونه دختر من کجاست ؟؟؟....ارامیسم ؟؟؟
    خانوم شما یه بچه 4 ساله باموهای طلایی بلند و چشمهای طوسی ندیدین ؟؟؟
    بلندتر جیغ زدم همه داشتن گریه می کردن و باترحم نگام می کردن
    پرونده های ایستگاه پرستاری رو ریختم بهم و روبهشون باهق هق گفتم : عشقم و ندیدین ؟؟؟....اونم چشماش طوسی بودااا.....
    نمی دونم چی زدن بهم فقط فهمیدم دوباره رفتم تو بی خبری
    ****
    چهار ماه بعد....

    گیتارم و گذاشتم زمین و رفتم تو ویلا اشکام دوباره چکیدن انگار ارامیسم هنوز روپله ها ایستاده بود و داشت برام شیرین زبونی می کرد
    روزمین نشستم و سرم و میون دستام گرفتم و زدم زیر گریه انقدر بلند گریه می کردم که دل خودم برا خودم سوخت
    هنوز زمزمزه های پویا رو یادم بود
    بی رمق بلند شدم یه ارامبخش خوردم و رفتم تواتاقم و دوباره روتختم ولو شدم و بازهم خواب و خواب وخواب ....کاری که تموم این چهار ماه انجام میدم
     

    * عطیه *

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/16
    ارسالی ها
    476
    امتیاز واکنش
    4,568
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    بهشت ایـــــران ... مازندران :)

    صبا
    ***
    خانم متاسفم کاری از دست ما برنمی یاد
    این خانم روحیه ای ندارن که بخواد ترمیم بشه
    انگار روحی نداره و فقط باهمون مرده هاشون زندگی می کنن
    _ پس چیکار کنیم اقای دکتر ؟؟؟
    هیچی بسپارینش به خدا ببخشید که رک می گم این جور افراد خواه ناخواه زیاد عمر نمی کنن فقط بزارید این یه مدت از عمرشو که زنده است هرجور دوست داره بگذرونه
    اشکام ریختن یاسمین ازاتاق خارج شد
    رنگ ورو نداشت و موهای بورش دراومده بودن و روی صورتش خودنمایی می کردن
    دست منو گرفت منم فشارخفیفی بهشون وارد کردم و باهم از کیلنیک خارج شدیم
    اینجوری نمیشد باید براش یه کاری می کردم بهترین دوست من نباید براش این اتفاقات بیافته
    می برمش خارج از کشور یاسمین باید سرپا بشه
    باصدای یاسمین رشته افکارم پاره میشه :
    _ صبا میریم بهشت زهرا؟؟؟
    پوفی می کشم و باحرص پلک می زنم تا اشکام نریزن و روبه یاسمین می گم : اره یاسی من تو جون بخواه
    لبخند کم رنگی میزنه بعداز 4 ماه همینشم غنیمت .
     

    * عطیه *

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/16
    ارسالی ها
    476
    امتیاز واکنش
    4,568
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    بهشت ایـــــران ... مازندران :)
    یاسمین

    سنگ سرد شون و باگلاب شستم و گلای رزصورتی رو روشون پرپر کردم قطره اشک لجوجی روگونه ام سرخورد اومده بودم تااز پویا کمک بخوام اومده بودم تاازش بخوام که برای تحمل این همه غم و درد کمکم کنه اخه مگه من چقدر توان داشتم ؟؟؟
    ازجام بلندشدم و خاک مانتومو تکون دادم تصمیم خودمو گرفته بودم و می خواستم و اینو به همه بگم من می خواستم دوباره بشم همون یاسمین .
    _ امشب شام بیاین خونه ما باهمه کار دارم
    صبا گنگ سرش و تکون دادو لب زد : باشه
    ***
    برای شام مامان زرشک پلو بامرغ درست کرده بود بعداز شام همه نشسته بودیم روکاناپه که من شروع کردم :
    _ خب من امروز گفتم دورهم جمع شیم تا من تصمیمی رو که برای اینده خودم گرفتم و بگم من می خوام برم خارج ازشکور و همه چیزو فراموش کنم می خوام به خودم فرصت از صفر شروع کردن رو بدم می خوام بشم همون یاسمین قبلی
    مامان اشکاشو پاک کردو محکم بغلم زد بعد اون صبا و بعدش هم بابا اشکان هم بامحبت لبخندی زد .
    کارام جورشده بود می رفتم ایتالیا خونه ی مامان بابا که برام اماده بود و خودمم که ویزا اینا داشتم و بلیطمم که همین امشب گرفتم .
    وسیله هامو بادقت جمع کردم و گیتارم و بااحتیاط گذاشتم توکیفش و خودمم روتختم ولو شدم بافکر به فردا و اینده ام چشمام گرم شد و خوابم .
    ****
    صبح سرحال تراز همیشه از خواب بیدار شدم یه تاپ گردنی مشکی که جلوش با کمی تور کار شده بود پوشیدم با مانتو مدل کتی کرم و شلوار جذب مشکی و کفش های پاشنه هشت سانتی زیر ابروهامو تمیز کردم ولی دیگه انگیزه ای برای ارایش نداشتم چمدونام و گرفتم و بعداز خداحافظی از مامان و بابا عازم فرودگاه شدم و همه به درخواست خودم فرودگادگاه نیومدند .
    ****
    بعداز اینکه پرواز نشست از رومینا که تازه باهاش اشنا شده بودم خداحافظی کردم شماره هامون و بهم داده بودیم ازش خوشم اومده بود همسن من بود و یه زن مظلقه که به خاطر هـ*ـوس بازی های شوهرش سرنوشتش تباه شده بود .
    درخونه رو با یه حرکت باز کردم حالا حالا ها نمی خواستم به خاله اینا بگم که اومدم به یه خلوت چندروز احتیاج داشتم .
    لباسم و عوض کردم و افتادم رو تخت یکی از تل های ارامیس از اون سفر جامونده بود گرفتم بغلم و بوش کردم اشکام داشتن می ریختن که به سرعت جلوشون و گرفتم گیتارم و از جلدش دراوردم و رفتم تو باغ صدام قشنگ بود حداقل به خودم ارامش میداد شروع کردم مثل تموم این چهارماه به زدن و خوندن :
    کی تو دلت به جای منه
    اسم تو رو صدا میزنه
    کی مثه من برات می میره
    کی با نگات جون میگیره


    دست کیو میگیری حالا
    کی اومده تو دنیای ما
    عشق منو فروختی به کی
    باز دلمو شکسته یکی

    هیشکی تو دنیا نمیدونه شاید حال منو من غمگینم
    پنجره شاهد بوده که یه عمره تنها کنارش میشینم
    هیشکی مثه من نکشیده دردو کی مثه من تنها مونده
    خاطره ی تو کنارمه دائم قلب منو می سوزونده

    ♫♫♫
    عاشقتم نخند و نرو
    کم میارم دوباره تورو
    کنج اتاق گرفته دلم
    دنبال عشق تو رفته دلم

    خواب شبم صدای توئه
    عکس تو باز بجای توئه
    طاقت من تمومه خدا
    چی اومده سر رویای ما

    هیشکی تو دنیا نمیدونه شاید حال منو من غمگینم
    پنجره شاهد بوده که یه عمره تنها کنارش میشینم
    هیشکی مثه من نکشیده دردو کی مثه من تنها مونده

    خاطره ی تو کنارمه دائم قلب منو می سوزونده
    صدای الارم گوشیم دراومده بود شماره ناشناس بود
    _ الو ...بفرمایید (به ایتالیایی چون کداولش مال ایتالیا بود )
    به فارسی جواب داد _ منم رومینا دیوونه
    تک خنده ای کردم و گفتم : خوبی رومینا جون ؟؟؟
    _ به خوبی تو نیستم ولی خوبم صدات کل خیابون و برداشته عزیزم خیلی قشنگ می خونی
    _تو از کا شنیدی ؟؟؟
    _ مثل این که همسایه ات هم اااا؟؟؟
    ناباور لب زدم : جدی ؟؟؟
    _ پ نه پ الکی راستی دیگه بیام خونه ات یا میای خونمون ؟؟؟
    - بیا خونمون
    باشه دودقیقه دیگه اونجام
    _ مگه می دونی کدوم یکی هس ؟؟؟
    _ بله
    _ ازکجا فهمیدی ؟؟؟
    _ ازتشخیص منبع صدا
    _فعلا
    _ فعلا
    واقعا که چقدر پررو بود ولی دخترخوبیه .
    حدود دودقیقه بعد زنگ درزده شدو رومینا بایه تاپ و شلوار اومد توخونه .
     

    * عطیه *

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/16
    ارسالی ها
    476
    امتیاز واکنش
    4,568
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    بهشت ایـــــران ... مازندران :)
    تا غروب پیشم موند و من فهمیدم که یه داداش 27 ساله داره که از خودش و من 2 سال بزرگتر و با مادروبرادرش زندگی می کنه که اسمش داداششم هست رادین من که هنوز ندیدمش یه قرص خواب خوردم و افتادم رو تختم .
    ***
    حدود یه هفته از اومدنم می گذشت امروز می خوام به خاله اینا زنگ بزنم و بگم که میرم پیششون .
    شمارشون و سریع گرفتم بعداز سه تا بوق جواب دادن :
    _ الو سلام بفرمایید
    مانی بود _ سلام خوبی مانی منم یاسمین
    سرد جواب داد _ بفرمایید کاری داشتید ؟؟؟
    سعی کردم از حالت تعجب دربیام و روبه مانی گفتم : خاله نیستن ؟؟؟
    _ چرا گوشی
    _ سلام خاله جون
    _ سلام عزیز دلم خوبی فدات شم مامان باباهم اومدن ؟؟
    _ نه من فقط اومدم برای هوا خوری دلم براتون تنگ شده بود جایی که نمیرین ؟؟؟
    _ نه قربون شکلت بشم بیا بالای سر
    لبخندی زدم و گفتم : پس می بینمتون فعلا
    _ خدانگهدار خاله
    برای رفتن یه بلوز مشکی مدل کتی تا روی ناف و با شلوار جذب دو وجب بالای زانو و کفشای پاشنه 8 سانتی مشکی و یه برق لبم زدم و موهاموهم محکم دم اسبی زدم .
    بعداز 15 مین رسیدم خونه ی خاله شاسی زنگ و فشردم که دربا ضرب باز شدو ملودی مثل امازونی ها من و بغـ*ـل کردو محکم می بوسید منو نفسم داشت بند میومد بزور دادمش کنار و یه دم عمیق گرفتم و بعد بالخند کم رنگی گفتم : سلام خوبی ملودی جونم
    ملودی که داشت گریه می کرد گفت ک اره فدات شم بیاتو بیاتو حیف تو که روزگار باهات اینجوری کرد
    باز داشت گریه ام درمیومد ولی سریع بحث و با دراغوش کشیدن خاله و احوال پرسی باهاش عوض کردم و باشوهر خاله هم دست معمولی دادم و بامانی هم سرد تر از دفعه ی قبل .
    ***
    شب به اسرار ملودی اونجا موندم مثل اینکه نامزدش ولش کرده بود و توافقی ازهم جدا شده بودن بلا خره سرشت خارجی هارو داشت دیگه هزار مدل عوض می کنن .
    با هزار بدبختی بدون قرص خواب خوابم برد و صبم مثل خروس ملودی بیدارم کرد .
    بعداز صبحانه تصمیم گرفتیم که با مانی و ملودی بریم بیرون که با اسرار من رومینا و رایان هم قرار شد همراهمون بیان بعد از مدتها راجع به رایان کنجکاو شده بودم و دلم می خواست زودتر ببینمش .
     

    * عطیه *

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/16
    ارسالی ها
    476
    امتیاز واکنش
    4,568
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    بهشت ایـــــران ... مازندران :)
    بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی همه دورهم جمع شده بودیم داداش رومینا قیافه خوب و جذابی داشت که درنگاه اول به دل می نشست .
    بعداز گشت زدن تو خیابونا تصمیم به برگشت گرفتیم مثل اینکه مانی از رایان خیلی خوشش نیومده بود ولی به نظر من پسر خیلی خوبی بود شوخ و شیطون و مهربون و البته کمی مغرور .
    ***
    توی باغ ویلا نشستم و دوباره گیتارم و درواردم و شروع کردم به زدن :
    پشت تو بدو بدتری شنیدمو باور نکردمو باورش عجیبه که همش درست بودو درست میگفتن من ساده به همه میگفتم عجیبه و عجیب نبودی و دستتو خوندم و یه عمرم آزگار کنار تو موندم و حیف که عمرم و تلف می کردم و یه عمری بی خودی به عشق تو خوندم و پست تر از اونی بودی که فکر میکردم و دلت یه جایه دیگه بود حس میکردم و به روت نزدم نمی خواستم بری ،نمی خواستم بشینی و به ما هی بد بگی و میگم برات مهم نی چی سرم میاد ،میگی بزار سیاه بشه روزگارش ، میگی بزار نباشه و فقط بره ، اصلا بزار بمیره بیخیالــــــــــــــــــــــــش........................
    گول چهره یه پاکتو خوردم تو هم درست همونی بودی که همه میگفتن ، اینقده قشنگی ، که منم نباشم ، خیلیا واسه داشتنت به پات میفتن ، تازه دارم میفهمم منو واسه چی خواستی ، با همه درووریات با دل ما رو رستی ، برای تو میمردم ، روت قسم می خوردم ، اینقده عوض شدی که یهو جا خوردمـــــــــ ................
    درویلا زده شد ازجا بلند شدم و به سمت در ویلا پاتند کردم اما بادیدن فردی که جلوم بود نزدیک بود دوتا شاخ گنده روسرم دربیاد باصدای رایان از بهت دراومدم :
    _ ببخشید میشه بیام تو ؟؟؟
    لبخند گنگی می زنم و می گم : بفرمایید

    روی یکی از صندلی های تو باغ میشینه و منم روبه روش میشینم
    _ صدای خیلی قشنگی دارید و همین طور خیلی قشنگ گیتار می زنید
    حس خوبی تو قلبم سرازیر شد و شرمنده وخجول لبخند کم رنگی زدم
    _ کاری داشتید تشریف اوردید ؟؟؟
    _ اره می خواستم باهاتون حرف بزنم
    _ بفرمایید
    _ 24سالم بود که عاشقش شدم خیلی خوشگل بود خواهان زیادی هم داشت اما من دلشو لرزونده بودم باهم ازدواج کردیم ثمره ی عشقمون یه دختر کوچولو بود که هنوز به دنیا نیومده بود و هیچ وقت نشد که به دنیا بیاد انا مرد و همراش دخترمون هم مرد یکسالی از مرگشون میگذره و من تونستم خودم و باشرایط وقف بدم شرایط شما هم مثل منه و مهم تر از همه من از شما خوشم اومد ببینید من از هیچ لحاظ مشکلی ندارم ولی بازم تصمیم باخودتون .
    بهتم زده بود یکدفعه گفت : بامن ازدواج می کنی دوشیزه یاسمین ؟؟؟
    لبخندی می زنم و می گم : به این زودی که نمیشه باید یه خورده فکر کنم
    _ باشه هروقت که می خوای فکرکن من منتظرت هستم خداحافظ عزیزم
    نمی دونم چرا از حرفاش بدم نیومده بود خیلی به نظرم صادق می یومد پسر خوبی بود درهر صورت من باید یه خورده فکر می کردم .
    گیتارم و برداشتم و رفتم تو اتاقم و روتختم ولو شدم تا همه چیز و درنظر بگیرم و تصمیم خودمو بگیرم .
     

    * عطیه *

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/16
    ارسالی ها
    476
    امتیاز واکنش
    4,568
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    بهشت ایـــــران ... مازندران :)
    به ملودی موضوع رو گفتم :
    اما ملودی گفت : که من بلاخره باید سرسامون بگیرم و ازاین جور حرفا
    تصمیم گرفته بودم که بهش جواب مثبت بدم از نظرم پسر خوبی بود و می شد بهش اعتماد کرد
    یه شلوارک لی بایه جلیغه تاروی ناف لی پوشیده بودم که خیلی خوشگلم کرده بود با استرس زنگ و فشردم
    و رفتم تو
    بارومینا دست دادم و روبوسی کردم و روبهش گفتم :
    _ رادین هست ؟؟؟
    _ اره بیا توکه داداش منو کشتی
    لبخندی می زنم و با رومینا همراه میشم
    یه 10 مینی منتظر رادین شده بودم
    نصف موهاش ریخته بود روپیشونی اش و خیلی خوشگل ترش کرده بود دلم می خواست ببوسمش اما بعد فقط کمی تودلم خجالت کشیدم از بی حیایی خودم
    رومینا بلند شدو مارو تنها گذاشت و من روبه رادین گفتم :
    _ من تصمیمم و گرفتم
    _ خب تصمیممتون چیه ؟؟؟
    _ قبوله اما به یه شرط
    باخوشی گفت : چه شرطی هرچی باشه قبوله
    _ من می خوام تازمانی که اماده گی شو نداشتم هیچ اتفاقی بینمون نیا افته
    رادین کمی پکر شد اما باز دوباره خودشو به دست اورد و گفت : باشه هرچی بانو بگن
    ***
    دوهفته بعد تموم کارارو تو دوهفته انجام دادیم و الان من تو ارایشگاه نشستم و تواین دوهفته هم واقعا از رادین خوشم اومد و فهمیدم برخلاف اینکه کمی مغرور خیلی هم مهربون و شوخ وهمین نداشتن ثبات شخصیتی اش ادم و بیشتر جذب می کنه و همین کاراش که باعث میشه زدگی ادم یکنواخت نباشه
    لباسم و با کمک ارایشگر می پوشم یه لباس دکلته پف دار که روی قسمت سـ*ـینه لباس بانگینای قشنگی روش کار شده بود و موهام که خیلی قشنگ تر از خیلی شده بودن .
    صدای صبا اومد که می گفت :
    عروس خانوم شاه دامادتون تشریف اوردن
    و من از در ارایشگاه خارج شدم و بادیدن مرد زندگیم که از امروز همه کس و تنها کسم می شد دردلم تو اون لباس که خیلی خوشگل ترو نفس گیر تر از قبلش کرده بود قربون صدقه اش رفتم و برای خوشبختیمون تو دلم دعا کردم .
    نرمی و داغی چیزی رو روی پیشونی ام حس کردم رادین بود که پیشونی ام و بوسید
    با اینکه قدم بلند بود ولی تا شونه رادین می شدم براهمین یقه لباسشو بوسیدم
    رادین اخم بانمکی کرد و گفت :
    من بـ*ـوس می خوام نه یقه لباسم
    تک خنده ای کردم و گفتم :
    منم یقه ات و بوسیدم تا جای رژم بمونه و همه بفهمن صاحاب داری اقا
    رادین لبخند شیرینی زدو دست من و گرفت و در ماشین و برام باز کرد با سرخوشی سوار ماشین شدم و واقعا به خودم افرین گفتم : برای تصمیمی که گرفتم
    اخر شب بود عروس کشون هم تموم شده بود
    خونمون تو نیاوران بود بعداز خداحافظی از مامان و بابا رفتیم تو رادین رو تخت ولو شد و منم بزور لباسم و دراوردم و یه لباس ساتن صورتی خوشگل پوشیدم و کنار رادین دراز کشیدم حس کردم رادین یه خورده پکر دستم و فرو کردم تو موهای عـریـ*ـان قهوه ای اش که گفت :
    نکن تشنه ترم می کنی
    لبخند شیرینی زدم و گفتم : من اماده ام عزیزم مگه میشه باتو بود و اماده نبود ؟؟؟....من می خوام کامل متعلق به تو باشم و توهم همینطور
    رادین با حنده لباسشو عوض کردو بعدش پرید روتخت و من و محکم توبغلش فشرد
    ****
    پنج سال بعد ....

    عزیزم ایناروکجا بزارم ؟؟؟
    بزار ر اپن الان میام
    امروز تولد چهارسالگی دختر و پسرمون بود ارامیس و راشا .
    رفتم تو اشپزخونه و از نبود بچه ها استفاده کردم و مجکم گونه عشق زندگیم و تنها کسم و بوسیدم که باخنده بغلم زد و هردو باهم همزمان چشمکی زدیم که یعنی اره اینه .

    پایان

    1394/7/29

    امیدوارم که خوشتون اومده باشه
     

    * عطیه *

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/16
    ارسالی ها
    476
    امتیاز واکنش
    4,568
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    بهشت ایـــــران ... مازندران :)
    خب من جا داره اینجا چندتا چیز رو بگم
    اول اینکه با تشکر ازشماها که خوندین و دنبالش کردین
    دوم اینکه این کارم قبل از رمان تسلیم سرنوشتم تایپ شده ولی تواین انجمن نه .
    خب همین دیگه
    بازم میگم خیلی دوستون دارم
    دوستدار شما : atiyeh_lotfi
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    efas_edtn_144619095596511.jpg

     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304

    خسته نباشید:141:
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا