داستان رقابت عشق وانتقام | عطیه روشن ضمیرکاربر انجمن نگاه دانلود

نظرت رو راجب رمان؟

  • خوب

  • خيلي خوب

  • علي

  • خيلي عالي


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Atie_rz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
37
امتیاز واکنش
220
امتیاز
121
محل سکونت
اصفهان
نفس:
بعد از بیست دقيقه رسیدیم به خونه ای که آقای امیری مدیر شرکت اسپادانا در اختیارمون قرار داده بود.
وارد خونه شدیم.
+اقایون و خانوم برید تو اتاقتون تا عصر استراحت کنین تا بعد برنامرو در اختیارتون بزارم

بچه ها رفتن تو اتاقشون و اتاقایه پایین همگی پر شده بود
از پله ها بالا رفتم و دره یکی از اتاقارو باز کردم.ست ابی سفید.خوب بود همونجا چمدونمو کنار در گذاشتم و اومدم بیرون که دیدم لطفی داره عشـ*ـوه میریزه.
+اقای مهندس...ببخشید...

خندم گرفته بود که آرمان به روی خودش نمیورد
-اقای پرورش با شما هستم
+بفرمایید
-میشه چمدونم رو بیارید خیلی سنگیه
+شرمنده من خودم خستم و چمدونم به شدت سنگینه

بدون توجه به قیافه لطفی رفت تو اتاق بغلی من
از پله ها پایین رفتمو به لطفی گفتم
+ببین حواست به خودت و کارات باشه

منتظر جوابش نموندم و رفتم تا بقیه وسایلمو از ماشین بردارم

برگشتم به خونه و رفتم بالا تا دوش بگیرم. بعد از دوشی ک گرفتم رو تخت دراز کشیدم.تا چشمام گرم شده بود صدای اس ام اس گوشیم بلند شد
+پوووف این دیگ کیه
-سفره خوبیه? خوش میگذره?لذتشو ببر نفس خانوم شاید....

با بهت زل زدم به صفحه گوشی.جواب دادم
+ تو کی هستی از جونه من چی میخوای?
-نترس زیاد غریبه نیستم.به موقش میفهمی
ترسیده بودمو دیگ خوابم نمیبرد.
تصمیم گرفتم برم و تی وی ببینم.
پامو از اتاق گذاشتم بیرون که صدایی از اتاق آرمان میومد:
+دست از سر ما بردار مگه چیکارت داریم?
-....
+ بلاخره میفهمم کی هستی.مطمعن باش

صدای قدماشو میشنیدم که به در نزدیک میشد.تو شوک بودم که درو باز کرد
+نفس چیزی میخوای?
-نه میخواستم چیزه...
+چیزی شده?
-دارم میرم فیلم ببینم میای?
+باشه تو برو الان میام

رفتم پایین و منتظر شدم تا بیاد. اومد و نشست مبل کناریم و زل زد به تی وی.داشتم زیر چشمی نگاهش میکردم که خانوم لطفی تشریف فرما شد
+اجازه هست اقایه پرورش بشینم?
-از من نباید اجازه بگیرید از خانم مهرآرا بپرسید

لطفی دیگه خونش به جوش اومده بود.ایشی گفت و رفت.تازه وقتی داشت از پله ها بالا میرفت متوجه تیپش شدم.ساپورت صورتی با یه لباس استین بلند مشکی .شالشم که سرش نمیکرد راحت تر بود.

تقریبا اخرای فیلم بود که خوابمم گرفت خیلی سعی کردم بیدار بمونم ولی دیگ نميتونستم ادامه بدم .براي همين شب بخير گفتم و رفتم توي اتاقم
آرمان:
وقتي نفس شب بخير گفتم رفت منم تی ویو خاموش کردم وظرف تخمرو از روي ميز برداشتم .
چقدر دلم براش تنگ شده بود.با تيكه اي كه امروز بهم انداخت اصلا ناراحت نشدم تازه خوشحال شدم .از پله ها بالا رفتم و وار اتاق شدم توي اتاق چيز خاصي نبود يه تخت يك نفره يه كمد و يه ميز كه روي اون لب تأبم رو گزاشته بودم دست از ديدن اتاق برداشتم روي تخت دراز كشيدم .كم كم چشمام گرم شد .
.
.
.
.
.
.
نفس:
چشمامو باز کردم.دورو برمو نگاه كردم تازه يادم افتاد كجام .ياد ديشب افتادم كه با ارمان فيلم ميديديم .
فک کنم کم کم داشتم از فکر انتقام میومدم بیرون.
به سالن پایین رفتمو کنار بچه ها صبحونرو خوردیم.
+خب دیگه بلند شین آماده شین تا یک ساعت دیگ باید شرکت باشیم.
رفتم تو اتاقو درو قفل کردم تا کارهامو راحت انجام بدم.شلوار مشکی راسته و مانتوي نيمه بلند طوسیم و مقنعه مشكي ساده رو بيرون اوردم تا بپوشم.
موهامو ساده بستم قسمتيشو يك ور زدم .خط چشمی کشیدمو رژ کالباسیمو روی لبام زدم. مانتو و شلوارمو پوشیدم ومقنعه طوسیمو سرم کردم .کفش های پاشنه بلند طوسیمو به پام کردم و از اتاق بیرون اومدم که دیدم آرمانم بیرون اومده. هم رنگ من پوشیده بود.
به لطفی نگاه کردم که معلوم بود داره به یه چیزایی شک میکنه.توجهی نکردم و همگی به سمت شرکت راه افتادیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    آرمان:
    تویه اتاق جلسه نشسته بودیم و منتظر این اقای امیري معروف بودیم تا تشریف فرما بشن.زیر چشمی به نفس نگاه میکردم.کاراش برام عجیب بود.حس میکردم هنوز دوستم داره.دو به شک بودم که حقیقتو بهش بگم یا ن? باید دربارش فکر میکردم. پایه جونه نفسم وسط بود و نمیشد بیخیال جلو رفت.

    .
    .
    .
    نفس:
    سنگینیه نگاهه کسیو حس میکردم و مطمعنا کسی جز آرمان نبود.
    خیلی دلم میخواست بفهمم چرا رفته.مطمعن بودم کاری نکردم و یکي برام پاپوش درست كرده و از رفتارای آرمان کاملا مشخص بود که حقیقتو فهمیده که برگشته.وگرنه آرمان چند سال پیش انقدر با ملایمت برخورد نمیکرد.
    با صدای باز شدن در و وارد شدن اقای امیری معروف همگی از جامون بلند شدیم.
    .
    .
    .
    .
    .
    آرمان:
    چییی?لعنتی اینکه...اینکه مهرداده...اون اینجا چیکار میکنه...لعنت به تو که دست بردار نیستی...
    .

    .
    .
    .
    نفس:

    وا .آرمان چشه دیگ? چرا قیافش برزخی شده? اینجا ی خبری هست.میفهمم چی ب چیه اما الان وقتش نیست.

    +خب خانوم ها و اقایون امیری هستم.مهرداد امیری مدیر شرکت اسپادانا.خانوم مهرآرا پیشرفت شرکتتون خیلی خیلی چشم گیر بوده.طبق برنامه ای که ریخته شده شما به همراه چنتا از کارکنان ما به شرکت اصلی میرین و کارکنانتون توی همین شرکت مشغول میشن تا بعد تصمیمات لازم گرفته میشه.

    -اقای امیری من به همراه کارکنانم اومدم و هرجا که برم اونام هستن.شما نمیت....

    +خانوم مهرآرا صلاحیت شما وقتی تایید میشه که کارکنانتون خودشون رو با هر شرایطی منطبق کنن و همچنین خوده شما.
    تا یک ربع دیگه منتظرتون هستم تا به شرکت اصلی بریم.جلسه تمومه میتونید تشریف ببرید.

    با دهنه باز داشتم نگاهش میکردم تا پاشو از در بیرون گذاشت دنبالش دویدم:
    +شما چی فکر کردید هان مگه من کلفتتوتم که بمن اینجوری دستور میدین?

    تو یه حرکت ناگهانی برگشت و بازومو گرفت:
    -ببین نفس کوچولو.مراقب زبون درازت باش که کوتاه نشه.اینجا حرف حرفه منه.فهمیدی?

    از ترس زبونم بند اومده بود.بازومو با شدت ول کرد و رفت و گفت
    +منتظرم.

    اشک تو چشمام جمع شده بود. خودمو کنترل کردم و به اتاق برگشتم تا با بچه های شرکت هماهنگ بشم.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    ‎تو اینجا چیکار میکنی لعنتی? چند سال پیش که زهرتو ریختی ول کن نیسی?

    ‎-فک کردی بعد چند سال برگشتی میتونی باز اون عشقه مثلا پاکتو بدست بیاری?فک کردی اقا آرمان بازی تازه شروع شده.

    ‎بدون توجه به حرفام رفت و سوار ماشین شد.دنبالش راه افتادم.انگشتمو به نشونه تهدید بالا گرفتم.
    ‎+مهرداد به مولاي علی یه تار مو از نفس کم شه میکشمت.
    ‎-باچه

    ‎از این همه پررویی داشتم میترکیدم .نفسو دیدم که رفت به طرف ماشین مهرداد و سوار شد.لعنتی...نمیزارم چیزی بشه عشقم.مطمعن باش.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ‎نفس:

    ‎سوار ماشین شدم و خیلی ریلکس که انگار یک ربع پیش چیزی نشده به فضای بیرون نگاه میکردم.
    ‎نیم ساعتی میگذشتو هنوز به شرکت نرسیده بودیم.
    ‎+اقای امیری چقدر دیگه مونده?
    ‎-چیزی نمونده میرسیم.
    ‎+باشه
    ‎-حالا مونده برسیم به جاهای قشنگش
    ‎+چی?
    ‎-هیچی

    ‎این امیریم خله ها با خودش حرف میزنه.تصمیم گرفتم تا رسیدن یکم بخوابم.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ‎مهرداد :

    ‎خوابش بـرده بود.هه چ آرامشی داره.چنان پوستی ازت بکنم نفس مهرآرا.دختر محسن مهرآرا.نابودت ميكنم محسن
    ‎......مهراراهمونجور که
    .
    .
    .
    .
    .
    ‎نفس:

    ‎چشمامو باز کردم.بدنم کوفته بود و دستام درد میکرد. چی? اینجا کجاست دیگه? دستو پاهامو بسته بودن به یه ستون.
    ‎سعی کردم جیغ بزنم اما دهنمو با یه پارچه بسته بودن. دیگه اشکم در اومده بود و هرچی دست و پا میزدم فایده ای نداشت.
    ‎با صدای باز شدن در سرمو برگردوندم.مهرداد بود.خوشحال شدم و سعی کردم باهاش حرف بزنم.
    ‎+ممم....ممممااامم...
    ‎-زور نزن جوجه.چند وقتی مهمون مایی.بچه خوبی باشی بهت خوش میگذره.حالا میخوام پارچرو از دهنه خوشگلت باز کنم و توام خفه میشی.

    ‎دستشو اورد جلو و پارچرو باز کرد

    ‎+ اشغاله عوضی.چیکار داری میکنی معلومه چته بیماره روانی.اینجا کدوم گوریه بی شرف .

    ‎دست اورد و موهامو از پشت گرفت و کشید

    ‎-خفه شو کصافت.نزار لحظه لحظه شکنجت کنم.خودت میفهمی چ خبره به شرطی که همراهی کنی...

    موهامو كشيد از درد أشك تو چشمام جمع شد داد زدم

    ‎-چته حیوونه وحشي


    ‎با دستایه بزرگش کوبوند تو دهنم.

    ‎- میخواستم این چند وقتو باهات مهربون باشم و نزارم سختیات چندبرابر بشه ولی انگار لیاقت نداری.

    ‎پارچرو برداشت و دوباره دهنمو بست و بیرون رفت.
    ‎خدایا داشتم تاوان چیو پس میدادم?نمیدونم چقدر گریه کردم که خوابم برد
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    آرمان:

    باماشین دنبالشون راه افتادم.میدونستم این داستان چند سال پیش تمومی نداره.بهروز و مهرداد هنوز دستشون تو یه کاسه بود.نمیدونم چرا و دیگم نمیخوام بدونم.فقط باید نفسو نجات بدم.
    کنار یه باغ متروکه وایساد و نفسمو بلند کرد.منتظر موندم تا بیاد بیرون و بعد برم نفسو بیارم.یک ساعتی منتظر بودم که مهرداد با دستمالی که به دهنش بود اومد بیرون.ترسیدم واسه نفسم.واسه خانومم.باید زودتر میرفتم و نجاتش میدادم.بهتر بود همه چیو بدونه با این شرایط بدونه بهتره.
    از ماشین پیاده شدم از در بالا رفتم. خودمو رسوندم به کلبه. لعنتی در قفل بود.صدای گریه های نفسو میشنیدم.با دست کوبیدم به در
    + نفسم خانومم الان میام نترسیا هیچی نیست الان میام نفس خیلی دو......
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    نفس:

    صدای آرمان بود که میومد.خدا شکرت.تو این مدت از بودنش انقد خوشحال نشده بودم.تو اون وضعیت حرفایی میزد که تپش قلبمو صدبرابر میکرد.
    +نفس خیلی دو.....
    - هه فک کردی آقا آرمان.من از تو باهوش ترم هنوز اینو نفهمیدی.

    چقدر صداش اشنا بود خدایا این صدارو کجا شنیدم?در باز شدو مرد آرمانو کشون کشون اورد تو اتاق.خدایا باورم نمیشد این بهروز بود? داداشه آرمان???

    -چیه کوچولو زل زدی تعجب کردی?تازه اولشه ببین چیکارت ک نکنم.

    دهنم بسته بود و نمیتونستم چیزی بگم.آرمانو به پشت ستونی که منو بسته بودن بست.اومد جلو و موهامو گرفت تو دستش:

    +چ زیبا چ خوشگل
    یهو موهامو کشید و سرمو اورد بالا و پارچرو از دهنم برداشت.
    +حیف این خوشگلیات.

    با عصبانیت از اتاق بیرون رفت و درو بست.
    دیگ نمیترسیدم.اون پشت دنیام افتاده بود و میدونستم اینبار تنهام نمیزاره.
    .
    .
    .
    .
    .
    آرمان:

    با درد خفیفی که توی سرم پیچید بیدار شدم. وای خدایا نفس...شروع کردم داد کشیدن:
    +نفسسس نفففسممم کجاااییییی
    -عه مرضضض چرا انقد داد میکشی اینجام روانی
    +پووووف
    -چیه
    +ترسیدم
    -واس چی باید بترسی
    +نفس باید ی چیزاییو بهت بگم
    -بگو
    +نفس چند سال پیش...
    -خب!
    +من نرفتم.من عاشقت بودم.مجبورم کردن نفس.میفهمی?
    -نمیفهمم درست بگو ببینم
    +بهروز و مهرداد یه سری عکسا اوردن.تو و یه پسری تو تخت....عکسارو بردم و فهمیدم ساختگیه.برگشتم پیش مهرداد و بهروز و دعوامون شد.تهدیدم کردن که اگه نرم جونت در خطره.نمیدونم قضیه چی بود.یادته داشتی از مدرسه برمیگشتی افتاده بودن دنبالت با چاقو?یادته کشیدنت تو بن بست و چاقورو گذاشتن رو گلوت?همشو به چشم دیدم.نفس مجبورم کردن.نمیدونم چرا چرا برادرم این کارو بام کرد.
    -آرمان من نم....

    حرفه نفس نصفه نیمه موند و.مهرداد وارد اتاق شد.
    +به به دو کفتر عاشق ببخشید مزاحم خلوتتون شدم.
    -میکشمت مهرداد جرعت داری دستمو باز کن.
    +خفه شو

    دستامو باز کرد و بلندم کرد.
    +نبرش توروخدا منو ببر اونو نبر
    -هیس نفسم میام قول میدم
    *خفه شین باو.

    از اتاق بردم بیرون و انداختم تو زیر زمین.
    +شب برنامه های قشنگی واست دارم اقای پرورش.
    دهنمو با پارچه بست و رفت.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    ‎نفس:

    ‎به حرفای آرمان فکر میکردم.نمیتونستم گذشترو فراموش کنم.عاشقش بودم ولی برام سخته.نباید میرفت.نمیتونستم.شاید از فکر انتقام اومده باشم بیرون و عاشقش باشم اما گذشته ای بود.....
    ‎دل نگرانش بودم .کاش حداقل از این کلبه بیرون نبرده باشنش.ب این فکر میکردم که چرا بهروز و مهرداد با آرمان دشمنی دارن.چرا من دارم قربانی این نفرتو و انتقامشون میشم.انقدر فکر کردم که خوابم بـرده بود.
    ‎فک کنم یه دو ساعتی خواب بودم که با لگدای مهرداد بیدار شدم.
    ‎+پاشو دختره خراب.مگ اومدی مهمونی که مث خرس خوابيدي پاشو میخوام ببرمت پیش عشقت.

    ‎از لگداش اشک تویه چشمام جمع شده بود ولی خودمو محکم گرفتم تا گریه نکنم.مهرداد مشغول لگد زدنش بود که عربده ای به همراه یه مشت نصیبش شد.
    ‎-کصافت چرا میزنیش این قرارمون نبود.

    ‎با چشای بهت زده به مهرداد که زیر دسته بهروز داشت کتک میخورد نگاه کردم.
    ‎+غلط کردم.گوه خوردم.

    ‎بلاخره دست از سر مهرداد برداشت و دستامو باز کرد.
    ‎-پاشو نمیخوام اذیتت کنم.
    ‎ دستامو از پشت گرفت و هولم داد.به سمت زیر زمین بردم و قبل از وارد شدن چشمامو بست.نشوندم رو صندلی و دستامو از پشت بست. با صدای در متوجه شدم از زیر زمین بیرون رفت. صدای تنفس نا منظم یکی سکوتو میشکست.ترسیده بودم.آروم زمزمه کردم :

    ‎+اخه کجای آرمان

    ‎-همینجیام نفسم همینجا.

    ‎خدایا چیکارش کرده بودن که انقد صداش خش داشت.نمیدونم چقدر منتظر موندم تا یکی اومد تو زیر زمین.

    ‎مهرداد بود که چشمامو باز کرد و گفت:
    ‎+چشاتو باز کن خانوم کوچولو

    ‎نور میزد به چشمم یکم اذیت شدم.
    ‎خدایا این چی بود که میدیدم.از وحشت جیغ کشیدم
    ‎+آرماااااان...
    ‎ارمانمو جلوم بسته بودن و بدنش پر از جای زخم بود.اشک امونمو بریده بود.
    ‎-نترس قربونت بشم .یادته نفس? اون شب تویه پارک رو نیمکت چی بهت گفتم??? یادته?

    ‎(فلش بک)

    ‎-آرمان اگه یه ماشین بخواد بزنه بهم چیکار میکنی?
    ‎+هیچ وقت این حرفو نزن.
    ‎-بگو دیگ عه
    ‎+نفس من نمیزارم یه تار مو ازت کم شه.جونمو واست میدم.دیگه این حرفارو نزن.
    ‎و گرمی ل*ب های مردی که مث کوه پشت و پناهم بود .
    .
    .
    .
    .
    .
    ‎-گفته بودم جونمو واست میدم.

    ‎اشک امونم نمیداد.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    ‎نفس :
    ‎داشتم زجر کشیدن عشقمو با چشم میدیدم و هیچ کاری نمیتونستم بکنم.
    ‎+مهرداد اون بطریو بده
    ‎-بگیر داداش

    ‎صدای عربده آرمان خون تو دلم یه پا کرد.
    ‎+حال میکنی نفس خانوم? اب نمک بود
    ‎-کصافت ولششش کن چیکارت کرده که اینجوری میکنی

    ‎بهروز دست از شکنجه دادن آرمان کشید و اومد سمتم.
    ‎+میفهمی جوجه میفهمی حالا نوبت توعه
    ‎ناله آرمان سر اومد
    ‎-کاریش نکن.تورو به علی نکن
    ‎+اولشه داداش اولششش

    ‎همشون از اتاق رفتن و منو آرمان موندیم.

    ‎+نفس
    ‎-جانم?
    ‎+دوسم داری?
    -....
    ‎+نفس جواب بده
    ‎-نه
    ‎+اما نفس من که گف....
    ‎-دوستت ندارم آرمان.عاشقتم
    ‎+برمیگردی پیشم?
    ‎-نمیتونم
    ‎+گذشته
    ‎-ولی گذشته
    ‎+اما نه از قلبم
    ‎-نفس نزار اینج.....

    ‎با باز شدن در حرفای آرمان نصفه نیمه موند.
    ‎چیییییی?لطفی اینجا چیکار میکرد?

    ‎+سلام نفس جوووون.چنان جونی ازت بگیرم ک نفهمی
    ‎- هـ*ـر*زه کصافت.میدونستم یه ماری تو آستینت داری.
    ‎بی توجه به حرفم رفت طرف آرمان.دستشو کشید رو گونش که آرمان سرشو کشید اون طرف.با این کارش لطفی جوشی شد و سیلی محکمی به صورتش زد که صدای قهقه آرمان بلند شد.
    ‎+بمن میخندی? ببینم به نفستم میخندی یا ن?
    ‎-یه تار از موهاش کم شه میکشمت
    ‎+فقط یه تار? ببین چیا ازش کم کنم.
    ‎اومد طرفم و شالمو از سرم کشید.ماشینی که دستش بودو روشن کرد و موهامو از ته زد فقط اروم اروم اشک میریختم.
    ‎(فلش بک)
    ‎+ای جانم موهاشو
    ‎-پس چی اقام
    ‎سرشو برد لای موهام و نفس عمیقی کشید.
    ‎+عاشق بویه موهاتم نفسم.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ‎+خوشت اومد آرمان جونم?
    ‎-دستم باز شه چنان آرمان جونی نشونت بدم سلیطه.
    ‎+حالا اینجارو داشته باش.
    ‎چاقویی از جیبش در اورد و مانتومو پاره کرد.چاقورو گذاشت رو بازوم و فشار داد.از درد ناله ای کردم که صدای گریه ارمان بلند شد.از گریه هاش اشکم در اومد و زار زدم.

    ‎+نوچ نوچ نگاشون کنا.چیشده اینجوری گریه میکنین.مونده حالاحالا ها.

    ‎چاقورو پرت کرد یه طرف و رفت بیرون.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    آرمان:
    موهای عشقمو جلو چشمام زد.بازویه سفیدشو زخمی کرد.پدرشو در میارم.نفس داشت اروم اروم گریه میکرد.
    +زود بلند میشن.
    -...
    +خودم برات میبافمشون.
    -ادامه بده.
    از حرفش تعجب کردم که با اشاره توجهمو به چاقو که نزدیک پاش افتاده بود جلب کرد.اروم زمزه کردم فهمیدم.
    +خودم برات میبافمشون.یادته نفس?یادته واسه تولدت یه جعبه پره گیر بهت دادم? هنوز داریشون.


    خودشو با صندلی کشید جلو و با تکون دادن پرت کرد رو زمین.صورتش از درد جمع شد.انگار خنجر توی قلبم فرو کردن.
    +نگران نباش عشقم.موهات زود بلند میشن.واسه عروسیمون خوشگلش میکنیم.

    چاقورو از پشت به دستش گرفت و دستاشو باز کرد و بعدم پاهاشو اروم به سمتم اومد و دستامو باز کرد.
    +نفس من دوست دارم.بیا گذشترو بزاریم کنار.بیا دوباره شروع کنیم.

    نگاهی به زیره در انداخت که ببینه کسی هست یا نه.کسی نبود
    +نفس بهم فرصت بده.فقط بگو دوسم داری خودم گذشترو پاک میکنم.خودم درستش میکنم.خودم دوباره زندگ....

    حرفمو برید و گفت:
    -دوستت دارم.

    و گرمی ل*ب*ا*ش بود که انرژی صدعالمو بهم داد.
    .
    .
    .
    .
    .
    نفس : دیگه کنترل نداشتم.صورتشو غرقه ب*و*س*ه کردم.
    +نمیدونم آرمان.نمیتونم
    -درستش میکنم.حالا بیا بریم.

    دستمو گرفت و درو باز کرد.از باغ گذشتیمو داشتیم به در میرسیدیم که لطفی پرید جلومون.
    +کجا.کجا بودیم در خدمتتون?
    آرمان با سیلی که زد تو گوشش کوبوندش به دیوار و چاقورو گذاشت رو صورتش و خراشی رویه گونش داد.
    - این اولین تلافی ه*ر*ز*.منتظر باش.


    ....................................................................................
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    سلام
    ميخاستم بگم من نويسنده اصلي رمان نيستم و نويسنده اصلي دوستم هست و چون رمانش رو توي چنلش توي تلگرام ميزاره قسمت هايش هست كه بايد سانسور بشه .سانسور بعضي قسمتا و گزاشتن رمان توي انجمن و كاراي ديگه رمان رو من ميكنم وبعضي قسمت هارو من مينويسم .
    اگه مشكلي داشت بگين تا هم من وهم دوستم بدونه و مشكلاتو برطرف كنه .
    باتشكر

    مرده زاد ،عطيه
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    ‎نفس:

    ‎با وحشت به آرمان نگاه کردم.
    ‎+چیه خب حقش بود.

    ‎دستمو کشید و گفت:
    ‎+زودباش بهتره بریم.

    ‎از در بیرون رفتیمو و سوار ماشین مهرداد شدیم.آرمان با دستکاری کردن سیم ها ماشینو روشن کرد و حرکت کردیم.پاشو گذاشته بود رو پدال گاز و با تمام سرعت میرفت.

    ‎+گفته بودم چیزی نمیشه.
    -.....
    ‎+نفس?
    ‎-بله
    ‎+بله?
    ‎-بلههه
    ‎+بلههه?
    ‎-عه کوفت
    ‎+بی ادب
    -....
    ‎+نفس?
    ‎-جااانم
    ‎+جونت بی بلا.تصمیمت چیه?
    ‎-نه

    ‎چنان پاشو گذاشت رو ترمز که اگه کمربندمو نبسته بودم الان تو گور بودم.
    ‎+چی?
    ‎-پیچپیچی
    ‎+درست حرف بزن ببینم.
    ‎-آرمان توقع نداشته باش گذشت رو فراموش کنم.نشدنیه.توقع نداشتم.دارم میگم دوست دارم.توام نمیتونی چیزیو عوض کنی.وقتی رفتی افسرده شدم و برای اعصابم قرص مصرف میکنم.اینارو میتونی درست کنی?
    ‎+اگه بزاری اره.
    ‎-نمیتونم فراموش کنم.
    ‎+پوووف
    ‎کلافه دستی توی موهاش کشید و راه افتاد.داشتیم وارد شهر میشدیم که یه ماشین پیچید جلومون و بووووممم....صدای وحشتناک تصادف منو برد تو شوک.
    ‎به بغـ*ـل دستم نگاه کردم.نه نه نباید چیزی میشد.سره آرمان با خون یکی شده بود.
    ‎-آرماننن...آرمااانمم پاشووو آرمان....

    ‎با دستی صدای جیغام قطع شد. چند نفر با صورت پوشیده و اسلحه از ماشین پیادم کردن. دسته مردی که جلوی دهنم بودو گاز گرفتم.
    ‎-اشغالا شماها دیگ کیین.
    ‎+خفه شو سگه وحشی.
    ‎-آرمان آرمان چی اونو میخواین ولش کنین کصافتاااا?
    ‎+نترس عذابتونو نیمه کاره نمیزاریم.راه بیوفت.

    ‎از حرفش هم خوشحال شدم هم ناراحت.خوشحال شدم که نجاتش میدن و ناراحت شدم که قراره این عذاب ادامه پیدا کنه.

    ‎چشمامو بستن و نشوندنم توی ماشین.انقدر جیغ کشیده بودم که گلوم میسوخت.
    ‎با صدای خش داری گفتم:
    ‎+آب
    ‎دستی لیوان ابو گذاشت جلوی دهنم و سر کشیدم ولی کاش لال میشدم...
    ‎+کصافتا گلوم سوخت.
    ‎صدای قهقه دختری روی مخم بود.
    ‎-چنان بسوزونمت.حیف که.....

    ‎چی میگفت خدایا?گیر کیا افتادم?

    از خستگی خوابم برد که با لگد کسی بیدار شدم.
    +پاشو
    -اخ....
    پیادم کردن و چشمامو باز کردن.چی رو به روم میدیدم?لعنت عجب جایی بود از قصرم با شکوه تر.
    به ماشینی که از روش سنگ فرشا رد و دکتری ازش پیاده شد نگاه کردم.حتما برای آرمان اورده بودنش.از این فکر لبخندی روی لبم اومد.

    دختری که توی ماشین بهم اب جوش داده بودکه گویا اسمش شیدا بود به سمت جلو هولم داد.
    +راه بیوفت.
    -وحشی.
    +چی???
    -همینکه شنیدی
    با لگد کوبوند تو کمرم.از درد چهرم جمع شد که صدای مرد مسنی به گوشم خورد.
    +عه عه شیدا با عروسکم اینجوری نکن.بدنش سیاه میشه مشتری گیر نمیاد.
    -چشم اقا خشایار

    چشمام از حدقه داشت میزد بیرون.اینا چی میگفتن?

    شیدا از پله ها بردم بالا و پرتم کرد تو اتاق.سرمو برگردوندم تا ببینم این صداها چیه?
    نگاهم به آرمان افتاد که با دستگاه نفس میکشید و رو تخت دراز کشیده بود.با اشک رفتم طرفش و دستشو گرفتم تو دستم.بردم طرف صورتم و.نوازش دادم:
    +نمیخوای بلند شی آرمان?مگه نگفتی نمیزاری یه تار مو از سرم کم بشه?پاشو ببین تمومه بدنم کبود شده آقایی.پاشو زندگیم ببین صدای نفستو سوزوندن.

    اشکام امونم نمیداد که صدای بهروزو شنیدم:

    -خیلی دوسش داری نه?
    +خیلی
    -من صد برابر دوست دارم.
    +چییی?
    -میخوام ماجرارو بهت بگم .طاقت اشکاتو ندارم.

    حرفاش داشت حالمو بهم میزد اما چون میخواستم بدونم چیزی نگفتم و بهش نگاه کردم

    بهروز:

    از بچگی آرمان از من جلو بود.نمیدونم چرا? چیزی ازش کم نداشتم.داشتم? 15 سالت بود.با آرمان از دم مدرستون رد شدیم.اولین نگاه که دیدمت دلمو باختم و چیزی نگفتم.میدونی عادت داشتم آرمان همه چیو ازم بگیره.شایدم فکر میکردم یه حسه زودگذره.با آرمان دوست شدی و هرروز عشقتون بیشتر میشد.دیگه طاقت نداشتم.مهرداد از آرمان متنفر بود.آرمان همیشه از اونم جلوتر بود.تصمیم گرفتیم جداتون کنیم.
    مهرداد عکسارو درست کرد ولی آرمان اونقدر رویه پاکیت قسم میخورد که باور نکرد.تنها راهی که بود تهدید جونت بود.
    از عشقت خراب شده بودم.زدم تو کارای خلاف.کشیده شدم به بی راهه.آرمان رفت.بهترین فرصت بود که مال من بشی اما نشد.
    گذشت و داشتی خوب میشدی.آرمان برگشت.میدونستم قصدش چیه.میدونستم میاد جلو.نباید میزاشتم.
    گفته بودم افتادم تو کار خلاف اما چ خلافی?دخترارو میگیریم و میفروشیم.
    تا فهمیدم دوستش داری و نمیشه جداتون کرد حریص شدم.حریصه عشقت.وقتی ماله من نمیشی نمیزارم ماله اونم بشی.آماده کن خودتو نفس.یا مال من یا مال هیچ کدوممون میفروشمت.
    .
    .
    .
    .
    .
    با دهن باز و چشمای پر از اشک به جای خالیه بهروز خیره شده بودم.
    خدایا خودت نجاتم بده.سرمو گذاشتم رو دسته عشقم و هق هق کردم.
    نوازش انگشتاشو روی سره بدون موم حس کردم سرمو اوردم بالا:
    با صدای پر بغض گفتم:
    +آرمان?
    -جانم نفسم?

    سرمو گذاشتم رو سینش و با هق هق گفتم.
    +دیگ نرو باشه? دیگ تنهام نزار?
    -هیج وقت نمیرم.تو از چیزی خبر نداری.
    +بهروز همه چیو بهم گفت.
    -هنوزم نمیتونی گذشتمونو بزاری کنار?
    +بهم فرصت بده.
    -صدسال پات میمونم ولی برگرد.

    سرمو گذاشتم رو سینش و خوابم برد.
     

    Atie_rz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    37
    امتیاز واکنش
    220
    امتیاز
    121
    محل سکونت
    اصفهان
    آرمان :
    نمیدونم چرا نمیتونست فراموش کنه? مگ نمیگف دوستم داره?اصلا نباید برام مهم باشه مهم تر اینه که الان نفسو از این جا نجات بدم.دستمو روی سر بی موش کشیدم و آه عمیقی سردادم.نباید قربانی نفرت بهروز و مهرداد بمن میشد.
    انقدر فکر کردم که منم خوابم برد.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    نفس:
    سرمو بلند کردم و دیدم آرمان خوابه.دستی به صورتش کشیدم و پیشونیشو بوسیدم.از اتاق بیرون رفتم که با شیدا تو راه پله رو به رو شدم.
    +به به چه خوشوقت داشتم میومدم دنبالت. راه بیوفت

    حوصله جر و بحث نداشتم واسه همین دنبالش راه افتادم.تو آخرین اتاق وارد شدیم و روی صندلی نشوندم.
    +خب خب بزار ببینم چیکار کنم این قیافه ماتم گرفتت درست شه.

    پستیژ بلندی به رنگ مشکی روی سرم قرار داد و شروع به ارایش صورتم کرد.از ترس حرفه بهروز که گفته بود دخترارو میفروشیم عرق میکردم که شیدا گف:
    +اوف بسه انقد عرق میکنی آرایش صورتت بهم میریزه.
    -اگ تورو میخواستن بفروشن نمیترسیدی?
    +منم فروخته شدم به خشایار.
    -پس چرا عین خیالت نیست?
    +اگه سعی کنی بهت خوش بگذره سخت نیست.کنار بیا
    -به صورتش که از آرامش پر بود نگاه کردم.چیزی برای گفتن نداشتم.
    کارش تموم و شد گفت:
    +از اتاق میرم بیرون.یکی از لباسای توی کمد و بپوش و تا نیم ساعت دیگه پایین باش.هرچیزی که بخوای توی کمد هست.

    از اتاق بیرون رفت. رفته بودم تو فکر که خدایا چی میشه?ینی واقعا دارن منو میفروشن?نه نمیزارم.آرمانم نمیزاره.به ساعت نگاه کردم که دیدم یک ربع بیشتر وقت ندارم.
    بلند شدم و به سمت کمد رفتم و درشو باز کردم.اولالا چقد لباس.
    وضع مالیمون بد نبود ولی خیلیم پولدار نبودیم واسه همین زیاد توی این تشریفات نبودم.
    به لباسا نگاه کردم که یکیشون از یکی دیگ لخـ*ـتی تر تا یه لباسه ابی بلند پیدا کردم.
    لباسو به تن کردم و کفشای پانه بلند ابیم پوشیدم.واقعا خوشگل شده بودم اما چه فایده که برای کسی بود که نمیشناختم.
    از پله ها پایین رفتم.خشایار خرفت پایین پله ها منتظر بود.
    +ای جان.حیفه این جنسه که انقد نازه.ولی میارزه.

    از حرفش حالم بهم خورد اما به حرف شیدا گوش دادم.
    خودتو عادت بده.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا