داستان نیمه شب | yeganeh.n.t کاربر انجمن نگاه دانلود

آیا رمان من باحاله تا اینجاش ؟؟؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    3
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

.DORNA.

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/03
ارسالی ها
1,069
امتیاز واکنش
10,247
امتیاز
606
محل سکونت
پایتخت پارازیت ایران
سریع بلند شدیم و لباسام که مشکی بود پوشیدم وقتی آماده شدیم گفت :
مجبوریم از پنجره بریم بیرون !!!!!
سریع روتختی ها رو بهم گره زدم و به پایه تخت بستم چند بارم چک کردم، که محکم باشه .
ما طبقه دوم بودیم خیلی بلند بود . اول اون رفت بعد من طبقه اول بودم که دستم سر خورد و با زانو اومدم زمین
که صدای بلندی ایجاد شد . آرمین سریع به طرف اومد . چند تا از نگهبانا اومدن این سمت . منم می لنگیدم . سریع منو کول کرد . اما اونا متوجه ما بودن . به سمتمون می دویدن .
- آرمین نمی شه اونا ما رو می گیرن .همون جور که دوید گفت :
- نه باهم از این خراب شده بیرون می ریم .
-نه منو بزار همین جا بعد با سرهنگ نجاتم بدید.
-نه نمی.......
که خورد زمین
اونا هشت نفر بودن و توی ده قدمی ما البته من پشت آرمین افتادم یعنی اونا تقریبا در 5 متری من بودن . که یکیشون منو گرفت .
داد زدم باتمام وجود : بدو وووووو
ودیگه چیزی نفهمیدم .
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    چشمام رو باز کردم درد بدی توی تنم پیچید .
    - بالاخره بیدار شدی ؟؟
    سرم رو چرخوندم دستو پاهامو بسته بودن همون پسره بود . یه اتاق تنگ و تاریک .در باز شد : ریس بزارید خودم ازش حرف بکشم .
    - آره ببین جاسوس کجاست
    - باشه
    پسره رفت بیرون و جمشید اومد داخل البته با یه مرد بزرگ که سه تای منو می زاشت توی جیبش . اول یه لگد زد توی شکمم که خوابیدم روی زمین خون بالا می آوردم .
    جمشید ترسید و سریع بلند شد . داشتم می مردم . دلم می خواست بدونم آرمین کجاست ؟؟؟
    یه لبخند کمرنگ و بی جون زدم. توی این شرایطم بهش فکر می کنم . آره چون عشقمه . اون شب بهم گفت : از این ماموریت که بریم عروسی میگیره و برای همیشه مال اون می شم . توی دلم گفتم : البته اگه جون سالم بدر ببرم . دوباره خون بالا آوردم و درد و سیاهی
    نور سفید اتاق توی چشمم بود . یه پرستارکه داشت یه چیزی تزریق می کرد . که پرسیدم :
    - چه بلای سرم اومده
    -بچه اتو از دست دادی
    چی من بار دار بودم اون بچه منو آرمین بود . خیلی ناراحت بودم اشک می ریختم . دوباره جمشید اومد .
    -حیف فقط که اون پسره فرارکرده وگرنه دوتاتونه می فرستادم اون دنیا .
    پس فرار کرده و به زودی می یاد . منو از این جهنم نجات می ده .


    دو ماه بعد .......
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    امیدی که داشتم نصف شده
    دوماه دارم می میرم اینجا سه بار نقل مکان کردیم امکان نداره پیدامون کنن. موندم چه طور تا حالا نمردم . با بدترین شکنجه ها یه ماه که حموم نرفتم . دیگه داره حالم از خودم بهم می خوره . غذا همش سوپهانگار آب سبزی . اکثر مواقع نمی خورم .مگر این که ضعف کردهباشم . خیلی لاغر تر شدم انگار پایین چشام چهار تا بادمجون کاشتن . تقریبا همه جای بدنم کبود شده طبق معمول تویاتاق نمناکم خوابیده بودم و به آرمین فکرمی کردم . به زمان آشناییمون ....... اون پیتزای خورده شده.........شبی که من مال اون شدم . لبخند زدم اما لبخندم جاشو به اخمداد پس اگه منو دوست داره چرا تا الان کاری نکرده ؟؟؟؟؟
    در باز شد و یه دختر جوون 23یا25 ساله اومد و یه غذا گذاشت برام اومد و گفت : ازاداره پلیسم سرگرد گفت : فقط چندروز دیگه تحمل کن . ....... وقتی به خودم اومدم رفته بود بیرون جیغی از خوشحالی کشیدم و سریع آب سبزیم رو خوردم . چون دلم نمی خواست آرمین منو این جوریببینه .
    غذام تموم شد. و دوباره دارزکشید و برای خودم رویا میدیدم که خوابم برد .
    سه روز گذشت که جمشید خله اومد .آره لقب جدیدبهش دادم . گفت: بلند شو همراهم بیا .
    بلند شدم نزدیکش که رفتم گفت : اهههه چه بوی بدی .گمشو برو حموم
    -کجاست لباسم می خوام بدوووو
    - دختره آشغال حیف .....
    -گمشو میدم یکی بیاره برات
    بلند داد زد : ترنم ترنم .....همون دختره بود که از پلیسا بود .
    -بله
    - برو برای این زنیکه لباس بیار
    بزاربه وقتش می گم کی زنیکه هست .
    منو برد توی حموم رفتم زیر دوش آب گرم .......
    لباسا که یه ساپورت طرح جین بود با یه مانتوکه تا وسطای رونم بود و قرمزبود و یه شال سفید پوشیدم . حالم جا اومد که ترنم منو برد پیش همون پسره
    پشت میزش نشسته بود . که اشاره کرد همه برن بیرون . بعد شروع کرد :
    باید از اول حدث می زدم که تو دخترهمون پلیسایی . خیلی ترسیدم ولی به روی خودم نیاوردم
    - از کجا....
    - خفه شو تصمیم گرفتم مثل ننه بابات بکشمت . پساون پسره که فرار کرد پلیسبود باید خیلی سریع اول تو رو بکشم بعد هم از این جابرم
    قطعا رنگم مثل گچ بود . میلرزیدم خیلی شدید . داد زد :جمشید جمشید
    جمشید خله اومد : بله ریس
    - دختره رو ببر توی همون قفسه
    جمشید قهقه زد و گفت :چشم قربان و دوتا نره غول منو بردن زیرزمین که یه قفسه شیشه ای به شکل مکعب مستطیل که بالاش بازبود و عمودی گذاشته بودنش یکی از همون نره غول ها یه نردبون آورد ماهان (( همون پسره یا پسره پیرمرده خخخخخ)) که همراهمون اومد و دادزد برو بالا از نردبون و برو تویقفستر پرنده کوچولو
    اروم رفتم بالا و از همون جایی که باز بود رفتم توش یه دومتر و نیم یلندیش بود . شاید یک قدمم طولش نبود .
    برگشتم . رفتهبودن نردبونم هم افتاده بود کوبیدم به دیواره و دادزدو ولی شیشه خیلی محکم بود . خیسی یه چیزی رو بین پاهام حس کردم . آب به سرعت داشت می یومد بالا !!!!!
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    خواستم از دیوار شیشه ای بیام بالا اما نمیشد قدم نمیرسید. یه پرش بلند کردم که دستم رسید به لبه شیشه خواستم خودمو بالا بکشم که سر خوردم و دستم یه خراش عمیق خورد . داشت خون می یومد آب تا شکمم اومده بود . خودمو کوبیدم به شیشه ولی فایده نداشت انگار جسبیده بود روی زمین دستم خیلی می سوخت
    صدای گلوله اومد . یه نفر با صدای بلند می گفت : شما در محاصره پلیس هستید تسلیم شید و بیاید بیرون بعد از چند ثانیه دوباره شلیک گلوله آب تا گردنم بود روی نوک پام ایستادن و جیغ زدم :کمک کمک من اینجام
    با خودم گفتم: الان میان نجاتم می دن. اب تا رسید به سرم و دیگه نمی تونستم یه پرش انجام دادم تا نفس بگیرم . دوباره خواستم پرش انجام بدم اما نشد قفس از اب پر شده بود . دیگه داشتم نفس کمک می اوردم .
    ارمین و دیدم از پله ها اومد پایین کوبیدم به شیشه تا منو دید داد زد : نگارررررر
    می کوبید به شیشه ولی شیشه انگار قصد شکستن نداشت . چشام افتاد رو هم و سیاهی .......
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    آرمین :
    کلافه دستم رو توی موهام کشیدم. وقتی ترنم خواهرم گفت : اون بچه شو از دست داده برای اولین توی زندگیم گریه کردم . به خودم قول دادم انمتقام همه رو بگیرم الان سه ماهه عشقمو ندیدم . و جلوی در اون ادم عوضییعنی ماهان سلطانی هستیم لا دستور سرهنگ وارد می شیم وقتی همه خونه رو محاصره کردیم و بهشون هشدار دادیم اونا شروع کردن به شلیک در گیری بالا گرفت . و نزدیک خونه شدم یه جیغ مبهم اومد . اول گفتم خیالاتی شدم تقریبا همه جای ویلا رو گشتم .
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    دیگه داشتم نا امید می شدم که فهمیدم زیر زمین را نگتاه نکردم با سرعت از پله ها پاییتن رفتم و در چوبی را هل دادم که نگارم توی قفسه شیشیه ای بلند و باریکی پر از آب گیر کرده تا دیدتم کوبید به شیشه داد زدم : نگاررررخواست حرفی بزنه که تا دهنشو باز کرد ریه هاش پر از آب شد .
    انقدر کوبیدم که وقتی چشمم به نگار افتاد بی هوش بود . سریع دور و بر مو نگاه کردم که سرهنگ هم انگار داشت دنبالم می کرد گفت : اینجایی پس......
    اما تا نگاهشر به نگار افتاد خشکش زد . مو هاش توی آب معلق بود و شالش افتاده
    سریع هفت تیر سرهنگو گرفتم و به پایین قفس شلیک کردم که خدا رو شکر به نگار اصابت نکرد شیشه ترک برداشت و شکست و پیکر بی جون و بی حال نگار افتاد رو یزمین سریع بلند شدم برداشتمش و در آغـ*ـوش گرفتمش ولی الان وقت این کارا نبود .نگار را بلند کردمو و نمی دونم چه جوری ولی هر طور بود به بیمارستان بردمش.
    نگار :وقتی چشمم رو باز کردم نور سفید اتاق باعث شد چشمام رو ببندم. که انگار چیزی مانع برخوردنور به صورت من می شد . آروم آروم چشمام رو باز کردم . که قیافه آرمین دیدم اول متعجب اما با یاد آوری اتفاقات قبل فهمیدم کجام دلم می خواست همیشه نگاش کنم . اروم و با کمی لبخند گفتم: سلا م
    جوابمو آروم داد دلم برای صداش تنگ شده بود . دوباره بهم خیره شدیم که من زدم روی بازو ش

    چرا تنهام گزاشتی دو ماه می دونی من با چه جون کندی
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    توی اون خرابشده تحمل کردم
    -میدونم ولی الان فقط به این فکر کن همه چی تموم شد و فقط من و تو موندیم .
    با این حرفش لبخند زدم .
    2 ماه بعد


    امروز روز عروسی من و آرمینه خیلی خوشحالم که بهم رسیدیم . آرمین دیگه پلیس نیست اول من باهاش قهر بودم چون بخاطر امنیت من شغلشو کنارگذاشت . واسه امنیت من تا چند وقت باهاش قهر بودم . با ترنم خواهر آرمین خیلی دوست شدم خیلی استرس دارم قراره با خانوادش روبرو بشم ولی ترنم گفت مامان تا شنید خوشحال شد اخه هر وقت می رفتیم خواستگاری یه عیبی رو دختره مردم می گذاشت . اما با تمامک وجود هنوز استرس دارم . آریشگر بعد از چندین قرن میگه که کارت تموم شد و به شاگردش می گـه لباسم رو بیاره لباسم یه ابی فیروزه ای هس که یقش یه تور هم رنگ لباسه و روش سنگ دوزی ظریفی شده بود من خودم این لباس رو با ترنم خریدم اما به آرمین نشون ندادم خیلی هم اصرار کرد.
    تا لباسم رو پوشیدم آینه قدی آرایشگاه9 رو کنار زذدم . خیلی قشتنگ شده بودم . آبرو هام نازک تر بود . پوستم سفید تر از همیشه و چشمام کشیده تر بود موهای خوشرنگم پشت سرم بالا به حالت گل بود . من خیلی دوست داشتم عکس العمل آرمین رو ببینم .
    ترنم از در اومد و گفت:
    - نگار آر..............
    بعد از چند دقیقه گفت : واااااای چقد خوشگل شدی بیچاره آرمین تا شب چه جوری دوان میاره
    با خنده یه بیشعپری نثارش کردم
    بعد از چند ثانیه گفتم تو هم خوشگل شدی
    موهاش مثل من بود و لباس سورمه ای تنش بود و روی قسمت کمرش مهره دوزی انجام شده بود . یهو گفت :اههههههه مگه هواسم برای آدم میزاری اومدم بگم آرمین منتظرته . سریع با کمک شاگرد و ترنم صندل و شنل ست لباس رو برداشتم . و از آریشگاه بیرون زدم جلوی یه مازراتی که اجارش کرده بود ایستاد و
     

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    داشت با موبایل حرف میزد که نگاش به من افتاد سری قطع کرد و واقعا خوشگل شده بود . کت و شلوار خوش دست و شیک با کروات سورمه ای دستمو گرفت و گفت خوشگل شدی من لبخندیزدم و گفتم تو بیشتر و داخل ماشین نشستیم . و به سمت تالار روندیم و هر کاری عکاس و فیلمبردار بودن کردیم توی یه میدون بیرون از شهر نگه داشت و فیلمبردار و عکاس اومدن پایین و منم پیاده شدم اما آرمین نه با ماشین دورم می گشت که با خنده داد گفتم : آرمین نکن عروسیمونو به عزا تبدیل نکن که نگه داشت و گفت بیا سوار شو بسه البته هیچکس رد نشد خیلی خیلی خلوت بود . سوار شدم که گفت : دیگه در مورد مرگ حرف نزن دستمو گرفت و گفت تا آخحر عمر با هم هستیم ..... تا آخر
    هر کلمه می گفت ته دل من قرص قرص می شد رو به تالار نگه داشت که همه اومدن استقبال 68 نفربیشتر نبودن اوملیه قلبپنبه ایو آتش زدن بعد هم ترقه آبشاری و از این چرت و پرت ها ((که یه قسمت خیلی خیلی خیلی کوچولو از لباسم سوخت تازه بعد از عروسی متوجه شدم .))
    رفتیم داخل . زن ها و دختر ها با کل زدن جلو در جمع شده بودن یکی اسفند دود می کرد و با آرمین نشستیم توی جایگاه بعد مادر و پدر آرمین اومدن مادرش تا منو دید گفت : آرمین من دست روی بهترینا می زاره امید وارم خوشتبخت شید و پیشونیمو بوسید.
    البته پدرش هم اظهار خوشبختی کرد بعد دی جی گفت که لطفا مردهاهم برن توی قسمت خودشون چون قاطی بود مرد ها رفتن سوی دیگر سالن که با پرده قرمز و شیکی سالن رو به دو قسمت مساوی تقسیم میکرد .
    یه آهنگ لایت و رقـ*ـص دوباره رقـ*ـص و ردباره دوباره رقـ*ـص از دست این ترنم مردم پاهاش درد نگرفت من پدرامد جلو چشمام عرض ادب کرد نشستم رو جایگاه نشستم اشک ریختم چقدر مامانم دلش می خولست من رو توی لباس عروس ببینه ولی قسمت نشد . آذمین اومد کنارم خواست حرف بزنه تا دید گریه می کنم . دستمو گرفت و دلداری داد . بعد هم سیل کادو و نخود نخود هر که رود خانه خود . البته مامان وبابای آرمین و ترنم تا دم در اومدن بعد زمانی که ترنم داشت بغلم می کرد آروم جوری که منو آرمین بشنویم گفت : فردا با کاچی میام آرمین هم در جوابش با چشای شیطون گفت : نوبت تو هم می شه ترنم خانوممممم!!!!!!!!!!!!!
     

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    بعد از خداحافظی رفتیم داخل . خیلی خسته بودم خونمون یکمی کوچیک بود ولی خب بهتر از هیچی بود اخه آرمین استفا داد . و توی یه شرکت معماری استخدام شد با کمک یکی از دوستای قدیمیش ارمین لیسانس معماری داره . خسته و کوفته وارد اتاقم می شم . بهتر بگم اتاقمون کاغذ دیوار آبی ملایم رنگی که به من و آرمین آرامش می داد.
    سریع صندل هامو در آوردم پاهام باد کرده بود ولی کبود نه . از آرمین با خجالت خواستم زیپ لباسم رو بکشه و تا کشید از زیر دستش در رفتم و به حموم پناه بردم . یه دوش آب گرم یک ساعته پدرم در آومد تا اون گیره و تور موهامو در بیارم . فکر کنم نصف مو هام ریخت البته این یه اصتلاح (( درسته ؟)) هست یه وقت فکر نکنین کچل شدم .

    حوله رو دور خودمد پیچوندم آروم در حموم رو باز کردم و به بیرون سرک کشیدم نه انگار آرمین نبود . پاورچین و سریع راه می رفتم تا رسیدم توی اتاق دو تا دست منو در آغـ*ـوش گرفت از روی زمین بلندم کرد جیغی از روی خوشحالی کشیدم . فهمیدم آرمینه گفتم : آرمین تو رو خدا بزار لباسمو بپوشم بعد سرشو نزدیک گوشم آورد و نفساش گوشمو سوزند توی همون حالت گفت : نمی تونی در بری امشب دیگه واسه همیم !!!!!!!
    و سریع رفت. قرمز شدم . یه تاپ و شلوارک صورتی پوشیدم و به تخت خواب رفتم بدون هیچ گونه سر و صدای صدای تقه در اومد خودم زدم به بیخوابی اروم وارد اتاق شد تا دید خوابیدم لبخند زد و آروم گفت : نمی تونی فرازر کنی و به سمت تخت خیزبرداشت و روم خیمه زد دیگه نمی تونستم چشمام رو بسته نگه دارم و با آخرین توان چشمام رو باز کرد .
     

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    خوب دوستان از اینجا به بعد اتفاقات زندگی شیرین و تلخ این دو را می گم :

    1 سال بعد :
    راس ساعت 12:00شب
    به دختر بچه روبه روم خیره می شم یه دختر زیبا یه دختر خاص به نام آرزو ،آرزو من و آرمین با این که درد زیادی کشیدم ولی میرزید . اشک توی چشمام جمع شد آرمین دستمو گرفت : می بینی نگار میبینی دخترمونه ثمره عشقمون


    3 سال بعد :
    بلاخره نوبت ترنم خانمم شد امشب شب عروسیشه با یکی از بچه های دانشگاه ازدواج کردهخ مثل اینکه اوب باهم لج بودن بعد پسره که اسمش شهاب بوده اعتراف می کنه پشت سرش ترنمم همین طور یه لباس دکلته مشکی و قرمزمی پوشم . با دخترم ست کردم اونم همین رنگی لباس پوشیده . ترنم خیلی خوشگل شده یه لباس عروس سفید و خوشگل با پاپیون روی کمرش وارد تالار شدینم و لباس زیباش شهاب اومده بود دنبالش منم ترنم زیر بقل زدم و سوار ماشین آرمین با آرمین پشت سر این دوتا کفتر عاشق روندیم . به تالار رسیدیم . تارسیدیم کیان یه پسر بچه 7 ساله اومد سمت آرزو و دستشو گرفت می شد نوه عموی آزرمین پسر خیلی خوبی بود و هوای آرزو رو همیشه داشت . ترنم و شهاب رفتن سر جایگاهاشون و رقصیدیم و کلی کیف کردیم.



    5 سال بعد:
    12:00 شب :
    شب از خولاب بیدار می شیم آرزو گریه می کنه آرمین تلفن رو جواب میده و سریع قطع می کنه
    -نگارررر بدو بچه ترنم به دنیا اومده تو هنوز اینجایی
    - اومدم
    - سریع و با عجله رسیدیم به بیمارستان مثل اینکه ترنم حالش بد می شه اخه ماه هشتم هس یکم زوده ازپله ها بالا میرم شهاب زنگ زد و فقط گفت : خودتونو برسونید به بیمارستان....
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا