داستان چهار قلو ها|مهدیس0095کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع HAD!S
  • بازدیدها 17,543
  • پاسخ ها 47
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

HAD!S

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/14
ارسالی ها
1,667
امتیاز واکنش
11,873
امتیاز
753
محل سکونت
شیراز
رفتم پیش بچه ها

سهیل- چیشد رها؟

- خاله که قبول کرده ولی یکیتون باید برید با خشایار حرف بزنید

ارمان- من میرم ...کجاست؟

- داخل حیاط

*******************

اون روز ارمان با خشایار حرف زد و قبول کرد ولی خشاار هم همراهمون میاد

- خب دیگه بریم

قرار شد مادخترا با ماشین من و پسرا با ماشین ارمان بیان و خشایار هم با ماشین خودش

- خب دخترا دیگه غم و غصه تعطیل بیاین مث قبلنا حال کنیم تا شهر بلرزه

مبینا- افرین رها باهات موافقم ..بیا این فلشو بزار تا بترکونیم

فلشو ازش گرفتم و گذاشتم تو دستگاه پخش صداشم هم بلند کردم


♪♪♪♪♪♪

ساقیا می هی هی هی هی بریز بنویس گرکه نرقصم گله مندی بنویس

ساقیا پیک پیک پیک پیک پیک بریز بنویس هرکه نرقصد گله مندی بنویس

کس نداند چیست امشب امشب ماجرا پس بدون معطلی نوش کن بادرا

وای منوتو خال لبات باد صبا عیشو نوش تو این هوا

منو محتاج طبیبیست امشبا

تو حبیبیم شو عزیزم طبیبم شو

تو حبیبیم شو عزیزم طبیبم شو

وای ساقیا می هی هی هی هی بریز بنویس گرکه نرقصم گله مندی بنویس

حال خراب است گر حرام است من به می لب نزنم تو لبات جام نوشید*نی است

یا رب چه یاری یا رب چه نگاری چه زلف پریشونی عجب مهره ی ماری

باز توبه شکستم پیمانه به دستم ای وای وای وای وای وای چه مستم

ساقیا می هی هی هی هی بریز بنویس گرکه نرقصم گله مندی بنویس

ساقیا پیک پیک پیک پیک پیک بریز بنویس هرکه نرقصد گله مندی بنویس

وای وای دیگه بسه تا کجا مسته ساقیا ناز شستت

وای وای دیگه بسه تا کجا مسته ساقیا ناز شستت

وای وای دیگه بسه رفته از دست که ساقیا ناز شستت

( ساقیا از ساسی )

بالاخره زهرا به حرف اومد

زهرا- بچه ها اینو بزارین اهنگاش قشنگه

- چشم اجی جونم تو جون بخواه فلششو از گرفتم و گذاشتم تو دستگاه پخش و فلش مبینارو بهش دادم


یگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم
دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم خداحافظ
شده این
قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره واسه موندن ، دارم از پیش تو
میرم
جدایی سهم دستامه ، که دستاتو نمیگیرم
تو این بارون تنهایی ، دارم میرم
خداحافظ
شده این قصه تقدیرم ، چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم ، چه
قدر این لحظه هاسخته
جدایی از تو کابوسه ، شبیه مرگ بی وقته
دارم تو ساحل
چشمات ، دیگه آهسته گم میشم
برام جایی تو دنیا نیست ، تو اوج قصه گم میشم
دیگه دیره دارم میرم ، برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی ، تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو ، شبیه مرگ تقدیرم
سکوت من پر از بغض ، دیگه دیره دارم میرم

خداحافظ….
( خداحافظ از مازیار فلاحی )
 
  • پیشنهادات
  • HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    سریع پخشو خاموش کردم

    - اه زهرا اینا چیه گوش میدی دلمون گرفت قرار شد شاد باشیم...بده من اون فلشتو مبینا

    دوباره فلششو از ش گرفتم گذاشتم تو دستگاه پخش

    یهو گوشیم زنگید عه سهیله

    - بله

    سهیل- ببین رها صدمتر جلوتر یه رستوران بین راهی هست نگه دار تا ناهار بخوریم

    - باشه خدافظ

    سهیل - بسلامت

    هممون جوجه سفارش دادیم منتظر بودیم تا برامون بیارن

    سبحان- کیا پایه قلیونن؟

    هممون گفتیم - من

    سبحان - خیلی خب

    سبحان بلند شد رفت و بعد با 5تا قلیون برگشت پسرا سریع هرکدومشون یکیشو برداشتن

    - خیلی ببخشیدا ما بوقیم این وسط؟

    سهیل- نیستی ؟ من فکر کردم هستی؟

    مبینا- سهیل خیلی بی مزه بود بخدا

    بعد از حرف مبینا دستامونو زدیم به هم به معنی ایول

    سبحان - مگه شما هم میخاستید؟

    هستی- پس عمه من بود اعلام موافقت کرد؟

    - میدین یا پاشم بیام براتون

    سبحان - عه بشین بیا اصلا مال من برای تو

    ازش گرفتم و گفتم

    - افرین به تو

    هستی- اه منم میخام خووووووووووووووووووو

    سبحان قیلون رو از زیر دستم کشید داد به هستی

    یهو یه جرقه تو ذهنم زده شد

    یکم به سبحان نزدیک شدم و اروم گفتم

    - خاک برسرت توهم رفتی قاطی مرغا

    سریع برگشتم سرجام نشستم که سبحان به هستی یه نگاه کرد و یه لبخند ملیح زد

    وااااااااااااااااااااااااای بازم یه عروسی دیگه بخدا خسته شدم
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    غذامونو اوردن و خوردیم و راه افتادیم


    ********************************

    الان یه چند ساعتی میشه که رسیدیم مشهد به جایی که بریم مشهد یه خونه اجاره کردیم که دوتا اتاق

    داشت یکیش ما دخترا یکیش هم پسرا

    - میگما نظرتون چیه بریم حرم؟

    همشون موافقت کردنو رفتیم اماده شدیم و پیش به سوی محل ارامش وقتی رسیدیم هممون قرار شد بعد از

    یک ساعت بریم کنار حوض باستیم و هرکس برای خودش به طرفی رفت

    یه گوشه نشسته بودمو داشتم قران میخوندم که خانومی محجبه خیلی خوشکل اومد پیشم

    خانومه - سلام عزیزم خوبی؟ من ثریا هستم و شما؟

    وا چرا این میخاد با من اشنا شه به اجبار گفتم

    - سلام مرسی منم رها هستم

    ثریا- به به چ اسم قشنگی چند سالته رها جون؟

    - 20 سالمه

    ثریا- عزیزم شوهر داری؟

    - نه مجردم

    ثریا- نمیخای ازدواج کنی ؟ من یه داداش دارم مجرده از دور که دیدمت احساس کردم به هم میاین

    یه نگاه به ساعتم کردم دیدم 5 دقیقه دیگه میشه یک ساعت پس باید بلند شم برم

    - ببخشید ثریا خانوم من باید برم دوستام منتظرن با اجازتون

    نزاشتم جواب بده و سریع دور شدم

    به محل قرار که رسیدم همشون بودن غیر از زهرا

    - سلام قبول باشه

    همشون جواب دادن

    - بچه ها پس کو زهرا؟

    امیر- نگران نباش الان میاد هنوز تا یک ساعت یک دقیقه دیگه مونده

    همین که حرف امیر تموم شد زهرا هم اومد ازبس گریه کرده بود چشماش دیگه باز نمیشد

    خلاصه برگشتیم خونه قرارشد ما دخترا ناهار درست کنیم

    **************

    دوروز تو مشهد بودیم الانم یه روزه که اومدیم شمال داخل ویلای زهرا اینا از موقعی که امدیم شمال زهرا

    اصلا از تو اتاقش بیرون نیومده ماهم الان دورهم جمع شدیم تا یه فکری کنیم

    سهیل - بهترین فکر اینه که ارمان برو قضیه رو بهش بگو

    هممون منظورشو از قضیه فهمیدیم به جز خشیار که بعید میدونم فهمیده باشه

    ارمان- اخه داداش من قبول نمیکنه

    مبینا- ولی میدونید اگه بتونیم راضیش کنیم چقدر خوبه اصلا روحیش از این رو به اون رو میشه

    اومدم حرف بزنم که خشایار سریع گفت

    خشایار- قضیه چیه؟

    امیر کل ماجرای عاشقی ارمان رو برای خشایار گفت

    خشایار- ولی من که بعید میدونم قبول کنه

    - من که میگم پاشین بریم لب ساحل هم یه هوایی عوض کنیم هم اینکه ارمان با زهرا صحبت کنه

    همه موافقت کردن و رفتیم لب ساحل بعد از 10 مین که نشستیم

    - بچه ها بیاین بریم قایق سوار شیم خب؟

    زهرا- من نمیام

    - عه چرا باید بیای ( حالا همش الکی بودا من از خدام بود زهرا نیاد )

    زهرا- بیخیال رها حوصله ندارم

    - هرجور راحتی

    ارمان- پس منم میمونم پیش زهرا

    ماهم قبول کردیم و رفتیم بالاخره نقشم گرفت رفتیم هممون قایق سوار شدیمو بعد از 2 ساعت از گشتن

    سهیل موبایلشو دراورد به ارمان زنگ زد

    سهیل - مث اینکه حرفاشون تموم شده برگردیم بهتره

    قبول کردیمو برگشتیم پیش زهرا اینا بعدشم رفتیم خونه
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    وقتی برگشتیم زهرا سریع رفت تو اتاق ماهم تو حال نشستیم و نتظر حرفای ارمان بودیم

    ارمان- بهش گفتم

    همه- خب؟

    ارمان - فقط گفت من نمیتونم به سامان خــ ـیانـت کنم

    - همین؟

    ارمان- اره همین فقط بهش گفتم میتونه تا فردا فکر کنه و جواب نهایی رو بهم بگه

    ********************************
    زهرا

    هییییییییییییییییییییییع این دیگه چه خوابی بود خواب دیدم سامان میگفت اگه دوسم داری قبول کن

    درخواستشو قبول کن همش همینو میگفت....اشک تو چشمام جمع شد و زدم زیر گریه دخترا با صدای من از

    خواب بیدارشدن

    هستی- چیشده زهرا؟

    رها- چرا گریه میکنی بگو چیشده؟

    - خواب.....دی.....دم

    مبینا- چه خوابی دیدی کابوس دیدی؟

    - ن...ه

    رها - پس چی بگو دیگه نصف جونمون کردی

    - خواب..دیدم که.. سامان ....بهم میگفت اگه دوسم داری قبول کن هههههههههههههههق هق

    مبینا- این که خوبه

    - منظورشو نفهمیدم

    رها- منظور سامان درخواست ارمان به تو برای ازدواج بوده دیگه

    یهو گریم قطع شد و گفتم

    - شما از کجا میدونین

    هستی- از اولش میدونستیم از بعد از عقدت با سامان

    رها - بهتره بخوابیم زهرا تو هم بیشتر فکر کن موقعیت خوبیه ارمانم مرد زندگیه ...شبتون خوش
    *************

    رها

    اوف خدارو شکر زهرا ارمان رو قبول کرد نمیدونید وقتی زهرا جواب مثبت داد ارمان مث چی ذوق میکرد

    خیلی خوشحالم

    الانم باهم رفتن بیرون خددیا شکرت

    با هستی رفتیم تو اشپزخونه تا برای شام غذا درست کنیم

    - به نظرت چی درست کنیم؟

    هستی- اووووم بیا الویه درست کنیم

    - اره فکزر خوبیه..........................میگم هستی

    هستی- جانم؟

    - میگم تو سبحان رو دوست نداری؟

    هستی- این حرفت ینی چی؟

    - خوببین زهرا با ارمان تکلیف مبینا و امیر هم که مشخصه بالاخره بهم اعتراف میکنن تو هم بیا برو با

    سبحان عروسی کن

    هستی- خب از کجا معلوم سبحان منو بدوسته؟

    - اول تو بگو دوسش داری؟

    هستی- خب یه حسایی بهش دارم ولی نمیدونم

    - من مطمئنم دوست داره

    هستی - از کجا میدونی؟

    - حالا بماند سریع بیا اینارو درست کنیم که گشنمه

    هستی - باشه
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    داشتیم وسایل هارو میچیدیم رو میز که زهرا اومد

    - عه سلام خوش گذشت؟

    یه لبخندی زد و گفت

    زهرا- اره خوب بود

    هستی- خداروشکر

    زهرا- پس کو مبینا

    مبینا- من اینجام

    - کجا بودی یک ساعته

    مبینا- خبر دارم دسته اول

    هستی- چییییییی؟

    مبینا اروم گفت

    مبینا- بالاخره امیر اعتراف کرد دوسم داره منم بهش گفتم دوسش داره ولی صداشو درنیارید فعلا

    ماهم که اسکل بدون توجه به حرف مبینا شروع کردیم به جیییییییغ زدن و کل زدن و دست زدن

    یهو پسرا ریختن تو اشپز خونه

    سبحان- چی شده بگید ماهم جیغ بکشیم

    هستی- مگع تو دختری؟

    سهیل - حالا بگین چیشده؟

    - جییییییییییییییییییغ یه عروسی افتادیم جیییییییییییییغ

    سبحان- عروسی کیه؟

    هستی- مبینا و امیر جیییییغ

    پسرا هم شروع کردن به خندیدن و تبریک گفتن خلاصه بماند که چقدر مبینا فشمون داد هیییع خدا

    **********

    الان سه روزه برگشتیم خونه هامون ارمان و امیر رفتن خاستگاری و جواب مثبت هم شنیدن

    خلاصه مطلب جونم براتون بگه که فردا شب هم مراسم خاستگاری هستی هستش

    تو اتاق نشسته بودم که مامان دروزد اومد داخل

    - سلام مامان

    مامان - سلام ببین رها دوشب دیگه قراره یه خاستگار بیاد برات

    - مامان

    مامان- هیییییس ساکت باش اگر این یکیو قبول نکنی شیرمو حلالت نمیکنم بخدا

    رفت بیرونو درو کوبید به هم

    - عجباااااااااااااا

    -
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    دوروز بعد

    هییییع خدا هرچی به مامان میگم اخه این خاستگاره کیه جواب نمیده

    راستی هستی هم رفت فاطی مرغا

    فقط من موندم که به لطف مامان امشب میرفم

    ازصبح تاحالا دارم میشورمو میسابم که این خاستگارا تشزیف بیارن

    یه نگاه به ساعت انداختم ساعت 7 بود قرار بود ساعت 8 بیان

    - مامان من میرم لباس بپوشم

    مامان- صبر کن خودم بیام برات لباس انتخاب کنم

    خلاصه مامان اومد یه کت و شلوار کرم رنک با پاپیون قهوه ای بهم داد با یه روسری ساتن قهوه ای که توش

    توپ های کرمی بود با صندل قهوه ایم

    مامان - سریع اینارو میپوشی میای میری تو اشپزخونه تا صدات هم نزدم نمیای بیرون

    مامان رفت منم اول یه ارایش خوشمل کردم بعدش هم لباسارو پوشیدم رفتم پایین که صدای زنگ در اومد

    عه اومدن بابا رفت دم در برای استقبال منم رفتم تو اشپزخونه

    صدای سلام و اهوال پرسی میومد خیلی کنجکاو بودم ببینم کیه

    بعد از5 مین مامان صدام زد که برم

    سینی چای رو برداشتم رفتم بیرون سرمو انداختم پایین سلام کردم

    یه خانومه- سلام عروسه گلم

    سرموکردم بالا که چشمام خورد به سهیل

    چییییییییییییییییییییییییییییییییییییی سهیل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نگو که سهیل اومده خاستگاری

    سریع رفتم چایی هارو تعارف کردم و کنار مامان نشستم

    اصلا حواسم نبود به حرفاشون که یهو بابا گفت

    بابا- دخترم اقا سهیل رو راهنمایی کن به اتاقت باهم حرف بزنید

    منم بلند شدم با سهیل رفتیم تو اتاقم من رو تختم نشستم سهیل هم رو صندلی میز ارایشم

    سهیل - هنوز هنگی نه؟

    - اره خیلی

    سهیل - ببین رها من واقعا دوست دارم بخام بگم از روز اول عاشقت بودم که دروغ گفتم ولی عاشقت شدم

    نمیدونم کی فقط میدونم که فهمیدم دوست دارم حرفی دیگه ای برای گفتن ندارم

    - نمیدونم اصلا چی بگم

    سهیل- فکراتو بکن بهم جواب بده راستی قبل از جواب دادنت به خوانوادم اول به خودم جواب بده

    - باشه

    سهیل- چ عجب تو امشب ارومی

    - هی میخام ابرو داری کنم اگه گذاشتی

    سهیل خندید و رفتیم بیرون

    مامان سهیل- عروسم دهنمونو شیرین کنیم؟

    - من باید فکر کنم ایشالا دوروز دیگه بهتون جواب میدم
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    اونشب هم گذشت و به بچه ها گفتم که کلی خوشحال شدنو گفتن اگه جواب مثبت ندم واقعا خرم

    دوشب از اون روز گذشته من باید امشب جوابشونو بدم

    وقتی کلی فکر کردم فهمیدم منم به سهیل یه حس هایی دارم و باید تا تنور داغه نونو بچسبونم هییییییع خدا

    هممون رفتیم قاطی مرغا گذشت اون روزایی که با دخترا کرم میریختیم

    مامان- رها رها

    رفتم پایین
    - بله مامان

    مامان- دخترم خانواده اقا سهیل زنگ زدم برای جواب چی بگم بهشون؟

    - صبر کن مامان الان میام بهت میگم

    سریع رفتم تو اتاقم گوشیمو برداشتم پرو پرو به سهیل اس دادم عاشقتم رفتم پایین به مامان گفتم جواب مثبت بده

    بماند که چقدر مامان خوشحال شد و منو تف مالی کرد

    ***************************
    دوسال بعد

    الان دوسال از ازدواج هممون میگذره بعد از اینکه من هم به سهیل جواب مثبت دادم تصمیم گرفتیم

    عروسیهامونو باهم بگیریم که کلی هم بهمون خوش گذشت

    والان...ثمره زندگیمون شده..........

    رومینا و رژینا ( دخترای خودم و سهیل )

    ارتان ( پسر زهرا و ارمان )

    مبین ( پسر مبینا و امیر صالح )

    حنانه و حنان ( دختر و پسر هستی و سبحان )


    پایان

    *******

    بالاخره رمان چهارقلوها داسا چهرتا دختر و چهارتا پسر تموم شد امید وارم که خوشتون اومده باشه و اگه نقدی چیزی دارید تو پروفم بهم بگید
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا