- عضویت
- 2016/05/14
- ارسالی ها
- 127
- امتیاز واکنش
- 493
- امتیاز
- 206
- سن
- 54
نوشته های من ...:
-کوفت دختره دماغو ...
گیلدا از بغـ*ـل کامیار بیرون امد
-تازه گلاره از من دماغو تره ...اوف عین همین سه هفته رو اگه ولش میکردی بالای کله من فیش فیش میکرد و آبغوره میگرفت .
-پس هر چی دختر دماغو شده خواهر ما!
گیلدا تو چشای کامیار نگاه کرد
-هنوزم نمیخوای مامان بفهمه، اون بچه قورباغه اش زنده است؟ !
کامیار دستشو دور فرمون حلقه کرد و به روبه رو خیره شد .
-بفهمه که چی بشه؟ ...وجود من یعنی وجود جلال ..
گیلدا دست کامیار گرفت
-تو پسرشی، حق اش بدونه!
-و پسر جلال ...فراموش نکن من حاصل یک تجاوزم ...نه یک رابـ ـطه عاشقانه!
گیلدا وقتی دید اشک تو چش کامیار جمع شد، لپ کامیار کشید و گفت
-ولی داداشی خوشتیپ خودمی!
-یعنی خداییش گیلدا قصه ما هم شده شبیه این فیلم هندیا ها!
گیلدا با چندش صورتش جمع کرد .
-اه اه ...عمرا...تو بیای پیش مامان پری بگی... آه مادر ...من تو را پیدا کردم ...این وسط یک اهنگ سوزناک هندیم پخش بشه!
هر دو باهم زدن زیر خنده!
کامیار جدی شد و دست گیلدا رو گرفت
-دو روز پیش امیر دیدم!
گیلدا از اسم امیر خنده اش جمع شد و کامیار ادامه داد.
-گیلدا باید مرد باشی تا بفهمی وقتی عشق ات زل بزنه تو چشات بگه نمی خوامت، چقدر سخت .
گیلدا نگاهش به روبه رو داد
-اون حق نداشت با من این کار بکنه!
-تو هم حق نداشتی سوءظن اشو تحـریـ*ک کنی!
نگاه تند گیلدا به نگاه کامیار نشست و کامیار ادامه داد
-البته دوتا کف گرگی و یک مشت هم من پای چشش گذاشتم که حق اش بود.
گیلدا هینی کشید و دستشو جلوی دهنش گرفت
-زدیش؟
-پس چی این بلا رو سر خواهرم بیاره ...راست راست تو چشاش نگاه کنم!
-مگه نسبتمون فهمید؟
کامیار کله اشو به معنی آره تکون داد.
گیلدا با عصبانیت گفت
-کامیار!
-کامیار درد...انتظار داشتی تا آخر عمرش فکر کنه زنش بهش خــ ـیانـت کرده من معشـ*ـوقه ات بودم .
-کوفت دختره دماغو ...
گیلدا از بغـ*ـل کامیار بیرون امد
-تازه گلاره از من دماغو تره ...اوف عین همین سه هفته رو اگه ولش میکردی بالای کله من فیش فیش میکرد و آبغوره میگرفت .
-پس هر چی دختر دماغو شده خواهر ما!
گیلدا تو چشای کامیار نگاه کرد
-هنوزم نمیخوای مامان بفهمه، اون بچه قورباغه اش زنده است؟ !
کامیار دستشو دور فرمون حلقه کرد و به روبه رو خیره شد .
-بفهمه که چی بشه؟ ...وجود من یعنی وجود جلال ..
گیلدا دست کامیار گرفت
-تو پسرشی، حق اش بدونه!
-و پسر جلال ...فراموش نکن من حاصل یک تجاوزم ...نه یک رابـ ـطه عاشقانه!
گیلدا وقتی دید اشک تو چش کامیار جمع شد، لپ کامیار کشید و گفت
-ولی داداشی خوشتیپ خودمی!
-یعنی خداییش گیلدا قصه ما هم شده شبیه این فیلم هندیا ها!
گیلدا با چندش صورتش جمع کرد .
-اه اه ...عمرا...تو بیای پیش مامان پری بگی... آه مادر ...من تو را پیدا کردم ...این وسط یک اهنگ سوزناک هندیم پخش بشه!
هر دو باهم زدن زیر خنده!
کامیار جدی شد و دست گیلدا رو گرفت
-دو روز پیش امیر دیدم!
گیلدا از اسم امیر خنده اش جمع شد و کامیار ادامه داد.
-گیلدا باید مرد باشی تا بفهمی وقتی عشق ات زل بزنه تو چشات بگه نمی خوامت، چقدر سخت .
گیلدا نگاهش به روبه رو داد
-اون حق نداشت با من این کار بکنه!
-تو هم حق نداشتی سوءظن اشو تحـریـ*ک کنی!
نگاه تند گیلدا به نگاه کامیار نشست و کامیار ادامه داد
-البته دوتا کف گرگی و یک مشت هم من پای چشش گذاشتم که حق اش بود.
گیلدا هینی کشید و دستشو جلوی دهنش گرفت
-زدیش؟
-پس چی این بلا رو سر خواهرم بیاره ...راست راست تو چشاش نگاه کنم!
-مگه نسبتمون فهمید؟
کامیار کله اشو به معنی آره تکون داد.
گیلدا با عصبانیت گفت
-کامیار!
-کامیار درد...انتظار داشتی تا آخر عمرش فکر کنه زنش بهش خــ ـیانـت کرده من معشـ*ـوقه ات بودم .
دانلود رمان های عاشقانه