پارت۳۰
محمد به سرعت پاش رو روی گاز گذاشت و به سرعت به سمت در پایگاه رفت بین راه چند تایی تیر به بدنه کامیون زدند، از در خارج شدیم،در آهنی بین عقب و جلو رو باز کردم
-حالتون خوبه؟
خدیجه:هممون خوبیم
رو به محمد گفتم: چه قدر وقت میبره تا برسیم؟
محمد: یک ساعت و خورده
سر گردوندم و از آیینه بغلم سه تا جیپ دیدم که با سرعت دنبالمونن
رو به محمد گفتم: سرعتت رو ببر بالا
کلتم رو در آوردم و دستم رو بیرون پنجره بردم از توی آینه نشونه گرفتم و شلیک..
یکیشون رو که روی صندلی کمک راننده نشسته بود رو زدم، با شلیک من اونا هم شروع کردن به شلیک کردن
*فاطمه*
وقتی راه افتادیم صدای آژیر پایگاه بالا رفت این بین چند تا شلیک سمت ماشین کردن که یکیش خورد به دست نرجس،چند دقه بعد تیر خوردن نرجس درب بین عقب و جلوی کامیون باز شد و صدای عماد اومد
عماد: حالتون خوبه؟
خدیجه: هممون خوبیم
خدیجه میدونست که نرجس تیر خورده ولی نگفت به عماد،وقتی درب بسته شد رو به خدیجه کردم و گفتم:خدیجه ولی نرجس..
نرگس وسط حرفم پرید و گفت:نباید گفت...این یه قانونه که ما هفت نفر یاد گرفتیم..نباید روحیشون ظعیف بشه..فهمیدی!
آروم سر تکون دادم،از قیافه نرجس معلوم بود درد داره خون ریزی هم معلوم بود داره وقتی نیگاش میکردم یاد آبجی هام میوفتادم،مطمعن بودم اگه پلک بزنم اشکم در میاد،به سختی بغضم را قورت دادم صدای طایر های ماشین های دیگه ای هم میومد،
محمد به سرعت پاش رو روی گاز گذاشت و به سرعت به سمت در پایگاه رفت بین راه چند تایی تیر به بدنه کامیون زدند، از در خارج شدیم،در آهنی بین عقب و جلو رو باز کردم
-حالتون خوبه؟
خدیجه:هممون خوبیم
رو به محمد گفتم: چه قدر وقت میبره تا برسیم؟
محمد: یک ساعت و خورده
سر گردوندم و از آیینه بغلم سه تا جیپ دیدم که با سرعت دنبالمونن
رو به محمد گفتم: سرعتت رو ببر بالا
کلتم رو در آوردم و دستم رو بیرون پنجره بردم از توی آینه نشونه گرفتم و شلیک..
یکیشون رو که روی صندلی کمک راننده نشسته بود رو زدم، با شلیک من اونا هم شروع کردن به شلیک کردن
*فاطمه*
وقتی راه افتادیم صدای آژیر پایگاه بالا رفت این بین چند تا شلیک سمت ماشین کردن که یکیش خورد به دست نرجس،چند دقه بعد تیر خوردن نرجس درب بین عقب و جلوی کامیون باز شد و صدای عماد اومد
عماد: حالتون خوبه؟
خدیجه: هممون خوبیم
خدیجه میدونست که نرجس تیر خورده ولی نگفت به عماد،وقتی درب بسته شد رو به خدیجه کردم و گفتم:خدیجه ولی نرجس..
نرگس وسط حرفم پرید و گفت:نباید گفت...این یه قانونه که ما هفت نفر یاد گرفتیم..نباید روحیشون ظعیف بشه..فهمیدی!
آروم سر تکون دادم،از قیافه نرجس معلوم بود درد داره خون ریزی هم معلوم بود داره وقتی نیگاش میکردم یاد آبجی هام میوفتادم،مطمعن بودم اگه پلک بزنم اشکم در میاد،به سختی بغضم را قورت دادم صدای طایر های ماشین های دیگه ای هم میومد،
آخرین ویرایش: