- عضویت
- 2014/03/20
- ارسالی ها
- 222
- امتیاز واکنش
- 595
- امتیاز
- 266
نام رمان: زمستان مالیخولیایی 3
نام نویسنده:
zahrataraneh
ژانر:تخیلی
زمستان مالیخولیایی 3 ، ادامه ی رمان زمستان مالیخولیاییه که جلد یکش توی همین سایت قرار گرفته .
داستان درباره ی دختری به اسم کیمیاست که قصد داره با تحصیل ، کار و تحقیقاتش وارد جامعه شه ، زندگی کنه و خوشبخت شه . با این حال احساسات سرکوب شده اش به صورت حالتای مالیخولیایی به سراغش میاد و اونو به سرعت از پا میندازه . آدمایی که بهشون علاقه داره رو ازش میگیره ، از جامعه طرد میشه و به میل خودش از زنده بودن انصراف میده .
داستان تخیلی ، ماجراجویی و تا حدودی درام توام با جنونه . بیشتر سعی شده حالتای مالیخولیایی و برخورداش با آدمایی که به نوعی دچار بیماری های روحی هستن رو به تصویر بکشه . چهره ی زشت تحقیر و زندگی توی اجتماعی که مردم خیلی ساده از کنار مشکلات همدیگه میگذرن .
احساس طبیعی و درونیه هر آدمی رو به سادگی به زبون میاره و توی رفتار و حالاتش نشون میده .
_روزای زیادی رو توی رنج ، ناراحتی و ناامنیه شهر زندگی کردم . روزایی بود که حتی غذای کافی نداشتم ، پولی برای درمان رماتیسم و بیماری های سرسام آورم نداشتم . اما هیچ چیز به اندازه ی کمبود محبت منو از پا ننداخت ، من اینو دارم به چشم میبینم و نمیتونم منکرش شم !
بی رحمیه آدما نسبت به هم دیگه و عادی شدن دیدن رنج کشیدن موجودات ، برای من قابل درک و هضم نیست .
نام نویسنده:
zahrataraneh
ژانر:تخیلی
زمستان مالیخولیایی 3 ، ادامه ی رمان زمستان مالیخولیاییه که جلد یکش توی همین سایت قرار گرفته .
داستان درباره ی دختری به اسم کیمیاست که قصد داره با تحصیل ، کار و تحقیقاتش وارد جامعه شه ، زندگی کنه و خوشبخت شه . با این حال احساسات سرکوب شده اش به صورت حالتای مالیخولیایی به سراغش میاد و اونو به سرعت از پا میندازه . آدمایی که بهشون علاقه داره رو ازش میگیره ، از جامعه طرد میشه و به میل خودش از زنده بودن انصراف میده .
داستان تخیلی ، ماجراجویی و تا حدودی درام توام با جنونه . بیشتر سعی شده حالتای مالیخولیایی و برخورداش با آدمایی که به نوعی دچار بیماری های روحی هستن رو به تصویر بکشه . چهره ی زشت تحقیر و زندگی توی اجتماعی که مردم خیلی ساده از کنار مشکلات همدیگه میگذرن .
احساس طبیعی و درونیه هر آدمی رو به سادگی به زبون میاره و توی رفتار و حالاتش نشون میده .
_روزای زیادی رو توی رنج ، ناراحتی و ناامنیه شهر زندگی کردم . روزایی بود که حتی غذای کافی نداشتم ، پولی برای درمان رماتیسم و بیماری های سرسام آورم نداشتم . اما هیچ چیز به اندازه ی کمبود محبت منو از پا ننداخت ، من اینو دارم به چشم میبینم و نمیتونم منکرش شم !
بی رحمیه آدما نسبت به هم دیگه و عادی شدن دیدن رنج کشیدن موجودات ، برای من قابل درک و هضم نیست .
آخرین ویرایش توسط مدیر: