داستان لاک صورتی|shamimmvکاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع shamimmv
  • بازدیدها 2,504
  • پاسخ ها 21
  • تاریخ شروع

از رمان لاک صورتی خوشتون اومد؟

  • بله

    رای: 1 100.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • نه

    رای: 0 0.0%
  • عالیه

    رای: 0 0.0%
  • بدنیست

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1
وضعیت
موضوع بسته شده است.

shamimmv

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/05
ارسالی ها
27
امتیاز واکنش
85
امتیاز
0
سن
22
محل سکونت
کرج.فردیس
لاک صورتی.خلاصه
درمورده دختری که ناخواسته وارده راهی میشه که به کل مسیر زندگیشو عوض میکنه تواین راه عاشق میشه .صبوری رویاد میگیری
لاک صورتی باعثه به وجوداومدن این راه میشه.
جلددوم این رمان بانامه تقاص اشکامو پس میدی منتشر میشه
امیدوارم از رمانم خوشتون بیاد
در پناه حق
shamimmv
 
  • پیشنهادات
  • *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,737
    امتیاز
    1,304
    v6j6_old-book.jpg



    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ رمان خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    دیروز اون لاک زیبارو دیده بودم ازش خیلی خوشم اومدوتصمیم گرفتم اون رو بخرم اون روزوقتی دیدمش یه دونه بیشترازش نمونده بود پس باید هرچه سریع تر برابدست اوردنش راهی بازارمیشدم.واثعالاک قشنگی بود به لباسی که دوسش داشتم میومد قیمتش ـــــ تومن بود ومن خیلی ازش راضی بودم. صبح بعد از اینکه صبحانمو خوردم لباس پوشیدم با مادرم راهی بازار شدم. یادم رفت خودمو معرفی کنم من مینا علی پور ۱۹ساله ومادرم مهتاب وپدرم ساشا.اون روزبه بازاررفتیم ومن به مامانم گفتم براخریده چیزی ازش جدامیشم.

    ـ اقا اون لاک صورتی روکه اکلیل توش داره رو برام میارید

    ـ چشم خانم یه لحظه

    ـ ممنون همینو می خوام

    یدفعه دیدم یه چیزی محکم بم خوردبرگشتم دیدم دختری بودکه داشت همینجوری نگام میکرد منم بش گفتم اتفاقی افتاده واون گفّ

    ـ ببخشید قرار من این لاکوبخرم وبعد به اقای فزوشنده گف قیمت این لاک چنده؟

    ـ ولی خانم قراره من این لاکوبخرم

    ـ اگه به قرارباشه پس منم قراره بخرمش

    بعدازچنددقیقه به اقا گفتم هفته دیگه هم لاک میارین

    ـ بله بله میارم

    ـ باشع پس شما خانمِ؟

    ـ لیلی هستم

    ـ خب لیلی خانم لاک ماله شما

    ـ واقعا ممنونم

    منم جوابشودادم.فرداباید برا کلاس شیمی و فیزیک دانشگاه میرفتم.فرداصب لباس پوشیدم به سمت دانشگاه رفتم .به سمت اتوبوس رفتم وسوارشدم احساس کردم یکی داره نگام میکنه که خوب دقت کردم همون دختری بود که لاکو خرید .باسرجواب سلامشو دادم.

    ـ ببخشید من اسممو به شماگفتم ولی شما نگفتید

    ـ میناهستم

    ـ خوشبختم میناجان

    ـ همچنین

    ـ میشه بیام بغـ*ـل شما بشینم؟

    ـ البته

    لیلی ـ کجا تشریف میبرین

    مینا ـ میرم دانشگاه راستی شماچند سالتونه

    ـ چه جالب منم میرم دانشگاه و ۱۹ سالمه

    ـ منم ۱۹ سالمه

    لیلی ـ کدوم دانشگا ه میرید؟

    مینا ـ دانشگاه ــــ

    لیلی ـ منم اونجا میرم پس دوستای خوبی برای هم میشیم

    مینا ـ البته .داریم میرسیم اماده شو برای پیاده شدن

    لیلی ـ باشه



    وقتی ازاتوبوس پیاده شدیم باهم بسمت دانشگاه رفتیم لیلی دختر خوبی بود یعنی از نظر من خوب بود

    لیلی ــــ این دوستیمون میتونه یه خاطره باشه اسمشم میزاریم دوستی لاک صورتی

    مینا ــــــ وای اره خیلی اسمشو دوست دارم خب بریم دیگه کلاس الاناس شروع بشه .بعدازکلاس بالیلی قرار گزاشتیم هفته دیگه باهم به یه مهمانی خوب بریم که این برا من خوبه چون روحیم عوض میشه بعدازلیلی خدافظی کردم و به سمت خونه رفتم.

    مامان ــــ دخترم صورتتو بشور بیا صبحونه بخور

    من ـــ باشه مامان راستی مامان قرار هفته دیگه شنبه بایکی از دوستام به یک مهمونی بریم به بابا میگی

    مامان ــ چه جور مهمونی هس ادماش چجوری عن

    من ـــ خوبن هم دوستام خیلی دخترخوبیه

    مامان ـــ باشه فقط خودت به پدرت بگو چون تو قرار بری نه من

    من ــــ باشه حتما

    بالیلی پیش کافی شاپ مدرسمون قرارگزاشتیم هم دیگه رو ببینیم

    لیلی ـــ به به میناخانوم خب چی سفارش میدی

    من ـــ قهوه لیلی من به مامانمو بابام گفتم اونا قبول کردن

    لیلی ــ باشه پس شنبه توجشن میبینمت چون من باید الان برم چون فقط به خاطره تواومدم دانشگاه قرار بریم برای چند روز مسافرت بعدا که برگشتیم تو جشن میبینمت ادرسو بهت اس میکنم اوکی

    من ــــ اوکی پس فعلا بابای

    لیلی ـــ بای

    این چندروز خیلی زود گذشت الان دارم برای مهمونی اماده میشم فقط نمیدونم چی بپوشم رسمی معمولی.... باید به لیلی زنگ بزنم ببینم چجور مهمونیه

    من ـــ الو لیلی

    لیلی ـــ الوبله

    من ــ لیلی مهمونیه چجوریع لباس رسمی بپوشم یا معمولی یا.. ــ

    لیلی ــــ هرچی دوست داری بپوش ادرسو اس میکنم

    من ــــ بای

    لیلی ـــ بای

    زمان مهمونی فرارسید من به همراه لیلی به سالن جشن رفتیم همینجوری مات مونده بودم این دیگه چجور جشنیه اصلا معلوم نیست.وای اینا چه لباس هایی پوشیدن اصلا پوشیدن همچین لباسایی خیلی(رو) میخواد وای چجوری میرقصن اصلا به کل رقـ*ـص ایرانی رو خراب کردن اه اه فقط دنبال راه فرار از این مهمونی رو میگشتم فقط

    لیلی ـــ خب میناجان بروحالشوببراین جا دیگه ازادی هرجور دوس داری برقصی هرچی دوسداری بخوری هرنوشیدنی هر.

    همینجوری داشتم توصورت شیطانی لیلی نیگامیکردم یعنی لیلی همون لیلیه

    یه اخم غلیظ تحویل لیلی دادم

    من ـــ لیلی توخجالت نمیکشی این دیگه چه مهمونیه کوفتیه

    لیلی ــــ میناعزیزم یروز ازادبودن از هیچ دختری کم نمیکنه که فقط یه روز

    من ـــ من اونجا میشینم منتظرتو هروقت کیفه ازادیتو کردی میای میریم

    لیلی ـــچ منم اول مثل توبودم ولی کم کم این جورمهمونی هانوشیدنی ها طرز لباس و رقـ*ـص برات عادی میشه من بت قول میدم

    من ــــ لیلی کافیه برو به ازادیت برس ازادی

    لیلی ـــ باشه خود دانی ازماگفتن بود بای

    واقعا موندن تو این مهمونی برام عذاب اوربود دیدم لیلی داره میاد طرفم بایک لیوان تو دستش

    لیلی ــــ مینا
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    جان بیاشربت بخورعزیزم

    من ـــ نه ممنون هرچی تواین مهمونی باشه من نمیخورم

    لیلی ــــ مسنااین فقط شربت پس بس کن اتقدر غدبازی درنیار

    لیوانو ازدستش گرفتم یه ضرب خوردمش

    من ـــ اه این دیگه چه کوفتی بود اه حالم بهم خورد

    لیلی ـــ این یکی ازبهترین شربتاس بخورحالشوببر

    من ـــ لیلی حالم داره یجوری میشه لیلی......

    دیگه هیچ چی نفهمیدم فقط یادم میاد سرم گیج رفت وقتی چشمموبازکردم دیدم تویه اتاقم لیلی هم بالاسرمه

    من ــــ لیلی من کجام

    لیلی ــــ هیچ جاتومهمونی اه چقدرمیخوابی

    من ــــــ وای لیلی اون شربت سرگیحه لباسا وای دارم میمیرم

    لیلی ـــ خفه اه دیگه بروخونتون

    وقتی رفتم خونمون مامانم خیلی اشفته بود خیلی

    من ـــ سلام مامانی من خوبی

    مامان ـــ واقعاکه دختر توگفتی زودمیای گفتی به صب نمیکشه پس چرا انقدردیراومدی؟

    من ــــ ببخشیدمامان فقط خوابم برد همین برم ایتراحت کنم

    مامان ـــ باشه برو

    اصلا چیزی نمیفهمیدن ازاون اتفاق ۲هفته گذشته یه جورایی به اون شربت وابسته شدم

    من ـــ لیلی باهات حرف دارم

    لیلی ـــ باشه میدونم چه حرفی داری

    من ــــ عه واقعا پس بگو حرفم چیه

    لیلی ــــ اون شربت

    من ـــ خب پس یه سری توضیح هایی روبایدبم بدی

    لیلی ـــ باشه فردا ساعت ۲ توپارک ـــــــــــــــــــــــــــــــــ میبینت بای

    فرداش ساعته ۱ حرکت کردم اماده شدم و بسوی پارک رفتم محو پارک شده بودم که باصدای لیلی به خودم اومدم

    لیلی ــــ میناحواست کجاس دختره خنگ

    من ــــ لبلی درست حرف بزن حرفای گنده تراز دهنت داری میگی

    لیلی ــــ عه واقعا پس دیگه درمورده اون شربت بت نمیگم

    من ــــ عه لیلی بگو

    لیلی ــــــ اون شربت داخلش مواده اعتیاداور بود که توخوردی

    من ـــــ هااااا لیلی تو این کاروکردی

    لیلی ــــ بله من کردم این دوستی اون شربت همه و همه از قبل برنامه ریزی شده بود

    واقعاباورش برام سخت بود پس اولین سوالو پرسیدم

    من ـــــ لیلی چرا چرا این کارو کردی مگه من چیکارت کرده بودم هااا

    لیلی ــــ خب چون تو پدرومادرداشتی و من هیچ کسو نداشتم واین حوری میخواستم انتقام بگیرم انتقام میفهمی

    بدون این که به سوال های دیگه ذهنم پاسخ بدم پارکو ترک کردم هضم این اتفاق برام دشوار بود.حس میکردم کم کم دارم لرز میکنم من به اون مواده لعنای که باعث شد زندگیم در یک روز عوض بشه نیازداشتم تصمیم گرقتم به خونه ی یکی از دوستام برم چون نمی تونم بااین حال به خونه برم واقعابرام سخت بود

    من ــ الونگین

    نگین ـــ سلام جانم

    من ـــ میشه امشب بیام خونه شما

    باشه عزیزم قدمت رو جفت چشمای عسلیم

    خندیدم نگین واقعا دخترخوبی بود کاش دوستی مثل نگین انتخاب میکردم هییییی

    بعد از اینکه مامانو درحریان این که هونه نمیرم گزاشتم

    ویه دروغ هم برای دلیلش گفتم راهی خونه ی نگین شدم نگین دختری خوبی بودفوق العاده مهربان چشمای عسلی موهای قهوی ای با ابروی قهوه ای لبای نازک صورتی درکل خوشگل بود.منم بامو و ابروی مشکی چشمای ابی لبای صورتی

    به نگین تموم ماجرا رو گفتم خیلی ناراحت شد ودقایقی رف توفکرگف=پسر داییم پلیسه خیلی وقته داره روی پرونده کار میکنه که ماجراش شبیه توعه یعنی خیلی شبیه تو بودن که از این راه معتادشدن

    همینجوری که داشتم پوست لبمو میکندم گفتم خب بقیش

    یه نگاه بهم کرد و گف اممممم میشه از کمک اون استفاده کنیم

    باخوشحالی نگاهی به نگین کردم ولی باتوجه به وضیعیتم اخمامو توهم کشیدم

    نگین گف عه توکه خوشحال بودی چیشد؟

    گفتم خودت که میدونم موادو دیگه الان بدون مواد بدنم.....اشکام مانع ادامه ی حرفم شد

    نگین باهمدردی دستمو گرف وگف اونم یه کاریش میکنیم همین فردابایدترک کنی منم الان به شاهین زنگ میزنم واقعا به داشتن همچین دوستی به خودم میبالیدم

    نگین گف خب اینم از این شاهین گف فردامیاد اینجاتادرموردش مفصل حرف بزنیم

    خداروشکر پدرومادر نگین برای مسافرتی باید به زنجان میرفتند وراهی اون جا شده بودند چون نگین دانشگاه داشت نتونست بره

    بعد از خوردن شام برای خواب اماده شدیم بعداز دقایقی من به اغوش خواب پناه بردم.فرردای اون روز بعداز خوردن صبحانه نگین به شاهین زنگ زد و قراره شاهین بیاد

    نگین ـــ کم وول بخور مینا .الان میاد دیگه

    باصدای اف اف غرق خوشحالی شدم

    پس از سلامو علیک نگینو شاهین نگین به طرف من اومد و گف اینم دوست خوبه من مینا که گول یه ادمه کثیفو خورده. بعد هم نگین برای اینکه بتونم راحت باشم ووسطحرفم یدفعه نگین نپره مارو تنها گذاشت و گف میره برا خونه خرید کنه

    شاهین ـــ خب بگو

    من ـــ اممممم تموم جریانو از اول تا اخر براش تعریف کردم

    شاهین ــــ اماده شو میریم کمپ بعدم میریم کلانتری و کارهای اونجارو انجام میدیم

    من ـــخب من به مامانم چی بگم(اینو درحالی میگفتم که اشک در چشمام حلقه زده بود)

    شاهین ـــــ اگه دوستداری و نمیخوای نگرانشون کنی بگو نگین چند روز مادرو پدرش نیستن ومیخوام پیشش بمونم تو این چندروزتومیشی
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    مثله روز اولت ما داروهایی داریم که میتونه اثر موادو توچندروز از بین ببره
    باشاهین تو کمپیم خیلی استرس دارم
    شاهین ـ بریم
    من ـ بریم
    باعم وارد اتاق اقای لطفی مدیرکمپ شدیم
    طی یسری توضیحات باید ۱۲ روزتوکمپ بمونم بعد از این که کارهای کمپ تموم شدرفتیم کلانتری باری چهره نگاری بعداز اون خسته اومدیم خونه ی نگین
    شاهین ـ ممکنه شمادرخطرباشیدباشید به خاطره میناخانوم
    تازه تونستم بعداز یه کنکاش درستوحسابی به حرفاش گوش کنم
    چشمای مشکی که غرور توش موج میزنه پوسته سفید که تضاد قشنگی باچشماش داره چشمای ادموجادومیکنه لبای گوشتی وموهای مشکی پوستی که ۶ تیغه شدس خداهرچی هنرداشته توچهره این بشرخالی کرده بعد از چنددقیقه به خودم اومدم دیدم شاهین داره وچشمایی که تمسخرو میشه توش دید بم زل میزنه وااای خاک توسرت مینا ببین چه سقفی براش ساختی
    قرارشد به مدت ۱۲ روز پیش نگینو شاهین بمونم تازه یه لقب عالی باری شاهین ساختم اهم اهم زرو اونم به خاطراینکه یدفعه اومد تو زندگیم وبم کمک کرد
    بعد از شام قرارشد من پیش نگین تواتاق مامان باباش بخوابم توتخت دونفره چون دوتاییم و شاهین تو تخت دونفره نگین بخوابه
    صبح خسته وکوفته از خواب بیدارشدم اهااا یادم رفت بگم طی توضیحاتی که بین اقای لطفی وشاهین اتفاق افتاد قرارشد منوتوخونه ی نگین ایناترک بدن که از این بابت خیلی خوشحالم
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    دیدم نگین سره جاش نیست احتمال میدادم رفته باشه دانشگاه وشاهینم حتما رفته بیرون
    سریع بلندشدم یه تاپ باشلوارک پوشیدم و موهای مشکیمو باکیریپس بالاسرم بستم
    از اتاق اومدم بیرون و باخودم اهنگ گوگوش (هیاهو) رومیخونم که یدفعه چشمم به شاهین افتادکه داشت باچشمای متعجبش نیگام میکرد
    چندلحظه به اون حالت موندیم که یدفعه به خودم اومدم ونگاهی به تیپم انداختم تاپم خیلی باز بودوشلوارکمم چسبون تاپوشلوارکمو پارسال نگین باری تولدم خریده بود
    من ـ امممم بعدبدون هیچ حرفی به اتاق رفتم و درو محکم بستم
    شاهین ـ صبح نگین به دانشگاه رفت منم تصمیم گرفتم پرونده هاموتوخونه بررسی کنم
    داشتم همینطورکه چایی میخوردم به پرونده هانگاه میکردم که یه صدای زیباواشنابه گوشم خورد سرموکه برگندوندم مینارودیدم ماتم بـرده بود خیلی ملوس شدم بود ولی خیلی سریع به خودم اومدم وبه خودم تشرزدم که هی شاهین چشمادرویش یدفعه مینابه خودش اومد و سریع به اتاق دوید تواون لحظه قیافش دیدنی بود منم که حوصلم سررفته بودتصمیم گرفتم ازخونه بزنم بیرون
    مینا
    بعداز شنیدن صدای درازاتاق اومدم بیرون وتصمیم گرفتم به کارام برسم ظهرقراربودبرای ترک اماده بشم خیلی میترسیدم
    بالاخره ظهرشد قراربودشاهین ترکم بده پووف
    شاهین ـ اماده شوبرو روتخت بخواب وهمینطورکه سرش پایین بود بسمت یکی از اتاقا رفت منم رفتم روتخت و دراز کشیدم
    شاهین ـ خب اماده ای
    من ــ اوهوم
    شاهین ـ ممکنه دردداشته باشه
    صورتم باشاهین ۳ سانت فاصله داشت واین یعنی چشم تو چشم شدن باهاش دستشو رد کرد از زیردستم و دستبندی به تخت وبعدم دستم بست
    من ـ این دستبند برای چیه یعنی چرابه دستم بستیش
    شاهین ـ میدونی که این داروهایی که برای ترک خیلی قویه ولیکن بدنت به اون مواد اغشتس پس ممکنه تعادل ذهنی و روتنیتو نتونی حفظ کنی ونتونی تحمل کنی این برات لازمه
    درحالی که سعی داشتم اشکم درنیاد گفتم ـ چندساعت باید به این صورت بمونم دلم نمیخواست خودمو پیشش ضعیف نشون بدم
    شاهین ـ بانگین حرف زدم دلم نمیخواد توروتواین شرایط ببینه برای هیچکدومتون خوب نیست این ۱۲ روز اون تو خونه ی من میمونه واین که چند ساعت حدود ۶ ساعت باید اینطوری بمونی تاکمکم مواد اثرش کم بشه
    من ـ باشه من اماده ام
    دروغ میگفتم هیچ اماده نبودم
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    بعدیه سرنگ بهم سزریق کردویک قرص بهم داد
    من ـ وای شاهین دارم یجوری میشم وای سرم
    یدفعه منونگاه کرد اولین باری بود انقدرصمیمی اسمشو صدامیکردم
    لبخندزدوگفت اروم باش مینااین برات لازمه واینوهم بهت گفته بودم حالت چطور میشه
    من ـ وای دیگه نمیتونم حالم داره بدمیشه سرم داره میترکه
    همینطورکه داشتم اینارو میگفتم گرمای دستی رو احساس کردم که باعث شد دردم ازیادم بره اره شاهین بود نگاش مهربون بود
    شاهین ـ میناکم کم این درد برات عادی میشه حالاهم اروم باش میخوام یه امپول قوی تراز این به دستت بزنم که ممکنه بیهوش بشی
    وااای خدا
    ۵روز ازاون روز میگذشت وهروز من اون دردو تحمل میکردم ورابطم باشاهین خیلی خیلی صمیمی شده بودقرارشده بود مامانم با بابام برن رشت چون عموم حالش خوب نبود منم که گفتم پیش نگین میمونم تواین ۵ روز نگین خیلی اومد پیشم وبهم کمک کرد ومن همیشه ممنونشم
    شاهین ـ خب میناخانوم امروز برنامه اینطوره که تاظهرمیریم بیرون وناهار میخوریم ظهرهم که مثله عادت همیشه ترک و شب هم میریم دور دور
    بعداز ناهار برگشتیم خونه
    چند وقته که درحاله ترکم پوستم یجوری شده بعضی از جاهای صورتم یکم قرمز شده وپاهامم همینطور شاهین گفته امروز باید قرمزیارو چک کنه ومیدونم این لازمه
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    شاهین ـ خب بیاجلو زیبای خفته ببینم صورتتو
    همینجوری که به چشمام نگاه میکرد اروم زمزمه کرد دوست دارم مینا ازهمون اول منو باچشمات جادوکردی هروقت به چشمات نگاه میکنم جادومیشم
    انگار یه برقه ۲۰۰ ولتی بهم وصل کرده باشن نمیدونم چم شده بود که منم زمزمه کردم منم دوست دارم
    نمیدونم این حس اسمش عشقه چیه ولی من شاهینو خیلی دوست دارم
    شاهین
    نمیدونم چم شده بود من که به هیچ دختری پانمیدادم اوناسمتم میومدن منه مغرور واااای خدا من عاشقه میناشدم ولی...
    وای دیگه نمیتونستم تحمل کنم اون نگاشو
    داشتم خمارمیشدم
    مینا
    من ـ شاهین توباید یچیزی بگی مانمیتونیم امممم......
    بقیه حرفمو خوردم میخواستم اعتراف کنه درستو حسابی وای خداچیکارکنممممم
    شاهین ـ من بایدبرم بعدادراین مورد حرف میزنیم
    من ـ شاهیننننننن
    شاهین ـ باشه باشه مینا من عاشقتم اون لحنه حرف زدنت اون طرزه متانتت من...
    بعدسریع اتاقوترک کرد
    منم غرق اون لحظه وحس ناب بودم
    شاهین ـ میناعزیزم من باید برم کلانتری بهم خبردادن چندنفراز ادمای لیلی دنبالمونن بایدیه کاربکنم
    وقتی رفت دلم براش خیلی تنگ شد
    زنگ زنگ زدم نگین اومدپیشم

    نگین ـ خب تعریف کن
    من ـ چیو
    نگین ـ توبی مورده به من زنگ نمیزدی که بیام یه کاسه ای زیر نیمکاسته
    من ـ خب نگین منو اممم منو پووف منوشاهین عاشقه همیم شاهین دیشب اعتراف کرد
    نگین باخوشحالی گفت مباااااارک
    تعجب کردم نگین باید الان شوکه میشد ولی نشد نگین درجواب بهت زده من گفت ازاولم میدونستم شماعاشقه هم میشین
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    ولی اون روز خیلی زودرسید
    بعدم بغلم کرد .اهایادم رفت بگم من ترک کردم الان پاکه پاکم
    تابعداز ظهربانگین حرف میزدیم بعدشم رفت
    دلم شورمیزد تاحالا شاهین سابقه دیراومدنو نداشت بهش ۱۵بار زنگ زدم دیگه داشتم دیوونه میشدم
    شاهین
    بعداز کلانتری توراه خونه بودم که دیدم ترمز نمیگیره هرچی ترمز میزدم انگارنه انگار یدفعه همه چی تاریک شد و........
    مینا
    تلفن زنگ خورد شمارش انگار از یک جای عمومی بود جواب دادم
    ـ سلام من از بیمارستان ــــ زنگ میزنم شمابااقای شاهین شادمهرنسبتی دارید
    یدفعه دستام یخ زدفقط تونستم بگم
    ـ کدددوووم م بی ماررستانه
    به سرعت خودمو به بیمارستان رسوندم
    باصحنه ای که دیدم اشکام به صورتم هجوم اورد عشقم پشته یه عالمه دستگاه قایم شده بود
    دکتراز اتاق شاهین بیرون اومد بسمتش رفتم وگفتم توروخدا بگید چه به روز شاهین اومده اخه چرا ؟؟؟اون که سالم بود
    دکتر ـ چرا شومن نمیدونم به طوردقیق فقط میدونم که تصادف کرده الانم نسبت به چندساعت پیش بهتره فقط تاموقعی که خوب نشه دستگاه ها روازش جدا نمیکنیم
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    تصمیم گرفتم اول پیش پلیس برم وبعدبه شاهین سربزنم
    من ـ اقایــــــ از روی لباسش اسمشو خوندم اقای جعفری میتونیددرمورده تصادف اقای شادمهر مقداری توضیح بدید؟
    جعفری ـ طبق تحقیقاتی که کردیم مثله این که تصادف به خاطره ترمزه ماشین بود انگار یکی بلایی سره ترمز اورده .
    منم تمام اطلاعاته شاهینو پلیس بودن تا لیلی رو بایکم سانسور براش تعریف کردم وقرارشد رسیدگی کنن
    به سمت اتاق شاهین رفتم ولی قبلش باخانواده شاهین تماس گرفتم و گفتم بیمارستانه و حالشم بد نیست
    یکم باشاهین حرف زدمو به نماز خونه ی بیمارستانه رفتم تانماز بخونم و براش دعاکنن تاهرچه زودتر خوب شه ونذرکردم اگه همه اتفاقات به خوبی تموم شه ۱۰تافقیرو غذابدم وگوسفندی هم قربونی کنم
    تصمیم گرفتم به خونه برم و یه دوش اب گرم بگیرم شاید بهتر شم.
    توراه خونه بودم که حس کردم ماشینی داره تعقیبم میکنه ولی بهش محل ندادم کم کم دیدم سرعت ماشین داره کم میشه و فاصلمون کم شده بود از ترسم ۲تا پا داشتم ۲تا دیگه قرض گرفتم د فرار
    ویه جا پام پیچ خورد وافتادم و اوناهم از فرصت استفاده کردن و منو انداختن توماشین و دیگه چیزی نفهمیدم وهمه جاتاریک شدو...
    سوم شخص:
    شاهین حالش بهتر شده بود و وقتی بهوش اومد همش سراغ مینارو میگرفت نگین هم میترسید که نکنه اتفاقی برای مینا افتاده باشه چون از اون موقع که تلفن حرف زدن تا ۳ روز بعدش سرغی از مینا نداشت
    همه بیمارستان هاو کلانتری هارو رفته بودند به خانواده ی میناهم سر زدن ولی مینا انگار اب شده بود و رفته بود تو زمین دراین بین فقط شاهین ترس لیلی روداشت وروزی که نگین رفته بود برای شاهین مواده خوراکی بگیره لباس پوشید و از بیمارستان بیرون اومد و هرجاکه اختمال میداد مینااونجاباشه رو گشت .
    وقتی مینارو گرفتن ادمای لیلی اونو به یه خونه ی خرابع بردند و دستو پاشو به صندلی بستن کم کم مینا بهوش اومدوتازه تونست جایی که هستو و اتفاقاتو به یاد بیاره پیشه خودش گفت کاره لیلیه حالا باید چیکار کنم و ....
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا