سریع بلند شدیم و لباسام که مشکی بود پوشیدم وقتی آماده شدیم گفت :
مجبوریم از پنجره بریم بیرون !!!!!
سریع روتختی ها رو بهم گره زدم و به پایه تخت بستم چند بارم چک کردم، که محکم باشه .
ما طبقه دوم بودیم خیلی بلند بود . اول اون رفت بعد من طبقه اول بودم که دستم سر خورد و با زانو اومدم زمین
که صدای بلندی ایجاد شد . آرمین سریع به طرف اومد . چند تا از نگهبانا اومدن این سمت . منم می لنگیدم . سریع منو کول کرد . اما اونا متوجه ما بودن . به سمتمون می دویدن .
- آرمین نمی شه اونا ما رو می گیرن .همون جور که دوید گفت :
- نه باهم از این خراب شده بیرون می ریم .
-نه منو بزار همین جا بعد با سرهنگ نجاتم بدید.
-نه نمی.......
که خورد زمین
اونا هشت نفر بودن و توی ده قدمی ما البته من پشت آرمین افتادم یعنی اونا تقریبا در 5 متری من بودن . که یکیشون منو گرفت .
داد زدم باتمام وجود : بدو وووووو
ودیگه چیزی نفهمیدم .
مجبوریم از پنجره بریم بیرون !!!!!
سریع روتختی ها رو بهم گره زدم و به پایه تخت بستم چند بارم چک کردم، که محکم باشه .
ما طبقه دوم بودیم خیلی بلند بود . اول اون رفت بعد من طبقه اول بودم که دستم سر خورد و با زانو اومدم زمین
که صدای بلندی ایجاد شد . آرمین سریع به طرف اومد . چند تا از نگهبانا اومدن این سمت . منم می لنگیدم . سریع منو کول کرد . اما اونا متوجه ما بودن . به سمتمون می دویدن .
- آرمین نمی شه اونا ما رو می گیرن .همون جور که دوید گفت :
- نه باهم از این خراب شده بیرون می ریم .
-نه منو بزار همین جا بعد با سرهنگ نجاتم بدید.
-نه نمی.......
که خورد زمین
اونا هشت نفر بودن و توی ده قدمی ما البته من پشت آرمین افتادم یعنی اونا تقریبا در 5 متری من بودن . که یکیشون منو گرفت .
داد زدم باتمام وجود : بدو وووووو
ودیگه چیزی نفهمیدم .
آخرین ویرایش: