داستان رقابت عشق وانتقام | عطیه روشن ضمیرکاربر انجمن نگاه دانلود

نظرت رو راجب رمان؟

  • خوب

  • خيلي خوب

  • علي

  • خيلي عالي


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Atie_rz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
37
امتیاز واکنش
220
امتیاز
121
محل سکونت
اصفهان
‎نفس:
‎به همراه خشایار سوار ماشین شدیم و به سمت نا کجا آباد حرکت کردیم.
‎تقریبا نیم ساعتی تویه راه بودیم تا بلاخره رسیدیم.به خونه مقابلم نگاه کردم.در برابر خونه شاهرخ هیچ بود ولی بازم خوب بود.
‎در باز شد و ماشین وارد پارکینگ خونه شد.
‎صدای موزیک داشت کرم میکرد.چه خبر بود اینجا?
‎وارد سالن اصلی شدیم .پر بود از ادمایی که فقط لباساشون اندازه کله خونه ما میارزید. دنبال خشایار راه افتادم تا به یکی از میز های گوشه سالن رسیدیم که مردی تقریبا 30/33 ساله منتظر ما بود.
‎+به سلام اقاخشایار بزرگ
‎-سلام مهران جان کارا چطور پیش میره?
‎نگاهه خریدارانه ای بمن کرد و گفت
‎+خوب پیش میره و مشخصه که قراره بهترم بشه
‎دوتاشون خنده مسخره ای سر داد که خشایار اشاره کرد
‎+جوجو باز کن اون اخمارو
‎و دوباره خنده.
‎+خب دیگ خوشگل خانوم اینجا به بعدش شمایی و اقا مهران.مهران جان ببینم اینو چند رد میکنی?نابه ها خودت تحویل بگیر
‎-رووو چشمم خشایار جون.

‎بعد از رفتن خشایار مهران بهم اشاره کرد که دنبالش راه بیوفتم تا به سمت اتاق بالا حرکت کنیم.
‎درو باز کرد و رفت کنار تا وارد بشم.
‎نه بابا اینام یه چیزایی سرشون میشه.
‎وارد اتاقی شدم که تمامه وسایل مشکی بنفش بود.بد نبود دوس داشتم.
‎+اتاقت اینجاست تا ببینم چیکارت میتونم بکنم?
‎-ببخشید...
‎+زود بگو.
‎-چه بلایی میخواین سرم بیارین?
+.....
‎چیزی نگفت و از اتاق بیرون رفت.
‎روی تخت نشستم و کفشامو در اوردم .اوووف پاهام خیلی درد میکرد. سرمو بین دستام گرفتم.خدایا خودت بخیر کن.
‎چقدر دلم برای مامان و بابا تنگ شده بود.میدونستم همینایی که دارن عذابمون میدن حواسشون به راپورت دادن پیش مامان و بابا هست که لو نرن.
‎واسه همین خیالم راحت بود.
‎ینی آرمان چی میشد?
‎خودمو روی تخت ول کردم.
‎(فلش بک)
‎+من اونو میخوام.
‎-کودوم خانومم?
‎+اون خرگوشه?
‎-نینی کوچولوووو
‎و دماغمو که توی سرما سرخ شده بود بین انگشتاش گرفتو کشید.
‎+اخخخ نامرد.
‎-حرف نباشه بزار تمرکز کنم.
‎شلیک اول و بوم خورد تو قوطی.
‎شلیک دوم و سوم تا اخر.
‎+حاجی اون خرگوشو بده.
‎مردک چنان چش قره ای بهش رفتو خرگوشو بهش داد که دلم میخواست جرش بدم.
‎-بیا نینی کوچولو
‎+وای عاشقتم.
‎خرگوشو ازش گرفتم و بوسش کردم.
.
.
.
.
.
‎نمیدونم چقدر توی فکر بودم که خوابم برد و با صدای خدمتکاری که میگفت برم پایین برای شام بیدار شدم.
 
  • پیشنهادات
  • Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    ‎آرمان:

    ‎از روی تخت بلند شدم.سرم گیج میرفت.به اطرافم نگاه کردم ولی نفس نبود.سراسیمه از اتاق بیرون رفتم که مهرداد پشت در جلومو گرفت.
    ‎+کجا?
    ‎-نفسو کجا بردی?
    ‎+جایی که حقشه.
    ‎-چی میگی?
    ‎+ارزشش بالاست.بلاخره به درد بقیم باید بخوره.
    ‎-درست حرف بزن ببینم.واضح بگو.
    ‎+بردم بفروشیمش.

    ‎از حرفش تو بهت بودم که به خودم اومدم.کنترلش سخت بود و با مشتی که زدم تو صورته مهرداد پخش زمین شد.از پله ها دویدم پایین و از در خارج شدم.
    ‎همه چیو دوتا میدیدم.نمیدونم چیجوری خودمو از اون خونه لعنتی اوردم بیرون.
    ‎ماشینیو دیدم که از دور نزدیک میشد.
    ‎+وایساااا وایسااااا.

    ‎ماشین وایساد سوار شدم.پیر مرد پشت ماشین نشسته بود
    ‎-حالت خوبه پسرم?
    ‎+برو اقا فقط برووووو.
    ‎دیگه چیزی نگفت و حرکت کرد.منتظر باش نفسم.نمیزارم چیزی بشه.
    .
    .
    .
    .

    ‎نفس:.
    ‎لباسامو با پیرهن استین بلند سفیدساده حرير و یه دامن تقریبا بلند سرمه ای تنگ عوض کردم . پوشیده ترین لباسایی بود که پیدا کرده بودم.
    ‎از پله ها پایین رفتمو با راهنمایی خدمتکار به طرف میز پشت سالن رفتم.مهرانو دیدم که برای خودش مشغول غذا خوردن بود.
    ‎+بیا بشین.
    ‎به طرف میز رفتم و چهارصندلی دورتراز مهران نشستم.
    ‎+برای فردا آماده باش.
    ‎-چرا?
    ‎+مشتریا قراره بیان.

    ‎یکم که توجه کردم دیدم چشماش داره روی دامنم حرکت میکنه.اول ترسیدم ولی بعد فهمیدم خودشه.تنها راهم همینه.
    ‎-اما....
    ‎+اما و اگر نداره.غذاتو بخور و برو بالا.
    ‎-باشه.

    ‎یکم غذا خوردم که جون داشته باشم نقشمو عملی کنم.
    ‎-با اجازه.
    ‎+چیزی نخوردی که
    ‎- اشتها ندارم
    ‎+باشه برو

    ‎به سمت آشپز خونه رفتم.
    ‎+سلام اقا گفتن اب میوشونو بدید.
    ‎-باشه صبر کن تا برم از انبار پرتقال بیارم اینجا تموم شده.
    ‎تا از اشپز خونه بیرون رفت شروع کردم به گشتن تا بلاخره توی یکی از کشو ها دارو پیدا کردم.یکی از مسکنارو برداشتم و چنتاشو قایم کردم.جعبه قرصو گذاشتم سره جاش.
    ‎خدمتکار اومد و اب پرتقالو درست کرد.داشت برش میداشت که ببره که سد راهش شدمم . بديد به من بمن.
    ‎-کسی با این خودشیرینا دله اقارو نبرده زور نزن دختر جون.
    ‎+من هرکسی نیسم.
    ‎بهش چشمکی زدم و سینی رو ازش قاپیدم.قرصارو ریختم تو لیوان و حل کردم و رفتم پیش مهران.
    ‎+بفرمایییین نوش جونتون.
    ‎-من اب میوه نخواستم.
    ‎اخمامو کشیدم تو هم و دست به کمر وایسادم.
    ‎+واقعا که اب میوه ای که من براتون درست کردمو نمیخورین,منو باش میخواستم مهربونی امشبتونو جبران کنم.
    ‎نیشش تا بنا گوش باز شد.
    ‎+(مرضضضض)نمیخورین?
    ‎-میخورم.
    ‎با چشم چرونی تمام لیوانو برداشت و سر کشید.
    ‎با ناز رفتم جلو و لیوانو برداشتم.
    ‎+نوش جون.
    ‎بدون منتظر جواب موندن از سالن خارج شدم.

    نفس:

    نیم ساعتی بود که منتظر موندم.میدونستم اتاق مهران اتاق آخری توی همین راهروعه.
    بلاخره رفت توی اتاقش.الان وقتش بود.پاورچین پاورچین از پله ها پایین رفتمو از در خارج شدم.دیگ داشتم به در میرسیدم که یکی با دست دهنمو گرفت.
    +کجا کوچولو فک کردی خیلی زرنگی.
    لعنتی مگ نکپیده بود.از ترس قلبم داشت از دهنم میومد بیرون.شروع کردم دستو پا زدن ولی هیکلش دو برابر من بود.دستشو گاز گرفتم.
    +وحشییی مگه سگیییی.
    شروع کردم دویدن و مهرانم دنبالم.
    +بهتره دستم بهت نرسه وگرنه.

    پام گرفت به تکه چوبه رو به روم و کله شدم.
    -ااااخخخخخ.
    +هه چنان آخی نشونت بدم.

    منو انداخت رو کولش و برد تو خونه.انقد مچه پام درد میکرد که جونه فرار کردن نداشتم.
    از پله ها بالارفتو بردم توی اتاقش.
    -اتاقه من اون ور بودا.
    +خفه.
    کم کم داشتم میترسیدم.نکنه کاری بکنه?ن ن همچین ادمی نیست.

    بردم توی اتاق و پرتم کرد روی تخت.شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنش.
    -چی.چیکار....چیکار میخوای بکنی?
    +....
    چیزی نگفت و اومد طرفم. از ترس جیغی کشیدم و.خودمو کشوندم اخره تخت.
    پامو گرفت و کشید سمت خودش.
    شروع کردم به گریه کردن
    -توروخدا غلط کردم توروخدااا ولم کن من هنوز....

    ل* ب هاشو وحشیانه گذاشت رو ل*ب*ا*م نمیتونستم نفس بکشم.بلاخره ولم کرد.
    -ولم کن اشغااااال.
    لباسه تنمو پاره کرد.
    زجه میزدم ولی توجهی نمیکرد.سرشو کرد تو گودیه گردم و نفس کشید.
    -خواهش میکنم.
    داشتم مرگو با چشمام میدیدم که عقب رفت.
    +این کارو کردم که بدونی هرکاری بخوام میتونم بکنم.ولی انقدر خر نیسم ارزشه جنسمو بیارم پایین.گمشو برو تو اتاقت.

    توجهی به درد مچ پام نکردم فقط از در بیرون اومدمو خودمو کشوندم تو اتاق و پشت در نشستم.زانوهامو گرفتم تو بغلم و گریه کردم.
    -کجایی آرمان?کجایی?
    .
    .
    .
    .
    .
    نفس:
    با بدن درد از خواب بیدار شدم.پشت در خوابم بـرده بود.سرو صداهایی که از سالن پایین میومد خبر از مهمونی میداد.مهمونی ن , بیشتر مراسم تشیع جنازم بود.
    بلند شدمو و سمت حمام رفتم.زیر دوش اب داغ ایستادم.
    اتفاقاته دیشب جلوی چشمم مرور میشد.جلوی اشکامو نتونستم بگیرم.محکم روی گردنم دست کشیدم.حس کثیفی داشتم ولی هرچی خودمو میشستم این حس ول کنم نبود.زیر دوش نشستمو انقدر گریه کردم تا یکم خالی شدم.
    از حموم بیرون اومدم و لباسایی که برای مهمونی شب روی تخت بود رو دیدم.
    چی بود اینا ناموسا هیچی نمیپوشیدم سنگین تر بودم.به طرف کمد رفتمو زشت ترین لباسو انتخاب کردم بلکه کسی چشش مارو نگیره.لباس طوسی که بالاتنه و استین گیپور مشکی داشت.
    میدونستم شیدا میاد برای ارایش.منتظر موندم و کمتر از ده مین شیدا اومد.
    +سلام
    -سلام
    +چرا اون لباسیو گذاشتم نپوشیدی
    -خیلی بازه
    +پووووف لجباز.بشین جلو اینه.
    پوستیژو روی سرم و گذاشت یکم بهش مدل داد.ارایش ملایمی کرد و کنار رفت.
    +برو پایین منتظرتن.
    با چهره غمگین به طرف در رفتم.
    +نفس
    -بله
    +عادت کن

    شاید واقعا باید عادت میکردم.به سالن پایین رسیدم و کنار مهران ایستادم.همه به چشم یه وسیله خریدنی بهم نگاه میکردن.داشت حالم بهم میخورد که با بلند شدن همه به احترام کسی برگشتم تا ببینم اون کیه?
    چیییییی.خدایا چی داشتم میدیدم.آرمان اینجا چیکار میکرد.با دهن باز نگاهش میکردم.
    لعنت بمن که باورش کرده بودم.فک میکردم آدمه اما....
    به طرف ما اومد.
    +سلام اقا مهران میبینم جنس جدید اوردی.
    -اره داداش خریداری?

    با دهن باز بهشون نگاه میکردم.
    +چند ?
    - چند میارزه,?
    +2 میليون دلار
    -بالا
    +3میليون دلار
    -بالا
    + چه خبره باغم انقد گرون نیست.
    -4 میليون دلار
    +سه و نيم ميليون دلار
    -4میليون دلار
    +قبول.
    دست و دادنو آرمان منو کشید طرف خودش.
    +میدونم چه فکری میکنی.ولی اونجور که فکر میکنی نیست نفس.
    -خفه شو.کصافته....
    با صدای آژیر ماشین پلیس با بهت به آرمان نگاه کردم.
    +نفس این قضاوتایه بیجارو بزار کنار.
    -آرم....
    دستمو کشید و گفت دربارش حرف میزنیم الان باید بریم و
    بین راه شالیو که روی مبل بودو برداشت
    +بزار روی سرت.

    از این غیرتش که همه جا ردخور نداشت خوشم میومد.
    از خونه بردم بیرون و پلیسا همه افراد داخل خونرو گرفتن.فرمانده عملیات جلو اومد و با ارمان دست داد.
    +اگه شما نبودین هرگز نمیتونستیم این باندو بگیریم اقای پرورش.
    -فقط به خاطر زنم این کارو کردم.
    چی?زنم?
    با ارنج کوبیدم تو پهلوش که با پاش پامو له کرد.
    سو استفاده گر.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    نفس:

    همینجوری که داشتم حرص میخوردم به طرف ماشین رفتم تا سوار بشم.
    +خب دیگه بریم.
    -بریم.
    آرمان ماشینو به حرکت در اورد و رفتیم.از سره اسودگی نفسه عمیقی کشیدم و سرمو به پشت صندلی تکیه دادم.
    +نفس?
    -جانم
    +منو ببخش
    -برای?
    +همه اینا تقصیر من بود.بی دلیل کشوندنت توی این بازیه مسخره.متاسفم

    با خودم زمزمه کردم.
    +(عشق دردسر داره)
    -چیزی گفتی?
    +نه.
    .
    .
    .
    .
    .
    آرمان:

    شنیدم که گفت عشق درد سر داره.الان موقعش نبود که بخوام در این مورد باهاش صحبت کنم برای همین پیچوندمش.
    از ماشین پیاده شدیم.درو باز کردم و رفتم کنار تا بره تو.
    +اینجا ماله کیه?
    -دوستم.
    از پله ها بالا رفتیمو وارد سالن شدیم.
    +میشه اتاقمو بهم نشون بدی?خیلی خستم.
    -سمت راست اتاق سومی.
    +ممنون.

    کتمو در آوردم و انداختم رو مبل.خودمو پهن کردم رو کاناپه و نفسه عمیقی کشیدم.
    حداقلش بهروز و مهرداد و آرمانو همشون کمه کمه 10*20 سالی براشون بریده میشد.
    و اما نفس.حالا که میدونستم دوستم داره باید درستش میکردم.میدونم براش خیلی سخته فراموش کردنه گذشته ای که لحظه لحظش عذاب بوده اما چنان آینده ای براش بسازم که گذشترو توش گم کنم.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    نفس:
    رفتم توی اتاق و درو بستم.خوب بود که حموم و دستشویی توی اتاق بود. رفتم توی حموم و پوستیژ کنرو از سرم کندم.دلم واسه موهام تنگ شده بود.صورتمو شستم و به بیرون از اتاق اومدم تا حوله و لباس بردارم.
    وسایل لازمو برداشتم و رفتم تو حمام و درو بستم.
    توی وان دراز کشیدم.گرمای اب خستگیه این چند روز سختو ازم دور کرد.
    بعد از دوش گرفتن از حموم بیرون اومدم.لباسامو عوض کردم و رفتم جلو اینه تا روسریمو درست کنم.کچل بودمو نیازی به اینا نبود اما همیشه منو با موهای بلند دوست داشت و دلم نمیخواست.....
    +نفس بیا شام.
    با صدای آرمان بیخیال غصه خوردن شدمو شامو ترجیح دادم.از اتاق رفتم بیرون.وارد آشپز خونه کوچیکی شدم که بویه کباب توش پیچیده بود.
    +بیا بشین.یادم بود کباب دوست داری

    بی هیچ حرفی نشستم و مشغول خوردن شدم.همونجور که مشغول ریختن دوغ توی لیوان بود گفت
    +فردا برمیگردیم شرکت.انگار که چیزی نشده.دوروز اونجا میمونیمو به کاراسروسامون میدیم که کسی شک نکنه.
    -اگه.....
    +نگران نباش گلم اونا دیگه برنمیگردن همشون دستگیر شدن.
    -باشه
    با حرفاش دلم اروم گرفت.غذامو خوردم و تشکر کردم.
    +ممنون.میرم بخوابم.شبت خوش
    -خوب بخوابی.

    به طرف اتاق رفتم و روی تخت دراز کشیدم.انقدر خسته بودم که نمیدونم کی خوابم برد.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    آرمان:

    میزو جمع کردم و یه چایی برای خودم ریختم.
    واقعا سردرگم و بودمو از برنامه های ایندم بیخبر.همچی بستگی به نفس داشت ک چی بشه.نفس,
    حتما دیگ خوابیده بود.لیوانه چاییو شستم و گازو خاموش کردم.تمام درو پنجره هارو بستمو قفل کردم.
    پاورچین پاورچین وارد اتاق نفس شدم.
    +پیس.. نفس...
    نه انگار واقعا خوابیده.اروم روی تخت کنارش دراز کشیدم و رو صورتش که نور مهتاب نشونش کرده بود خیره شدم.انقدر دوستش داشتم که بدون مو واسم حتی قشنگ ترم شده بود. دستی به سره بدون موش کشیدم که سرشو تکون داد و برگردوند.حالا اندازه سه تا انگشت صورتامون فاصله داشت.
    از چشم هاش شروع کرد و رفتم پایین تا رسیدم به لباش.چشممو برگردوندم که کبودیی روی گردنش توجهمو جلب کرد.ینی نفس???''??????
    بی اختیار داد کشیدم.
    +نفففسسس توووو???

    با ترس از جاش بلند شد.دورو برشو نگاه کرد که دید کسی نیس
    - چته روانی ترسیدم.تو اینجا چیکار میکنی???
    +اون کبودی چیه رو گردنت.
    -هیچی.
    +هیچی?میخوای باور کنم هیچی?
    ..
    .
    .
    .

    .

    .
    .
    نفس:

    +میخوای باور کنم هیچی?

    دیگه داشتم از چرتو پرتاش خسته میشدم.

    -بمن ربطی نداره میخوای باور کنی یا نکنی.هان چیه باز میخوای بم تهمت بزنی?خاک برسره من که سره دوس داشتنت داشتم گذشترو فراموش میکردم.گند زدی توش آرمان گند زدی.این کبودیم به خاطره ت*ج*ا*و*ز*ي*ه ک بهم شد فهمیدی?حالام گورتو گم کن بیرون از این اتاق, شبه وگرنه میرفتم,فردام میرم اصفهان هر غلطی دلت میخواد بکن.

    با قیافه بهت زده زل زده بود بهم که بلاخره لب باز کرد.
    +نفس کی این کارو.....
    -خفه شو.فقط خفه شو گند زدی آرمان پاشو برو بیرون.

    اصلا انگار نه انگار چی دارم بهش میگم.مثه مجسمه نشسته بود و نگاه میکرد.
    - نمیری? بهههه درککککک.

    از اتاق اومدم بیرونو درو بستم . رفتم تو یکی از اتاقای دیگ و درو محکم کوبیدم رو تخت دراز کشیدم.
    بغض لعنتی داشت خفم میکرد.
    دستمو روی گلوم گذاشتم و فشار دادم.
    -قوی باش دختر.قوی.تموم شد همون یه ذره احساسم تموم شد.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    ‎آرمان:

    ‎با بهت به دره بسته شده توسط نفس نگاه میکردم.
    ‎اه اه اه . با مشت کوبیدم تو پام.خراب کردی پسر خراب.حداقل یکم دوستت داشت که اونم پر.خدایا دسته خودم نیس.میترسم ازم بگیرنش.باید بفهمه اینا تهمت نیس شکاکی نیست.فقط ترسه.
    ‎روی تخت دراز کشیدم.بالشتو با تموم وجودم بو کردم.بوی عشقمو میداد.خدایا میشه اون روزی که دوباره دوتایی سر رو یه بالشت بزاریم?انقدر فکر و خیال ایندرو کردم که خوابم برد.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ‎نفس:
    ‎با سردرد بدی بیدار شدم و مقصرش کسی نبود جز اون آرمانه احمقه بیشور که نمیفهمه مث خر نباید یهو بالا سرت عر بزنه.از اتاق بیرون رفتم تا برم دستشویی.
    ‎بعد از انجام کارایه مربوطه رفتم طرف اتاق که ببینم اقا قاضی خواب تشریف دارن یا ن?
    ‎درو باز کردم که دیدم پتورو مث دوس دخترش بغـ*ـل کرده و کپه مرگشو گذاشته.
    ‎+لیاقتتم بیشتر از پتو نیس.
    ‎وسایل مورد نیازمو از اتاق برداشتم و لباس پوشیدم.باید تا قبل بیدار شدنش میزدم بیرونو و برمیگشتم اصفهان وگرنه جلومو میگرفت.
    ‎اروم دره خونرو بستم که از صداش بیدار نشه.
    ‎ایول.از ساختمون بیرون اومدم و سوار تاکسیی که از قبل خبر کرده بودم شدم.پیش به سوی فرودگاه.
    ‎نفس:
    ‎+سلام اقا ببخشید زودترین پروازتون به اصفهان ساعته چنده؟
    ‎_ تقریبا نیم ساعته دیگه بلند میشه.
    ‎ای جان چقد من خوش شانس بودم خبر نداشتم.
    ‎+ببخشید جای اضافی هم هست؟
    ‎-خیر.
    ‎حرفمو پس میگیرم.فک کنم وقتی خدا اشت شانسو تقسیم میکرد من دسته گروگان گیرا بودم.
    ‎+هیچیه هیچی؟اقا لطفا خواهش میکنم کاره واجبی دارم لطفاااا

    ‎قیافمو مثل گربه شرک کردم که گویابی تاثیر نبود.
    ‎_یه صندلی اخر هواپیما هست مشکلی که نداربد؟
    ‎=نه اصلا مشکلی نیست ممنون.
    ‎بلیطو گرفتمو رفتم تا یه مغازه پیدا کنم یه چیزی کوفتم کنم که دلم از بس صدا کرد روانیم کرد.بلاخره یه سوپرمارکت پیدا کردم و یه کیک و ابمیوه ازش خریدم.بیرون اومدم و به سمت صندلی ها حرکت کردم.روی صندلی نشستم و مشغول خوردن شدم.حسه عجیبی داشتمو نمیدونم برایه چی بود.ینی هنوزم خواب بود؟ شاید هنوز دوستش داشتم نمیدونم.اما حسه نفرتی که بهش دارم بیشتره.منکه چند سال بدون اون زندگی کردم.حتما بقیشم میشه.با صدای اعلام پروازم از فکر بیرون اومدم و به طرف دره خروجی برای سوار شدن هواپیما حرکت کردم.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ‎ارمان:

    ‎از روی تخت بلند شدمو به سمت دستشویی حرکت کردم. صورتمو شستم و همین اول صبحی تو این فکر بودم که باید اتفاق دیشبو از ذهن نفس پاک میکردم. از اتاق بیرون و اومدمو دره تک تک اتاقارو باز کردم اما نفس نبود.کم کم داشتم میترسیدم که نکنه باز اومده باشن سراغش اما لحظه اخر یاده حرفه دیشبش افتادم که گفت امروز برمیگرده اصفهان. لعنتی دختره کله شق انگار نه انگار تازه یه روزه از دستهخ اون عوضیا ازاد و شده راحت واسه خودش این ور و اون ور میره. فوری لباس پوشیدم و از خونه بیرون زدم. سوار ماشین شدمو با تمامه سرعت به سمت فرودگاه حرکت کردم.
    ‎ده دقیقه ای خودمو به فرودگاه رسوندم.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    ‎ارمان:

    ‎+سلام اقا اخرین پروازتون به اصفهان کی بود؟
    ‎-نیم ساعت پیش بلند شد.
    ‎+لعنتی.یه خانوم تقریبا قد بلند که کچل بود اینجا نیومد؟
    ‎_شرمنده اطلاعات شخصی هستن و نمیشه گفت:
    ‎+خواهش میکنم اقا من شوهرشم اصلا بزارین اسمشم بگم نفس نفسه مهرآرا

    ‎طرف که انگار دلش به حالم سوخته بود تو سیستمو یه نگاهی انداخت و گفت:
    ‎_بله جناب پروازشون انجام شد.
    ‎+ممنون.
    ‎با نا امیدی از فرودگاه بیرون و اومدمو به سمت شرکت حرکت کردم.حداقل باید این یه کاریو که بهم داده بود
    ‎مثه ادم انجام میدادم.از ماشین پیاده شدمو و به سردر شرکت نگاه کردم.شرکت اسپادنا. هرچی میکشم از این
    ‎گور به گوریه. وارد شرکت شدمو و به سمت اسانسور رفتم. از اسانسور پیاده شدمو وارد اتاق اصلی شده بودم
    ‎که تمام بچه های خودمون اونجا بودن.
    ‎+سلام همگی.
    ‎_سلام اقای پرورش. پس خانوم مهرآرا کجان.
    ‎رو به بچه ها کردمو گفتم:
    ‎+خانوم گفتن کارا اینجا تمومه.خودشون برپشتن اصفهان تا قبل از اومدنتون به اونجا سروسامون بدن.اماده باشین
    ‎شب برمیگردیم اصفهانو ساعت 12:30 تو فرودگاه میبینمتون فعلا.
    ‎منتظر جوابسشون نشدم و از شرکت بیرون زدم.سوار ماشین شدمو به طرف خونه روندم.انقدر توی فکر بودم که نمیدونم کی رسیدم.
    ‎از ماشین پیاده شدم و وارد خونه شدم. وسایلمو جمع کردمو باز از خونه زدم بیرون. تقریبا ساعت 3 ظهر بود.سوار ماشین شدمو به جایی مکه توی این شهر این تمام این سال ها مسکنم بود حرکت کردم.
    ‎نیم ساعتی توی راه بودم تا به کوهستان رسیدم. از ماشین پیاده شدم و به کاپوت تکیه دادم.نفس عمیقی کشیدم به روبه روم که همش کوه بود زل زدم.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    نفس:
    از در فرودگاه بیرون اومدم.فورا سوار تاکسی شدمو به طرف خونه حرکت کردم.خیلی خوشحال بودم دلم واسه مامان و بابا تنگ شده بود.ای وای موهامو چی بگم؟درستش میکنم الان فقط دلم میخواد برم بغله بابام که امن ترین جا برام بود و استشمام کنم بوی مادریو که از هرکسی بیشتر عاشقم بود و عاشقش بودم.
    تقریبا بعد از 10 مین رسیدم به خونه.پوله رانندرو حساب کردم و چمدونمو از صندوق در اوردم.به طرف در حرکت کردمو زنگو زدم:
    +نفسسس مادررر الهی قربونت بشم فدات بشم اومدی دخترکم دلم برات یه ذره شده ب.....
    _مامان میخوای بزاری بیام تو؟
    +بیا مامان تو الهی قربون اون قیافه چلمنت بشم.
    _مرسی مامان منم دوست دارم.

    مردم مامان دارن ماهم داریما.خب ارزونی خودشون من مامانمو با دنیام عوض نمیکنم.درو باز کردمو چمدونو گذاشتم کنار درکه تو بغله مامانم فشرده داشتم.
    _وای مامان اروم تر.
    +نفس بابا اومدی دخترم الهی فدا شم چرا دوروزه گوشیت خاموشه؟عه خانوم برو اون ور له کردی بچمو.
    _گوشیمو گم کردم بابا ببخشید نتونستم خبر بدم.
    +عه نفس مامان موهات؟
    _اممم چیزه...
    +چیه بابا؟
    _چیزه...
    +پنیره؟
    _عه بابا؟
    +خخخ خب بگو دیگه.
    _رفتم موهامو مدل بدم بعد اممم...چیز شد...
    +پنیر شد باز؟
    _مامان شماهم؟
    +خب بگو دیگه جونت در اومد مادر
    _هیچی خانومه موهامو خراب کرد منم گفتم همشو بزن.ای بابا با مسافر از راه رسیده ام اینجوری برخورد میکنن اصن نزاشتین بیام توهاااا.
    به قیافه مامان و بابا توجه نکردمو از پله ها بالا رفتمو وارد اتاقم شدم.اخیشششش هیچجا خونه خوده ادم نمیشه...
    چمدونمو گذاشتم کنار در و لباسامو در اوردمو و پریدم تو حموم.اب داغو باز کردم...هااااای حال اومدم...ینی ارمان کجا بود؟
    واقعا نمیدونستم بهش حق بدم یا نه؟خب یکم حق داشت ولی نمیتونم فراموش کنم کاراشو...تازه داشت همه چیو درست میکرد و باز خراب شد.شایدم من جوشیم. نمیدونم...شاید باز بتونه درستش کنه ولی میدونم دیگه حسم مثل قبل نمیشه...
    .
    .
    .
    آرمان:

    ساعت 12:30 بودو با بچه های شرکت منتظر بودیم که پروازمونو اعلام کنن.بلاخره پروازمون اعلام شد و سوار هواپیما شدیم...وقتی میومدیم نفس پیشم بود ولی الان...پوووف خدایا خودت میدونی چقدر میخوامش...سرمو به صندلی تکیه دادمو خوابیدم.
    با تکون دسته یکی از بچه ها بیدار شدم.
    +اقای مهندس رسیدیم.تکلیف بچه ها چیه؟
    _اوکی...خبرتون میکنم برید خونه هاتون استراحت کنید.

    از هواپیما پیاده شدمو به سمت دره خروجی رفتم.منتظر باش نفس اتفاقای خوبی میوفته...
    .
    .
    .
    .
    .
    نفس:
    با کشش از خواب بیدار شدمو از تخت بیرون اومدم.ساعت 8 صبح بودو به شدت خسته بودم.تصمیم گرفتم لباس بپوشم و برم پیاده روی تایکم از خستگیم در بره.
    بعد از رفتن به دستشویی اومدم بیرون و ست گرمکن مشکی ابیمو پوشیدم.اوخی دیگه مویی نداشتم که بخوام ببندم..اکشال نداله بولند موشه...خجالتم خودتون بکشین با این حرف زدن...ارایشمو تو یه رژ ملیح صورتی مختصر کردمو از پله ها پایین رفتم.
    +سلاااام...یوهووووو
    هیشکی جوامو نمیداد و رفتم دره اتاق مامان و بابارو باز کردم.عخی چه عاشقونه تو بغـ*ـل هم لالا بودن.نچ نچ از سنشونم خجالت نمیکشن.با خنده ریزی دره اتاقو بستمو از خونه رفتم بیرون.
    به طرف پارک رفتمو اروم اروم شروع به قدم زدن کردم که....
    .
    .
    .
    .
    .
    آرمان:
    امروز صبح تصمیم داشتم یکم پیاده روی کنم تا حالو هوام عوض بشه.از خونه بیرون رفتمو تو پارک مشغول راه رفتن بودمو که از دور کیووو دیدم؟احححسسسسنتتتت...سوفوره پارکو...خلم خودتونین خب نفسو دیدم...شاخکای فوضولیو کرم ریختنم فعال شدن...اروم اروم از پشت شروع کردم به دویدن دنبالشو شالمو تا نصفه رو صورتم کشیدم که معلوم نباشه من کیم.....پیش به سوی حرکت اول....
    .
    .
    .
    .
    نفس:
    اروم شروع به قدم زدن کردم که حس کردم یکی دنبالم کرده.زیر چشمی نگاه کردم که دیدم صورتشو پوشونده.ترسیدم باز برگشته بودن؟باز بهروزو رادمهر؟ با تمومه سرعت شروع به دویدن کردم که به قست جنگلیه پارک رسیدم.. واسم مهم نبود اونجا الان خطر ناکه فقط باید فرار میکردم.انقدر دویدم که نفسم گرفت.به پشت سرم نگاه کردم که دیدم نه خبری از اون مرده ناشناس هست و نه معلومه کودوم گوریم الان... صدای قدمای یکیو از جلو میشنیدم... اروم سرمو برگردوندم که صورته یارو تو فاصله چهار انگشت باهام فاصله داشت.
    + یا حسین...تورووو خداااا ولممم کن کاریم نداشته باش بهروز غلط کردم...تورو خداااا دیگه طاقت ندارم...
    اشکام جاری بودو چشمامو بسته بودمو دره گوشمو گرفته بودمو فقط با داد حرف میزدم که دستاشو گذاشت رو دستام...کارم تموم بود این بار حتما میکشتم...
    +ولمممم کن اشغاااال...ارمااااااان ارماااان کجایی بیا دارن عشقتو میبرن...غلط کردم بیا همه چیو درست میکنم ارماااااان....
    .
    .
    .
    .
    .
    آرمان:
    خندم گرفته بود از کاراش. چشماشو بسته بودو صدام میکرد. خب دیگه بسش بود.
    +ارمااااااااانننننن...
    _جانه دله ارمان؟ الهی من قربون اون ارمان گفتنت بشم من...
    چشاشو با وحشت باز کردو زل زد بهم.کشیدمش تو بغلم که یهو مثل بمب منفجر شد.
    +کصافتهههه عوضییییی این چه کاریییه حالم ازت بهم میخوره ازت متنفرممم بیماره روانی تیمارستانیه فارابییی

    با مشت میکوبید توسینمو من فقط میخندیدم.با پاش زد تو زانوم که بدجوری دردم گرفت.
    _ااااخخخخ نفسسسس....
    دیدم جوابی نمیده. سرمو اوردم بالا که گفت
    +فقط جرعت داری وایسا ارمان

    کارم ساخته بود.وقت جواب دادن نبود فقط شروع کردم به فرار کردن.نفس چوبیو که رو زمین بود برداشت و گذاشت دنبالم.
    +وایساااا مرتیکه روانی
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    همینجوری که میدویدم ضربه ایو به کمرم حس کردمو باز پررو بازیم گل کرد.....
    .
    .
    .
    .
    نفس:
    چوبو پرت کردم طرفش که خورد تو کمرش...
    +هاااای جیگرم حال اومد.
    عه چیشد.ارمان افتاد رو زمین.رفتم طرفش و تکونش دادم ولی جوابی نمیداد.
    +یا خدا چیشد؟ارمان؟ ارمانی؟؟؟؟؟؟ارمانننن پاشو غلط کردم ارماننن ارماننن.
    اشکم در اومده بود که یهو دستشو بلند کرد وکشیدم طرف خودش و خوابوندم کف زمین و روم خیمه زد.
    _چطوری جوجه؟
    با اشک بهش نگاه کردم و چیزی نگفتم.
    _عه نفس داری گریه میکنی؟نفسسس...
    با صدای پر بغضی گفتم
    +خیلی نامردی.ترسوندیم.
    دستشو روی گونم کشید و گفت:
    _بمیرم.این تشکا مثه خونه منه ها اینجوری گریه میکنی جونمو میگیریا غلط کردم...
    دید جواب نمیدم باز شروع کرد
    _نفسم حرف بزن. غلط کردم گریه نکن...جواب نمیدی؟باشه پس منم خفه میشم ولی به روشای مخصوص خودم.
    با پرروگیه تمام (ابراز احساسات ).از بهت چشمام باز مونده بود.کاری نمیتونستم بکنم. شاید به این بـ..وسـ..ـه نیاز داشتم واسه اروم شدن.
    بعد از چند ثانیه ازم جدا شد. هولش دادم اون طرفو بلند شدمو به طرف بیرون از پارک جنگلی حرکت کردم.
    +نفس؟
    _....
    +وایسا...خواهش میکنم.
    سرجام وایسادم ولی برنگشتم.
    +بهم زمان بده.
    _....
    +درستش میکنم.عشقمونو درست میکنم.نفس خوشبختتمیکنم قول میدم فقط بهم فرصت بده.
    _خداحافظ.
    +منتظر باش.
    فورا از پارک خارج شدمو به طرف نون وایی رفتم تا چنتا نونه تازه بخرم.بعد از کلی موندن تو صف رفتم طرفه خونه و بعد از پنج مین رسیدم.درو با کلید باز کردم.
    وارد خونه شدمو مامان و بابا رو دیدم که تازه داشتن از اتاق میومدن بیرون.
    +سلام به دو گفتر عاشق.نون خریدم واستون دیشب خسته شدیناااا.
    خنده شیطانیی سر دادم که مامان دوید طرفم که بزنتم.
    _خاک برسرت دختره بی حیا این چه حرفاییه که میزنی..
    +والا خو مگه دروغ میگم.
    بابا که فقط داشت به حرص خوردن مامان میخندید. طی یه حرکت نونارو گذاشتم رو میزو از پله ها پریدم بالا و به مامان که داشت فوشم میداد خندیدم.
    .
    .
    .
    .
    .
    ارمان:
    دره خونرو باز کردم.حالا دیگه مصمم تر بودم واسه درست کردن همه چیز.سکوتش ینی فرصت میده و یعنی هنوز دوستم داره.فکرایه خوبی تو ذهنم بودو منتظر یک هفته دیگه بودم که عملیشون بکنم.
    .
    .
    .
    .
    آرمان:
    پنج روز بود که از شیراز برگشته بودیمو توی شرکت مشغول به کار بودیم. توی این پنج روز اخلاق نفس باهام عوض شده بود و حس میکردم همه چی خیلی خوب داره پیش میره و نمیدونم چرا؟؟؟اما هرچی که بود به نفعه من بود...
    .
    .
    .
    نفس:
    دوروز پیش بود که از یه شماره ناشناس بهم زنگ زدن.
    +الو...
    _نفس؟
    صدای بهروز بود.باز دوباره اومده بود سراغم ولی...
    +چی از جونم میخوای کصافت؟اون همه عذاب بس نبود؟گم....
    _نفس اروم باش از زندان زنگ میزنم کاریتم ندارم فقط بهم گوش کن...
    +بگو
    _مارو منتقل کردن اصفهان. باید ببینمت لطفا..
    +نمیخوام دیگه حتی سایتو ببینم.
    _درباره ارمانه.
    +هوووف کی بیام؟
    _یه ساعت دیگه ساعت ملاقاته.
    +میبینمت.
    گوشیو قطع کردمو به طرف زندان حرکت کردم.پشت شیشه منتظر بهروز بودم که بلاخره دستبند به دست اومد.سرباز دستبندشو باز کرد و اومد سمت صندلی و نشست.گوشیو برداشت.
    +سلام خوبی؟میدونستم به خاطر ارمان میای.
    _حرفتو بگو
    +نفس من واقعا متاسفم و پشیمونم.عذاب وجدان داره روانیم میکنه.اون شب فرصت نشد همه چیو بهت بگم میخوام الان بگم تا بتونی بهتر تصمیمتو بگیری.
    _میشنوم
    +یادته ارمان گفت هـ*ـر*زه؟وقتی بهش گفتم باید از نفس دور باشی دنبال بهونه بود. تمام اون عکسا کاره من بود.فکر نکن مهرداد فقط به خاطر حسادت به ارمان تلافی کرد نه.تقریبا چند سال پیش طی یه قرداد که بین پدر مهرداد و پدر تو بسته شده بود چک های پدر مهرداد برگشت خورد و افتاد زندان و اون کسیو جز پدر تو مقصر نمیدونست.نفس مهردادو نمیدونم ولی من پشیمونم.من قربانی حسادتی شدم که باعث شد بخوام از برادرم انتقام بگیرم.تورو ازش گرفتم چون فکر میکردم عاشقتم اما الان میفهمم فقط قربانی حسه انتقام بودم.ارمان فقط به خاطر تو رفت.ارمان به خاطر خودشو داغون کر.میدونم توام کم عذاب نکشیدی اما نفس..باید برگردی...ارمان بهت نیاز داره شما مکمل همین.. نه نفرت نه انتقام و نه گذشتتون نباید جلوتو بگیره.

    با صدای سرباز که میگفت وقت تمومه حرفاشو خلاصه کرد و گفت
    +تصمیم با توعه...همه چیو فراموش کن و خودت تصمیم بگیر که کدوم قوی تره؟ عشق یا انتقام؟خداحافظ نفس.

    گوشیو گذاشتمو صورتمو که اشک خیس شده بودپاک کردم.از زندان بیرون رفتمو به سمت جای همیشگیم با ارمان روندم و تصمیم گرفتم باید به این حسه کم رنگ شده یا حتی پایان یافته یه فرصت بدم.

    بعد از اون روز رفتارم با ارمان بهتر شد و منتظر بودم خودش بیاد جلو.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    (سه روز بعد)
    ارمان:
    28 بهمن بودو تولد نفس.دقیقا روزی که منتظرش بودم.ساعت 8 شب بودو و تو شرکت همه چیز اماده بود.همه بچه هارو بیرون کرده بودمو شرکتو اماده کردم.وقتش بود.به نفس پیام دادم:
    +خانوم مهرآرا لطفا سرییییع خودتونو برسونید به شرکت یه اتفاقی افتاده.
    هاهاها چهههه شود امشببب با عشقم.
    .
    .
    .
    .
    نفس:
    به گوشیم نگاه کردم که داشت بال بال میزد.برام پیام اومده بود.
    +خانوم مهرآرا لطفا سرییییع خودتونو برسونید به شرکت یه اتفاقی افتاده.

    یا خدا چیشده؟
    _مامان من باید برم.
    +کجا دخترم خالت اینا دارن میان.
    _از شرکت خبر دادن باید برم.مرسی بابت سوپرایزتون.

    با عجله از خونه بیرون اومدمو به طرف شرکت حرکت کردم.10 دقیقه خودمو به شرکت رسوندم و سوار اسانسور شدم.دره شرکتو باز کردم که شوک شدم.
    زمین پررر بود از پرگل های قرمزو شمع که یه راهه مشخصیو نشون میداد.راهو پیش گرفتم که به دره اتاقه خودم رسیدم.درو باز کردم که چشمم به پرده رو به رو خورد.شروعه فیلمی که تک تک عکسا از اولین عکسه رابطم با ارمان بود تا اخرین...عکسا اروم اروم رد میشدنو اشکی بود که منو همراهی میکرد.فیلم تموم شدو که دستای مردونه ارمان که دوره کمرم حلقه شد.
    سرشو تو گودی گردنم فرو کرد ونفس عمیقی کشید.از کاراش بدنم گرمیگرفت.عطر تلخش داشت دیوونم میکرد.
    اومد جلوم ایستاد و گفت:
    +نفسم؟عشقم؟تولدت مبارک خانومی.تولدت مبارک زندگیم.
    دستشو اروم روی گونم کشید و اشکامو پاک کردو ادامه داد:
    +مگه نگفتم گریه نکن؟نفس بزار همه چیو تموم کنیم.تمومه این سالا که با عذاب گذشت.با حسرت عشقه پاکمون گذشت که قربانی انتقام بقیه شد. میدونم نباید هرچیو که میشنیدم ازت باور میکردم میدونم نباید خودمومیدادم دسته اونا ولی نفس گذشترو بزار کنار وبیا از نو شروع کنیم.عشق قویه اونم عشق بینه ما.نفس بزار عشقمون به حسه انتقام اون لعنتیا پیروز بشه.

    دستاشو از دور بدنم باز کرد و جلوم زانو داد.جعبه حلقرو در اورد و ادامه داد:
    +میزاری؟میزاری خانومم بشی؟میزاری تولدت تولده عشقمون بشه؟میزاری همه اتفاقات قبل بره کنار؟
    جلوش زانو زدمو دستشو بین دستام گرفتم.
    _هیچ وقت انقدر مطمعن نبودم ارمان.هیچوقت.
    +خیلی دوست دارم نفسم.خیلی.
    _منم دوست دارم خیلی بیشتر ارمانم.
    حلقرو دستم کردو دستام گرفت تا بلند بشم.یه قدم نزدیک شدم.دو قدم.پیشونیمو چسبوندم به پیشونیه مرده زندگیم.کسی که قرار بود از ایجا به بعدو همراهم باشه.با اشتیاق هرچه بیشتر لب هامو بین لب هاش قفل کردمو توی این عشقه پاک غرق شدم.
    عشقی که از خیلی چیزا گذشت.حسادت.نفرت.دوری.گذشته.و این من و ارمان بودیم که بین عشقو انتقام (عشق) رو انتخاب کردیم.

    پایان
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    خب رمان عشق يا انتقام به قلم عطيه تمام شد .انشااالله صفحه نقد رو درخواستشو ميدم.فقط اگه تا قبل از اون مشكلي در رمان وجود داره بگين

    باتشكر عطيه و مرده زاد
     
    Z

    Zhinous_Sh

    مهمان
    :aiwan_lggight_blum:خسته نباشید:aiwan_lggight_blum:

    cbo9_edtn_144619095596511.jpg
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا