داستان نیمه شب | yeganeh.n.t کاربر انجمن نگاه دانلود

آیا رمان من باحاله تا اینجاش ؟؟؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    3
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

.DORNA.

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/03
ارسالی ها
1,069
امتیاز واکنش
10,247
امتیاز
606
محل سکونت
پایتخت پارازیت ایران
به نام خدا

8bz3_28.jpg



نام رمان :نیمه شب
نویسنده : yeganeh.n.t کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر : پلیسی و عاشقانه و کل کلی و اکشن


خلاصه : در مورد دختری به نام نگار ....... که پدر و مادرش و از دست میده .......و حالا بعد از 5 سال می خواهد شغل اونا رو ادامه بده .........که با کمک دوست پدرش وارد یه ماموریت می شه ........اگه بتونه این ماموریتو تموم کنه پلیس می شه......... که با یه سر گرد آشنا می شه........... و به ماموریت می ره .......و اتفاقاتی اونجا رخ می ده و اونا وارد باند mid night میشن ..... و باید نقش دو تا نامزد عاشق را بازی کنن
من عاشق سوپرایز کردن خواننده هام و این رمان پراز اتفاقات باحاله
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Z

    Zhinous_Sh

    مهمان
    v6j6_old-book.jpg


    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای آموزش نقد میتونید از لینک زیر کمک بگیرید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    جهت ارائه ی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما با کیفیت برتر به لینک زیر مراجعه فرمایید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    توجه داشته باشید که هر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    پس از اتمام به بخش ویرایش
    جهت ویراستاری منتقل شده و انتقال به این بخش الزامی خواهد بود
    از شما کاربر گرامی تقاضا می شود که قوانین این بخش را رعایت کنید


    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    دیگه دارم ازآهنگ مورد علاقم متنفر می شم !!!
    آلارم گوشیمو خاموش می کنم ! امروز روز مهمی در زندگی منه .سریع یه حموم 5 دقیقه ای می کنم و میام بیرون
    مانتو مشکیمو می پوشم و با جین آبی و آل استار مشکی ساق دارم .فک نکنم با بلندی مانتو دیگه نیاز به چادر باشه
    برای لحظه ای جلوی آیینه قدی خودمو می بینم .
    این منم همون دخترشیطون 5 سال پیش!!!
    5 سال پیش . مامان و بابام می رن ماموریت ! خیلی کم با هم میرفتن مگر این که خیلی مهم باشه،، خیلی خیلی مهم .قرار بود فقط یه ماه بیان . که یه ماه شد دو ماه دیگه داشتم دیوونه می شدم سریع رفتم ستاد !! دوست بابام گفت : خبر دادن می ندازنشون توی استخر؟؟
    - اونا دو تاشون شنا بلد بودن .
    - دست و پا شونو می بندن .
    بعد یه سی دی جلوم میزاره و میگه : این فیلم زمان مرگشون هست .
    و سریع میرم خونه و سی دی میبینم قهقه های اون مرد . همه روی من تاثیرمیزارن . ازآب می ترسم و وحشت دارم .
    دو سال بعد ضربه بعدی بهم وارد می شه . بهترین دوستم جلوی چشمای خودم ماشین بهش میزنه و میمیره ولی من دیگه خودمو نمی بازم .
    از خیابون هم وحشت دارم . شاید بگید چه مسخره ولی تا زمانی که جای اون نیستید و و اون عذاب هارو نچشیدی نمیتونی اونو درک کنی. سریع کلیدرو ازجاکلیدی برمی دارم و توی کیفم میزارم . من فقط یه عمه داشتم که قبل از این که من به دنیا بیام میمیره !!!!!1
    و تخته گاز می رم به طرف ستاد . پدر دوستم اومده و میگه : بیا تا ازت تست بگیرم و وارد بیا ماموریت بکنمت . اما یه چیزی مشکوکه چرا توی این چند سال این پیشنهاد رو بهم نداد .من عاشق شغل پلیسی هستم و همون بچگی دلم می خواست پلیس شم ولی نه پدرم نه مارم با این کار موافق نبودن و همیشه می گفتند: این شغل خطر ناکیه و به درد تو نمی خوره !!. من به جای کلاسهای شنا سر از بدنسازی و تیر اندازی و دفاع شخصی در می آوردم . بدنسازی 6 ماه بیشتر نتونستم برم چون شکمم داشت 6 تیکه میشد و بازو هام بزرگ و مادرم بهم شک می کرد، ولی دفاع شخصی و تیراندازی رفتم . نمی دونم واقعا چرا به دختر ها میگن که ضعیف اند ولی من نیستم . به خودم توی آیینه نگاه می کنم . چشمهای قهوه ای تیله ای و مژه های نه بلند و نه کوتا ، معمولی ، پوستی به سفیدی برف و بینی قلمی و لب های تقریبا گوشتی
    جلوی ستاد نگه می دارم .
    وارد اتاقش میشم . موهاش سفید ترشده و چهرش اش با تجربه تر.
    روی صندلی کنار میزش می شینم .
    -سلام
    –سلام دخترم .چه خبر ؟؟؟
    - سلامتی
    _ توی این چند سال چیکار می کنی شنیدم خانم دکتر شدی و دندون پزشک شدی؟
    - آره ولی ، خسته شدم و کمر درد گرفته بودم .
    - خب خیلی اهل مقدمه چینی نیستم و میرم سر اصل مطلب الان یه خانمی میاد و. ازت تست میگیره . من مطمین موفق میشی.
    یه اخم می کنم و میگم :تمام تلاشمو می کنم.....
    همون موقع یه خانم35-36 ساله میاد و احترام نظامی می زاره و منو با خودش می بره .
    میریم تو سالن و بخش تیراندازی.
    -کار با هفت تیررو بلدی ؟؟
    - آره
    -خب ، شلیک کن ببینم .
    چن تا شلیک کردم که همش خورد توی هدف!!!
    - خوبه ، چیکار کردی ؟؟ جودو ، تکواندو ، کاراته
    - دفاع شخصی
    سرشو تکون می ده و منو به یه اتاقی می بره و اونجا با یه دختره 28- 29ساله مبارزه می کنم که می برم .
    - همون خانم بهم می گـه برو اتاق 110 .
    منم قبول می کنم و به همون اتاقی که گفت می رم .
    علاوه بر من 7دختر دیگه بودن که همون خانم میاد و میگه :-
    بجزنگار تهرانی همه برین بیرون !!!
    همه اطاعت می کنن و میرن بیرون . زن شروع می کنه به خوندن .
    -نگار تهرانی ، متولد 16شهریور 1370 ، ساکن تهران ،
    نام پدر : سرهنگ سهراب تهرانی ، نام مادر : آرزو جهان بخت ، شغل : داندان پزشک
    حدود 5 سال پیش پدر و مادر هردو را بر اثر غرق شدگی شهید می شن .
    مغزم سوت کشید .یاابوالفضل این همه اطلاعات !!!!!!!
    همون زنه پوشه توی دستشو می زاره زمین و می گـه : خب از این جا به بعد کار سرگرده !!!
    زن از اتاق خارج میشه من بودم یه اتاق سرد و بی روح بایه میزسفید و پارچ و لیوان روش و یه مرد با لباس شخصی وارد میشه!!!
    یه مرد جذاب حدود 31-30 جلوی من میشینه .
    انگارهرکدوم ازما منتظرکه دیگری بهش سلام کنه ولی کور خونده من غرورمو له نمی کنم .
    پوشه جلوشو باز کرد و نگاهی کرد گفت :
    -نگارتهرانی انگیزت ازکمک به ماچیه ؟؟
    - میخوام شغل پدر و مادرم رو ادامه بدم .
    - چرا شغل قبلیتونه ول کردید ؟؟
    یا خدا اصول دین می پرسه هااا
    - چون ، دلم کمی هیجان می خواد .
    - میدونی ریس این باند که باید ازبین ببریم چیه؟؟؟
    - نه چیزی به من نگفتند .
    - کسیکه پدرو مادرشما رو به قطل رسوند .
    انگاریه سطل آب یخ ریختند روی سرم ...نفسم بالا نمی یومد.
    دستامو مشت کردم . پس بگو چرا سرهنگ بهم گفت بیام به این ماموریت
    مثل این که فهمید حالم خوب نیست !!! سریع یه آب برام می ریزه !!!! و من اونو یه نفس می خورم و اما شاید یک هزارم آتش درونم خاموش نمی شه !!
    ادامه داد : این ماموریت برام خیلی مهمه ،اگه بخواید از همین الان احساساتی بشیداز این در برید بیرون و پشت سرتونو نگاه نکنید.
    - نه من باید توی این ماموریت باشم . حتما بایدباشم .
    - شرایطشم می پزیرید ؟؟
    - حتی ازدواج با من ؟؟؟
    -چییییییی؟؟؟؟؟؟؟
    - ما باید به عنوان دوتا نامزد وارداین باند شیم ،
    وقتی دید صدایی ازم بیرون نمی یاد ،گفت : خوب روش فکر کن .
    دیگه نشنیدم چی گفت وقتی به خودم اومدم من بودم و یه اتاق سفید و سرد . کیفمو برداشتم ازستاد اومدم بیرون . جلوی مکان مورد علاقم توقف کردم . اگه شب یاعصر می یومدی پر از بچه بود و سر و صدا ولی ظهر وصبح خلوت بود . الان ساعت 1 ظهربود و مگسم پر نمی زد . روی نیمکت همیشگیم نشستم . به چند ساعت قبل فکر کردم !!!


    آرمین :

    سه روز از ملاقاتم با اون دخترمی گذره. دیگه داره زیادی طولش می ده.وقتی سرهنگ گفت دختر تهرانی خدا بیامرز بود ازش مطمین شدم . ازتوی پرونده شمارشو پیدا کردم و تماس گرفتم . بعد از 6 بوق جواب داد مغرور و محکم :
    - سلام .... بفرمایید .
    - خانم نگار تهرانی ؟؟؟؟
    - بله خودم هستم .
    - سرگرد هستم در مورد ماموریت فکراتونو کردید .
    -بله.....
    -خب موافقت می کنید یانه ؟؟
    - بله من به این ماموریت می یام .
    - می تونید تا یه ساعت دیگه خودتونو برسونیدستاد
    - البته
    - منتظرم
    و بدون منتظر بودن جواب قطعش کردم .
    نگار :


    تصمیمو گرفتم . باید می رفتم .... فقط باید به یه چیزتوجه میکردم....به هدفم .....انتقام .......انتقام ......انتقام .........فقط انتقام
    سریع موهامو میبندم .اه این موهام دیگه اعصاب خورد کن شدن تا گودی کمرم هست باید در اولین فرصت کوتاهشون کنم، ولی مامان عاشق موهای بلندم بود .
    سریع یه مانتو آبی تا یه وجب بالای زانو وجین همرنگ مانتو ، یک شال صورتی جیغ و یک کفش هم رنگش و می پوشم . ساعت مشکیو کیف مشکیمو برمی دارم . و یه کرم میزنم و بایه برق لب به آرایشم خاتمه می دم .کفشاسپورت صورتیمو پام می کنمو کیفمو پر از چیز های مثل پول شکلات و هندزفری و موبایل و کلید و سوییچ و یه سری چرت و پرت دیگه می کنم.
    سریع ساعت سفید صورتیمو می ندازم . دیرم شد و فقط 15 دقیقه وقت دارم و با یه تیکاف شروع به رانندگی می کنم.


    ****
    جلوی ستاد نگه می دارم ، تصادف نکردم معجزه است!!!
    ماشینو قفل میکنم و به راه می افتم .
    اههه 10 دقیقه دیرکردم .اول درزدم و وارد شدم روی میزش پر از کاغذبود . این دفعه هم لباس شخصی پوشیده بود، ولی این بار یه تیکت زده بود به لباسش " آرمین سپهری"
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    انگار فهمید هیچکدوم مون حاضر سلام کردن نیستیم گفت :
    -10 دقیقه تاخیر داشتی !!!!!
    اهههههه حالا نمیشد نگه
    انگار منتظر عذر خواهی من بود . وقتی دید چیزی نمی گم گفت : خب این باند قاچاق دارو است تازگی ها هم خبر رسیده که انسان هم قاچاق می کنن. از راه مرز ایران و ارمنستان قاچاق هاشونو انجام می دن ...... اسم این باند mid night هست به معنی :
    سرد و خشک گفتم :
    نیمه شب
    پوزخندی زد و گفت : دیگه وسط حرفم نپر . پا هامو رو هم انداختم و بهش گوش دادم .
    - اسمش نیمه شبه چون اکثر قاچاقاشون راس ساعت 12 شبه و نظم خاصی توی کاراشون دارن . بعد از چند ثانیه ادامه داد :
    - تو به اسم نگار نجاتی و من آرمین محقق نامزد تو وارد این باند می شیم . ....... راستی این باند خیلی حرفه ایه . پس قیافتو باید عوض کنی !!!!!
    برو اتاق 96 بگو مهمان ویژه سرگرد هستم ، فردا راس ساعت 9صبح میام دنبالت
    خواستم بپرسم تو از کجا می دونی که به خودم گفتم اونا رنگ مورد علاقتم می دونن
    - برای محضر وقت گرفتم
    - پس آزمایش چییی؟؟
    - خانم کوچولو نکنه باورت شده این فقط یه ماموریته نه بیشتر نه کمتر .
    - من خانم کوچولو نیستم .
    و بدون اینکه بهش فرصت جواب دادن بدم از اتاقش بیرون رفتم و به سمت اتاق 96 راه افتادم .
    روی درزده بود " ورود آقایان ممنوع "و دوتا سرباز مثل بادیگارد این ور و اون ورش ایستادن .
    و تا دیدن من دارم به سمت در میام کنار رفتن .
    در رو باز کردم مثل سالن آرایشگری بود . یه دختر با تاپ و شلوارک داشت یه دختری رو درست میکرد که تا منو دید گفت بفرمایید ؟؟؟؟
    -مهمان ویژه سرگرد هستم .
    -کدوم سرگرد ؟؟؟
    -سپهری
    انگار بهش برق وصل کردند . بله بعد داد زد :پروانه خانم مهمانتون اومد بعد یه خانم 30- 29ساله اومد و منو نشوند رو صندلی و آینه رو پوشوند . مانتو شالمو در آورد زیر مانتوم یه تاپ بود . شروع کرد به موم انداختن . بعد از این کار تمام بدنم میسوخت . که گفت : تا رسیدی خونه حتما برئو حموم .
    بعد یه سریرنگ مو توی ظرفی مخلوط کرد و مالید به سرم . بعد سرم رو با پلاستیک پوشوند .
    امد سراغ صورتم یه 5 دقیقه به صورتم زل زده بود که گفت : نمی دونم ابرو هاتو چه جوری کوتاه کنم که بهت بیاد ؟یعنی این همه تغییر لازم بود ؟؟؟نگار فقط به یه چی فکر کن !!!!
    انتقام کسی که بدبختت کرد کسی که تنهات کرد . الان داره نفس می کشه . پس بدونه هیچ اعتراضی ساکت موندم . حوصلمم واقعا سررفته بود که گفت :
    آهان اون مدل ابرو به صورت هر کسی نمی یاد ولی برای تو باید خوب باشه . بعد از ابرپو هام دوباره رفت سراغ موهام . پلاستیک رو برداشت و مو هامو شست و سشوار کشید و خواست موهامو کوتاه کنه که گفتم : نه به موهام دست نزنید .
    - باش پس کارت تموم شد.
    و پارچه آینه رو برداشت . این من بودم موهام طلایه – زرد شده بود. ابرو هام خیلی به صورتم می یومد . پوستم سفید تر شده بود .
    هنوزبدنم درد می کرد. پولو از توی کیفم در آوردم که گفت : نه همه به حساب ستاد هست .
    مانتوم رو از روی چوب لباسی برداشتم و شالو سرم کردم .
    وقتی از ستاد اومدم بیرون آه از نهادم بلند شد . ساعت8 شب بود یعنی 6 ساعت توی ستاد بودم و تخته گاز میرفتم به سمت خونه . کلید رو انداختم توی در و با یه تیک باز شد . به محض ورودم توی خونه پریدم . توی حموم 20 دقیقه زیر آب سرد واقعا حالمو جا آورد.
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    از حموم اومدم بیرون و به اجبار مو هام رو خشک کردم و یه شلوار و یه تاپ پوشیدم ، و رفتم توی آشپز خونه و نسکافه درست کردم ، و جلوی تلویزیون نشستم و کمی از نسکافه ام خوردم تلخ بود خیلی تلخ آن قدر که به سرفه افتادم . همون جا فهمیدم این نسکافه هم مزه زندگی منه !!!

    تلویزیون رو خاموش کرد و به سمت اتاقم راه افتادم گوشیمو برای ساعت 8 تنظیم کردم . جدیدا خیلی شیطون شدم . نمی دونم چرا ؟؟؟؟ موبایلمو برای ساعت 8 صبح تنظیم کردم و هنوز سرم به بالشت نرسیده خوابم برد . سریع یه چیزی می خورمو یه جین سفید با مانتو سفید با کمر بند فیروزه ای با شال فیروزه ای و کفش پاشنه 10 سانتی و کیف سفید مشکی و ساعت مشکی و یه کرم و ریمل و رژصورتی و با پوشیدن انگشتر فیروزه ای مامان راه می یفتم نگاهی به ساعت می ندازم 2 دقیقه از 9 گذشته سریع کلید رو از جا کلیدی برمی دارم و میرم توی کوچه ایول هنوز نیومده ساعت 9:10 رسید . ماشینش یه فراری پرتغالی بود همین که سوار ماشینش شدم گفتم : 10 دقیقه تاخیر داشتی جناب سرگرد !!!

    آرمین :

    خیلی تغییرکرده بود خیلی اول نشناختمش محکم قدم برداشت و همین که اومد توی ماشین گفت : 10 دقیقه تاخیر داشتی جناب سرگرد !!!
    - سلامتو خوردی
    - بحث رو عوض نکن .
    منم عصبانی تر از قبل تمام عصبانیتم رو روی پدال خالی کردم .



    ***********
    -بله
    بعد عاقد اومد گفت :چند جا رو امضا کنیم !! توی ماشین نشستیم یه قطره اشک از چشاش چکید منم گفتم :- نترس همین که ماموریت تموم شد صیغه رو فخص (( درست نوشتم عایا ؟؟)) می کنیم .
    بعد رو بهش ادامه دادم :
    -فردا باید حرکت کنیم به سمت خزر
    - مگه نگفتی ارمنستان ؟؟
    - چرا ولی مثل اینکه اونجا تست می گیرن و کارای مهم رو توی همین رشت انجام می دن . مادوتا نامزدیم که خانواده هامون با ازدواج مادوتا مخالف بودن و ماهم فرار می کنیم و پول زیادی از مامان بابا هامون به جیب می زنیم . و میگیم به این دلیل اومدیم چون به چندرغاز راضینیستیم و هیجان می خوایم .
    دیگه چیزی نمی گم و جلوی یه پاساژ نگه می دارم


    نگار :
    چرا منو آورد اینجا
    - من خودم لباس دارم
    - اونا رو بزار همین جا
    وارد شدیم یه مانتو صورتی چششمو گرفت که فکر کنم فهمید و گفت بیا بریم برات بگیرمو رفتیم به فروشنده که یه پسر 17-18ساله بود گفت :اون مانتو سایز خانومم رو میشه بدین .
    منم شیطونیم گل کرد و گفتمد : وای عزیزم سلیقت عالی و دستامو دور بازوش حلقه کردم .
    چشاش اندازه یه توپ والیبال شده بود .
    سریع مانتو رو گرفتم و رفتم توی اتاق پرو توی تنم امتحان کردم هم کوتاه بود هم تنگ ولی کاری نمی شه کرد . مانتو رو در آوردم و از اتاق اومدم بیرون گفتم : می خوامش .
    - تنگ نبود ، کوتاه نبود !
    - نه خوب بود .
    اومدم پولو حشاب کنم که پسره گفت :
    - حساب کردن !
    و من برگشتم سمت آرمین گفتم :
    - وا ی عشقم چرا همچین کاری کردی ؟؟
    - آرمین سریع دستمو گرفت و باخودش کشید و منو برد توی ماشین باتعجب پرسیدم :
    - چی شد ؟؟؟
    - چند تا پسر بدجور نگات می کردن .
    همین که اومدم عقب رو نگاه کنم . گاز داد
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    اه!!!!
    نمی دونم چرا انقدر خوابم می یومد . همون جا گرفتم خوابیدم .
    با صدای که شبیه لالایی بود بیدار شدم . اینجا کجاست . من می خوام برم خونم تو منو دزدیدی . یه نگاه عادی بهم کرد .
    - پیاده شو خونمه باید عکسای آدمای اون باندو بهت نشون می دادم .
    - بدون حرفی رفتم توی خونش .
    - هیچ کس توی خونش نبود دیگه داشتم از فضولی می مردم پرسیدم :
    - تنها زندگی می کنی !!!!!!
    - آره
    -چرا؟؟؟؟
    - چون من یه پلیسم و به همین دلیل اومدم تهران خانوادم شیرازن و به خاطر این ماموریت مجبورشدم بیام تهران ...........یعنی این ماموریت انقدر مهم بود .
    - غذا چی می خوری؟؟؟؟
    - پیتزا
    تلفن رو از روی اُپن برداشت و زنگ زد سفارش دو تا پیتزا با مخلوفات ونوشابه داد . نشست روی میز توی پذیرای و گفت : بشینم .منم شالم رو درآوردم و موهامو باز کردم و دوباره بستم . پشتش به من بود و ندید . نشستم روی میز بعد پوشه روی میز برداشت .و چندتا عکس توش بود یه عکس داد به من و گفت : این رییس باند همون کسی که پدر و مادرت رو کشت . اسمش قهرمان سلطانیهاست.
    پیرمرد بود که مو هاش خاکستری بود و چشاش آبی بود .
    عکس بعدی بهم داد و گفت : این پسرشه جانشینش کارای اصلی رو پسرش انجام میده !!!
    اسمش ماهان سلطانیه پسرش خیلی خوشگل بود . چشاشم مثل پدرش و لب قلوه ای و چهار شونه !و یه عکس دیگه بهم نشون داد و گفت : این یکی از زیر دستاشه جمشید اول ما میریم پیش این از ما مصاحبه می گیره و می فرستمون پیش پسره 10 نفر می رن پیش پسره و ......
    که زنگ خونه زده شد من که شکموو سریع در رو باز کردم و پیتزا هارو گرفتم و. دوباره برگشتم روی همون میزو یکی از پیتزا هارو باز کردم آرمین سری از تاسف تکون داد و گفت : و رفت حساب کنه . منم نوشابه ریختم و سس رو باز کردم و اولین تیکه که برداشتم آرمین قاپید !!!!
    با گازش نصف تکه پیتزا رفت . با اخم گفتم :
    - مگه خودت نداری ؟؟؟
    جبعه پیتزا که پیتزا توش بوده گرفتم دستم و رفتم رو مبل نشستم . بعد از قورت دادن پیتزام خندید . اولین بار هست که دارم خندشو می بینم خیلی قشنگ تر می شه . وقتی نگاه تعجبمو دید گفت : باشه ولی خوشمزه بودا !!!!
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    بعد پیتزای خودشو باز کرد و خورد ، منم مشغول خوردن شدم بعد از خوردن اولین تکه گفتم
    - این ماموریت چه قدر طول می کشه ؟؟؟
    نوشابه اشو خورد و گفت : بستگی داره ولی حداقل یک هفته طول می کشه .
    - که این طور
    -نگار، نباید سوتی بدی .چون اونا مارو نمی کشن ،آنقدر شکنجه امون می کنن که آرزو مرگ ........... دیگه نشنیدم چی گفت چه قدر با احساس گفت نگار ......اهههه دختر فقط به یه چیز فکر کن !!!!!هدفت.........انتقام
    بلند شد و گفت :من دیگه برم بخوابم خسته ام .
    - من می خوام برم خونم بخوابم .
    -دختر خوب بیدار که شدم میری وسایل هاتو بر میداری .
    -اخه...........باشه!!!!
    - برو تو اتاق ته راهرو بخواب
    بعد خودش رفت و کنار اتاق من که یه اتاق دیگه ای بود خوابید !!!!!
    ساعت 5 از خواب بلند شدم چقدر خوابیدم بلند شدمبه سمت اتاقش حرکت کردم در زدم هیچ صدای نیومد !!!!


    آرمین :
    اهههه چقد خیابون شلوغه من خوابم خیلی سبکه با کمترین صدا از خواب بیدار می شم !!!! داشتم به این ماموریت فکر می کردم که یکی در زد . خودمو زدم به خواب و اومد توی اتاق دید خوابم، رفت ، واااااااای ،چه باشعور ، چه بافرهنگ دیدم دوباره اومد توی اتاق البته بایه لیوان دستش فهمیدم می خواد چی کار کنه !!!! ولی باز هم خودمو زدم بخ خواب اومد بالای سرم همین که لیوان رو کج کرد دستشو کشیدم و افتاد روی تخت و خوابیدم روش و لیوان از دستش افتاد . لیوان شکست شاید همه اینا توی 3 ثانیه اتفاق نیوفتاد . انگار توی شک بود.
    - چه غلطی خواستی بکنی ؟؟؟؟
    -هیچی ...... یکم شیطونی
    -که شیطونی آره؟؟؟؟
    و لیوانی که نیمه آب داشت و روی عسلی بود برداشتم و ریختم روش ، بدون فوت وقت سریع از بین شیشه ها رد شدم.
    - آرمین می کشمت .
    نگار :
    صدای خنده هاش میومد . صورتمو با حوله که آویزون بود پاک کردم. بااحتیاط ازبین شیشه ها رد شدم . داشت با تلفن صحبت میکرد . عصبی داد زد !!!


    - توهیچ غطی نمی تونی بکنی !!!و قطع کرد وگلدان شیشه ای برداشت صدای شکستن گلدان با جیغ من یکی شد .برگشت
    -ببخش اعصابم ریخت به هم . آماده شو بریم وسایلات رو برداریم .
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    شالمو پوشیدمو و نشستم توی پورشش . بعد از قفل کردن در اومد توی ماشین نشست . تا خونه من خیلی راه بود که صدای ملانی پیچید توی ماشین :

    آسمون آفتابیه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ماه باز رفت
    این لبام داره حرف ، کاش باز بباره برف
    ‏...... خیلی وقتا
    روزایی که دعوا میکنیم و حق با منه حتی
    وای ، من پیشت را میرم و لاتی بازه کتا
    با تو میچسبه شبا ، نسخی متاع
    پس بیا پیش علیش فرصت یه خطا نذار
    انقد دود کنیم بشیم مهندس هوافضا
    حیفه داغونه اعصاب و عذاب زیاده ولی ما میریم تا ببینیم که چی در میاد از آب
    آسمون آفتابیه ، ماه باز رفت
    این لبام داره حرف ، کاش باز بباره برف
    هر جا که باشیم با هم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    آسمون عین خونس
    من عاشق عشقی یم کی الان بینمون هس
    یادم نمیره اصن من خوبیاتو
    بچرخ تا ببینم اون خالکوبیاتو
    اون اشکات از چشات وقتی میان و
    منم آهنگتو آروم میزنم با پیانو
    نور اتاق کمه روشنش میکنم با شمع
    صب که پا میشم شمعا آب شده باشن
    من این حسو میخوام ای کاش به همدیگه برسیم
    شبا بغلم کنی مـسـ*ـت و پاتیل هنسی
    آسمون آفتابیه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ماه باز رفت
    این لبام داره حرف ، کاش باز بباره برف
    آخ وقتی میبینم ، راه رفتنتو قدماتو میشمرم
    ی ی ی گریه نکن عشقم میمونم ، پیشت دوسم داری و منم میدونم
    نه بابا سرگردم اهل دل بوده ما خبر نداشتیم . با نیش باز بهش نگاه می کنم که هول می گـه :
    - ههی دختر فکر بد نکن فلش دوستمه بهش گفتم : آهنگ درست حسابی بریزه
    - منم باورم شد
    -مشکل خودته
    اهنگ بعدی یه سوت بزن از آرش بودبا من سوت بزن
    با من سوت بزن
    یه سوت بزن با ریتم من دوست دارم
    اولالالا اِ
    چه فازیه عشق بازیه بیا تو جمع
    با من سوت بزن
    ♫♫♫
    کی ب کیه کلاس نگو تا بیا
    کل کل نکن یه امشب برو تا بیا
    کی ب کیه یه کلاس نگو تا بیا
    کل کل نکن یه امشب برو بیا
    این دختره
    خیلی سره
    اون از اوناست که دل می بره
    خطر داره
    مثل ماره
    آتیش پاره
    یه سوت بزن با ریتم من دوست دارم
    اولالالا اِ
    چه فازیه عشق بازیه بیا تو جمع
    با من سوت بزن
    ♫♫♫


    با من سوت بزن..

    ما لب رو لب لالاییم نه نه لطفا
    ما کار داریم جون من یه سوت بزن
    ما لب رو لب لالاییم نه نه لطفا
    ما کار داریم جون من یه سوت بزن
    این دختره
    خیلی سره
    اون از اوناست که دل می بره
    بی اف داره
    با مام آره
    آتیش پاره
    یه سوت بزن با ریتم من دوست دارم
    اولالالا اِ
    چه فازیه عشق بازیه بیا تو جمع
    با من سوت بزن
    ♫♫♫
    با من سوت بزن..
    یه سوت بزن با ریتم من دوست دارم
    اولالالا اِ
    یه سوت بزن با ریتم من دوست دارم
    اولالالا اِ
    چه فازیه عشق بازیه بیا تو جمع
    با من سوت بزن
    با من سوت بزن
    با من سوت بزن
    یه سری آهنگ دیگه هم بود که دیگه گوش ندادم . به خیابون خیره شدم که نگه داشت . گفت :
    - باید یه سر برم ستاد 2 ساعت دیگه جلوی در باش همچی بردار چون یه راست می ریم رشت .-باشه پیاده شدم و براش دست تکون دادم و اونم یه لبخند زد و دستشو بالا آورد .


    *******************
    دم در منتظرش بودم ،،،، اومد .
    ساکم و دادم بهش و گذاشت روی صندلی و خودمم نشستم جلو که همین که سوار شد گفت :
    - یه گوشواره توی جعبه هست . پیداش کردم که گفت : این شنوده البته این گوشواره نقره هست و دستگاهی پیداش نمی کنه
    و راه افتاد .
    شبیه پروانه بود . بعد گفت:
    - یه دستبند هست توش ردیابه . دیدمش بیرون آوردمش و گذاشتمش کنار گوشواره ها که کنار خودم بود .
    - دوتا شو از همین الان بپوش.
    یک روز بعد :
    توی راه همش خواب بودم بیچاره آ رمین همش می روند همین که آومدیم قبولمون کردند . و طبق گفته ی آرمین
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    10 نفر اومدن بالا . بجز ما پنج نفر پسر و سه نفر دختر . الان توی اتاق مشترکمون هستم و داریم آماده می شیم . بیچاره همش روی کاناپه می خوابه .داشتم لباسامو زیرو رو می کردم که چی بپوشیم که مانتو صورتی که اون موقع خریدیم اومد توی دستم با خوشحالی برش داشتم با صندل های صورتی و شلوار جین سفید و شال سفید رفتم توی دستشویی پوشیدمشون. وقتی اومدم بیرون آرمین منو دید و گفت : مانتو نه نتگ نه کوتا جالب شد
    راست می گفت بلندیش تا رونم بود . یه کوچولو هم تنگ بود ... نه کوچولو نه خیلی
    - درش بیار
    با لحن مظلومی گفتم : تو رو خدا آرمین همین یه دفعه
    دیدم داره اثر میکنه که لبامو غنچه کردم و چندبار پلک زدم که گرمی لباشو روی لبام حس کردم . دستشو دور کمرم پیچیده بود و می بوسید منم همراهیش کردم دستمو توی موهاش انداختم . بعد از چند دقیقه با اکراه جداشد و گفت : فقط همین یبار اجازه داری بپوشیش قبول کردم .
    اونم یه پلیور طوسی پوشید با جین آبی راه افتادیم جایی که قرار بود جمع شیم. بعد از این که همه اومدن جمشید ما رو برد پیش همون پسره . به همه اشاره کرد بشینیم یکم استرس داشتم و دست آرمینو گرفتم .گرمی دستاش گرمم کرد .نشستیم رو صندلی های چوبیش .
    -خب کار ما قلاچاق دارو هست خیلی خوب شد که خودتونو کشیدید بالا چون بقیه چون از کار ما خبر داشتند و کشتیم و اعضای بدنشونو آماده کردیم که ببریم اون ور . یکی از دختر هاجیغ کشید بعد صدای شلیک . جلوی دهنموگرفتم که جیغ نزنم یعنی این دخترو واسه این که جیغ زد کشتند .
    مثل اینکه بلند فکر کردم . که گفت :نه اون یه جاسوس بود . زد 36از باند اگه بفهمن ما پلیسیم کارمون ساختس . جمشید و صدا زد تا جسد دختر بدبختو جمع کنه و بلند شد و گفت : دنبالم بیاین .وارد یه راهرو بلند شد که حدود 20 تایی اتاق داشت یه سری اتاق و نشون داد تو بض یها دارو هایی رومی ساختن بعضی ها اعضای بدن رو تکه تکه می کردند . وقتی این صحنه هارو دیدم . حالم بهم خورد. عق می زدم. که آرمین نگران شدو منو از اون اتاق بیرون آورد .حالم یکم بهتر شد و بعد از یه سری قوانین مسیولیت هر کسی رومشخص کرد . 3 از پسر برای نظارت روی اعضای بدن که برای قاچاق می ره اون ور .و یکی از دختر هارو هم برای خودش برداشت . ماو اون یکی دختر هم برای دارو ها دو تا پسردیگه هم داد به جمشید . ما سه تا رفتیم توی یه اتاقی که مثل آزمایشگاه بود . که توضیح داد اینجا دارو هارو دستکاری می کنیم . یه مایع سبز رنگی رو وارد دارو ها می کنیم که گفت : شروع کنیم . اتاق دوربین داشت . اول بالاسرمون ایستادو وقتی دید ار خودمونو بلدیم رفت .خیلی تند اون مایع ها که توی پاکت بودن و ریختم زیر میزبعد جلوی دهنم رو گرفتم که مثلا از عمد نبود و رفتم زیر میز و آهسته یکیش و گذاشتم توی جیب شلوارم البته روپوش تنمون بو د وهمه ی پاکتا رو آوردم بالا و مشغول شدم . که ساعت 10شب شد و گفتند برید توی اتاقاتون فرداساعت6 دوباره کارتون انجام بدید . منم که خسته تا رسیدم یه تاپ و یه شلوار پوشیدم.افتادم روی تخت . دیدم تخت رفت پایین سریعبرگشتم دیدم آرمین خوابیده تا خواستم حرفی بزنم گفت : نگار نمیدونی توی این یه هفته چی گذشت بهم کمرم خشک شده .
     
    آخرین ویرایش:

    .DORNA.

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/03
    ارسالی ها
    1,069
    امتیاز واکنش
    10,247
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    پایتخت پارازیت ایران
    منم حرفی نزدم که دستاش دور کمرم حلقه شد .که یادم به اون ماده سبز رنگ تو یآزمایشگاه شدم . سریع بلند شدم و آروم گفتم : من یکی از اون مایع سبز رو کش رفتم .
    - واقعا ؟؟کو؟؟
    سریع رفتم آوردمش .که زنگ زد به سرهنگ البته رفت توی دستشویی و شیر آب رو باز کرد.کا ر از محکم کاری عیب نمی کنه . بعد از ربع ساعت اومد بیرون که گفت : اون ماده خیلی خطرناکه هر کس بخوره به وحشتناک ترین شکل ممکن می میره.
    - چه جوری ؟؟
    - اول جیگرش له می شه بعد معدش منفجر میشه و قلبش از کار می افتد و البته خیلی آهسته این کارو می کنه اینداروکه طرف زجر بکشه .
    باید از اینجا بریم ما که می دونیم اینجان
    -ولی اون پیرمرده.......
    - ندیدی هی نگاه عکس باباش می کرد و آه می کشید. اون مرده براثرسرطان خون .
    یکمی خوشحال شدم .
    - فرداساعت شب12 می ریم . که کسای کمی توی باغ اند.
    افتاد روی تخت که دوباره دستش دور کمرم حلقه شد و منو بوسید لباسشو در آورد ....
    دیشب بهترین شب زندگیم بود . آرمین به عشقش اعتراف کرد منم همین طور
    صبح دوباره تاساعت 10 جون کندیم و دارو هارو تزریق می کردیم . البته ناهار مونو هم توی همون آزمایشگاه می خوردیم عصرونه هم کیک باشیر . ساعت 10 شد که آرمین گفت :
    -بریم عشقم
    - بریم و راه افتادیم .گفت :بخواب چون باید دوازده بیدار شی
    . منم روی تخت بیهوش شدم و آرمین کنارم خوابید .بغلم کرد و بـ..وسـ..ـه ای روی موهام نشوند . خوابیدم
    باصدای آرمین بیدار شدم .
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا