داستان لاک صورتی|shamimmvکاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع shamimmv
  • بازدیدها 2,507
  • پاسخ ها 21
  • تاریخ شروع

از رمان لاک صورتی خوشتون اومد؟

  • بله

    رای: 1 100.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • نه

    رای: 0 0.0%
  • عالیه

    رای: 0 0.0%
  • بدنیست

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1
وضعیت
موضوع بسته شده است.

shamimmv

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/04/05
ارسالی ها
27
امتیاز واکنش
85
امتیاز
0
سن
22
محل سکونت
کرج.فردیس
شاهین
دیگه داشتم دیوونه میشدم کله شهرو برای پیداکردن مینا زیرو رو کرده بودم ولی...

مینا
وقتی بهوش اومدم فهمیدم ایناهمه کاره اون لیلی پست بوده توهمین فکرابودم که دره اتاق زده شد ولیلی وارده اتاق شد
لیلی ـ چیه پس اون نگاه متعجبت کوش هاااا اره دزدیدمت فکرکردی به این راحتی ولت میکنم بایدیه سری واقعیت هارو بدونی قبلش این که توهیچ وقت دیگه اون شاهینو و بقیه رو نمیبینی
هااا ها ها
قشنگ میدونستم این نوع خنده یعنی چی اون الان حالت هیسریکی رو داره واین خوب نیست
لیلی ـ خب من حرف میزنم وتو فقط گوش میکنی
وقتی تورو توبازاردیدم خب راستش من لاک برام مهم نبود من ماده ای که تولاک بود برام مهم بود اره ما از این راه باعث میشیم هزارنفرمعتادبشن تو اون لاک هامواده با مارک شرکت ما ولی کی میفهمه هاا
ماازطریق لاک معتاد می کنیم وقتی لاکو به دستاشون میزنند ماده ی درون لاک درون پوست نفوذ میکنه و کم کم فردو معتادمیکنه
اون روز هم بهم خبردادن همچین لاکی رو دارن توبازار می فروشن باید مطمئن میشدم مارکه ماعه یانه اخه خیلی ها از مارک ما سو استفاده کردن منم نمیخواستم توشک کنی چون حالتم وکارام خیلی مشکوک و ناگهانی بود برای همین سعی کردم باتو دوست شم و.... وقتی معتادشدی ازم توضیح خواستی منم الکی یه چی روبهونه کردم و و و نکته مهم اینکه شب حدو دای ساعت ۲ میان و تورو میبرن تو تا اخر عمرت پیشه ما و درکشور امریکا مستقر میشی وتوباید
 
  • پیشنهادات
  • shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    برای همیشه باچهره عشقت اقا پلیسه خدافظی کنی هااا هااا خب من برم به کارام برسم فعلا بابای
    ۵سال بعد ـــ مینا:اسمه تغییر کرده باران*
    باران خانوم وقت استراحت کردنتونه لطفابامن تشریف بیارید
    من یاهمون باران ـ ها،باشع
    یادمه وقتی دزدیده شدم اونامنو۴ سال به طور بی رحمانه ای شکنجه دادن چرا؟چون نزاشتم بهم دست بزنند تواین۴سال از ایران نتونستم خبری پیدا پیدا کنم.خیلی بدبود هروقت یادش میوفتم هرکی که طرفم باشه رو دوست دارم بکشم چندباربه پرستارای اینجا حمله کردم وقتی یادم میوفته تعادلم رو از میدم یادمه که یروز مثله هروز منوشکنجه میکردن که یدفعه گروهی از مامورا به خونه حمله کردند وقتی جریانو براشون تعریف کردم بازم اون حالت لعنتی به سراغم اومد واین شد که منوبه تیمارستان اوردن
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    اسمم اون عوضی ها عوض کردند و دیگه همه منو به اسمه باران فردمند میشناسند هروقت که یاده شاهین میوفتم اشکامه که به صورتم هجوم میاره دکترا میگن که هروز دارم بدتراز دیروز میشم و قرص هاهم اثری نداره هرچی بهشون درمورده شاهین و مامانوبابام گفتم فکر کردن دروغ میگم اونم به خاطره حالم واای خدا خسته شدم دوبار تصمیم گرفتم خودمو بکشم که هربار یک پرستار مانعم شد هییی خدااا

    شاهین
    ۵ سال گذشت ولی....تواین۵ سال خیلی اتفاقا افتاد من تا لندن دنبال مینارفتم ولی...
    دیگه زندگی کردن یا نکردن برام مهم نیست هروز سردتراز دیروز نسبت به اطرافیانم میشم حاله مامانو بابای مینارو نگم خیلی داغونن خیلی هییی
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    توهمین فکرابودم که پارسا داخل اتاق شد
    پارسا یکی از بهترین دوستامه خیلی بهم تواین ۵سال کمک کرد تابتونم خودمو نبازم وزود شکست نخورم هنوزکه هنوزه دنباله مینامیگردم
    پارسا ـ به اقا شاهین گله گلاب فک کردم نمیای شاهین شاهین بالاخره تونستم ویزامو بگیرم خیلی بی معرفتی اگه باهام نیای به خدافقط به خاطره توکه از این حاله کسلی بیرون بیای ویزامو گرفتم فقطططط
    من ـ خب باشه قبول کی باید بریم؟
    پارسا ـ ای جانم دمت گرم هفته دیگه شنبه خب منم برم به کارام برسم فعلا شاهی جونننننن
    وسریع از اتاق بیرون رفت

    باران
    کلافه بودم بامروره اون خاطرات لعنتی .یادمه وقتی داشتن قاچاقی می بردنم سعی کردم فرارکنم ولی با یه تیرتو پام بیهوش شدم ووقتی بهوش اومدم که تو امریکا بودم هیییی.یدفعه بامروره خاطرات وشاهین حالم بدشد وحالت هیسریکی بهم دست داد مونا یکی از پرستارا اومده دارو هاموبده که به طرفش حمله ورشدم.پرسنل تیمارستان به کمک مونا اومدند ومنو از مونا جداکردند که یدفعه امپولی به بازوم زدند ودیگه چیزی نفهمیدم .وقتی بهوش اومدم خانوم مهربونی ودیدم که داشت باچشمای مهربونش منو نگاه میکرد مسن بود
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    پرستار ـ رویا خانوم شما مطمئن هستید از این کارتون ؟؟؟
    رویا که حالافهمیدم همون خانوم مهربونس ـ اره من خیلی دستم توکارای خیرست و..
    باران جان میشه باهم صحبت کنیم
    من ـ ها باشه
    پرستار از اتاق بیرون رفت
    رویا ـ خب عزیزم اگه قبول کنی چیزی که میخوام بهت بگمو زندگیت عوض میشه .خب من میخوام بیای بامن زندگی کنی من داستانه زندگیتو تاحدودی میدونم ودوست دارم این پیشنهادو بپذیری.قبول؟؟؟؟
    یکم فکرکردم خب این یک موقعیت عالیه
    من ـ قبول
    رویا ـ خوبه پس تا پرستارا وسایلتو جمع میکنند من میرم پیش رئیس تیمارستان
    من ـ باشه
    بارویاخانوم به سمت خونشون رفتیم .دهنم باز مونده بود خونه نبود که لامصب قصربودقصر.رویاخانوم به یکی از خدمتکاراش گفت ـ باران جانو راهنمایی کن به یکی از بهترین اتاق .باران از این به بعد با ما زندگی میکنه
    خدمت کار ـ چشم خانوم
    رویا ـ ملیکا(خدمتکار)شاهین اقا کی میان؟
    ملیکا ـ طبق چیزایی که گفتن هفته ی اینده اینجا هستن .
    رویا ـ باشع
    اتاق زیبایی بود وکلی لباس توی کمداش بود.اول رفتم حموم بعد از بین اون لباسا یک لباس استین بلند برنگ یاسی و یه شلوار جین به همون رنگ پوشیدم موهامو سشوار کشیدم و باکش خرگوشی بستم یه برق لبم زدم خیلی خوشگل شده بودم.
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    طبق گفته ملیکا باید ساعت 16:00توسالن غذاخوری برای خوردن عصرونه حاضر باشم .پس به سمت سالن به راه افتادم
    رویاـ به به بخور عزیزم خیلی خوشگل شدی راستی یع خبر به مناسبت اومدن مهمون های ایرانی مون قراره هفته ی دیگه دوشنبه یه مهمونی برگزار کنیم توکمدت ازهمه لباسا چند دست هست هرکدومو که خواستی بپوش.
    من ـ خیلی ممنونم واقعا نمیدونم چه جوری این همه مهربونیو جبران کنم ممنونم
    رویا خانوم ـ خواهش عزیزم اگه خواستی بری بیرون به اقا صفر بگو اون میبرتت باماشین.
    صفرهمسرملیکاس وحدوده ۲۰ ساله اینجا کار میکنن و خیلی زحمت کشیدن برای ما.
    ۴روز از موقعی که اومدم اینجا گذشته واقعا رویا خانوم زن مهربونیه
    فردا مهمونیه ومن از این بابت که روحیم عوض میشه خوشحالم.
    تصمیم گرفتم یه لباس ابی به رنگه چشمام تاروی زانوم وبالاش قسمته سینش یکم بازه ولی خب باتوجه به این که اینجاامریکاس میگم اشکالی نداره.
    موهامو هم میخوام فرکنم ویه سایه مشکی ورژه قرمز جیغ بزنم همیشه عادت داشتم تومهمونی ها کلی به خودم برسم این عادتمه وترک عادت موجب مرض است.
    فرداهم رسید و من همانطورکه گفته بودم حاضرشدم به گفته رویا خانوم مهمونا دوتا مرد بودن که رسیدن وتو اتاقاشونن و درحال اماده شدنن من انقدرغرق فکر کردن بودم که چه کفشی بپوشم به کل اونارو یادم رفته بود خخخ
    باصدای اهنگ از فکر بیرون اومدم بازم به خاطره شاهینو ومامانو باباو بقیه رفته بودم توفکر همیشه شبابه خاطرشون گریه میکنم
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    خیلی بده حتی عکسشونم نداشته باشم فقط یک عکس از شاهین دارم که باهم رفته بودیم شهره بازی وبهم لبخند زده بودیم وصورتمون رنگی شده بود اونم به خاطره مسابقه رنگ که توشهره بازی راه انداخته بودندهییی
    یه قطره اشک از چشمم پایین ریخت
    خیلی سخته نشونی ای از خانوادت وعشقت نداشته باشی دلم برای اغوش امن پدرم تنگ شده برای اینکه باز تو گذشتم غرق نشم از اتاق اومدم بیرون وبه سالن رفتم همه یاداشتن میرقصین یانوشیدنی میخوردند
    رویا خانوم منو دید وبرام دست تکان داد به طرفش رفتم.
    رویا ـ قراره امشب تورو به همه معرفی کنم ومهمونا مونم به همه معرفی کنم.یه چشمک زدو ازم دورشد.
    یکم که گذشت رویا خانوم گفت ـ همه ساکتتتت میخوام امروز بارانو ومهمونامونوبهتون معرفی کنم .باران جان عزیزم
    منم رفتم پیشش وایسادم که گفت ـ وشاهینو پارسا
    برگشتم وبا دوتا تیله ی مشکی روبه روشدم
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    شاهین

    رویاخانوم منوپارسا روصداکرد وقتی اون خانوم که اسمش باران بود برگشت شوکه شدم این مینای خودمه جونمه وااای خدا

    باران
    همینجوری که نگاش میکردم باز اون حالت سراغم اومدحالم بدشد و این بار از حال رفتم

    شاهین
    ـ مینای عزیزم مینا.مینا از حال رفت افتادروی دستام تو بغلم .بلندش کردم وبه طرف اتاقه مینا به راه افتادم .رویاخانومم هم بانگرانی داشت دنبالم میومد.مینارو روی تختش گزاشتم کم کم بهوش اومد

    باران
    چشماموباز کردمو شاهینو دیدم اشکام به صورتم هجوم اورد ولی اون هنوز توشوک بود بعد هم لبخندی زدو....
    رویاخانوم به خاطره ما اتاقو ترک کرد.من بودمو شاهین
    شاهین ـ چیشد میناهمه چی رو باید برام توضیح بدی
    من ـ باشه
    با بغض گفتم ـ منو دزدیدنو ...بقیشو توضیح دادم تا تیمارستان یدفعه سرمو بلند کردم دیدم از چشای شاهین اشک میاد.شاهین مغرور داشت گریه میکرد.درکسره دوثانیه باسرعت بغلم کردوشروع کرد به گفتن ـ وقتی بهوش اومدم همش سراغه تو می گرفتم کسی چیزی نمیگفت پس از پرسش های زیاد فهمیدم دزدیدنت دنبالت گشتم پیدات نکردم دنباله لیلی گشتم طبق تحقیقات فهمیدم لیلی دزدیدتت وخارج از کشور بردتت ودیگه هیچ سراغی ازت نداشتمت تواین ۴سال من شدم یه ادمه سرد کارم شده بود اداره و شرکتو(شاهین یه شرکتم داشت)نوشیدنی.تو ماه شاید ۱بارسر به خانوادم میزدم ولی هرهفته به دیدنه پدرومادرت میرفتم.که اخرپارسا
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    شاهین

    رویاخانوم منوپارسا روصداکرد وقتی اون خانوم که اسمش باران بود برگشت شوکه شدم این مینای خودمه جونمه وااای خدا

    باران
    همینجوری که نگاش میکردم باز اون حالت سراغم اومدحالم بدشد و این بار از حال رفتم

    شاهین
    ـ مینای عزیزم مینا.مینا از حال رفت افتادروی دستام تو بغلم .بلندش کردم وبه طرف اتاقه مینا به راه افتادم .رویاخانومم هم بانگرانی داشت دنبالم میومد.مینارو روی تختش گزاشتم کم کم بهوش اومد

    باران
    چشماموباز کردمو شاهینو دیدم اشکام به صورتم هجوم اورد ولی اون هنوز توشوک بود بعد هم لبخندی زدو....
    رویاخانوم به خاطره ما اتاقو ترک کرد.من بودمو شاهین
    شاهین ـ چیشد میناهمه چی رو باید برام توضیح بدی
    من ـ باشه
    با بغض گفتم ـ منو دزدیدنو ...بقیشو توضیح دادم تا تیمارستان یدفعه سرمو بلند کردم دیدم از چشای شاهین اشک میاد.شاهین مغرور داشت گریه میکرد.درکسره دوثانیه باسرعت بغلم کردوشروع کرد به گفتن ـ وقتی بهوش اومدم همش سراغه تو می گرفتم کسی چیزی نمیگفت پس از پرسش های زیاد فهمیدم دزدیدنت دنبالت گشتم پیدات نکردم دنباله لیلی گشتم طبق تحقیقات فهمیدم لیلی دزدیدتت وخارج از کشور بردتت ودیگه هیچ سراغی ازت نداشتمت تواین ۴سال من شدم یه ادمه سرد کارم شده بود اداره و شرکتو(شاهین یه شرکتم داشت)نوشیدنی.تو ماه شاید ۱بارسر به خانوادم میزدم ولی هرهفته به دیدنه پدرومادرت میرفتم.که اخرپارسا
     

    shamimmv

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/05
    ارسالی ها
    27
    امتیاز واکنش
    85
    امتیاز
    0
    سن
    22
    محل سکونت
    کرج.فردیس
    شاهین

    رویاخانوم منوپارسا روصداکرد وقتی اون خانوم که اسمش باران بود برگشت شوکه شدم این مینای خودمه جونمه وااای خدا

    باران
    همینجوری که نگاش میکردم باز اون حالت سراغم اومدحالم بدشد و این بار از حال رفتم

    شاهین
    ـ مینای عزیزم مینا.مینا از حال رفت افتادروی دستام تو بغلم .بلندش کردم وبه طرف اتاقه مینا به راه افتادم .رویاخانومم هم بانگرانی داشت دنبالم میومد.مینارو روی تختش گزاشتم کم کم بهوش اومد

    باران
    چشماموباز کردمو شاهینو دیدم اشکام به صورتم هجوم اورد ولی اون هنوز توشوک بود بعد هم لبخندی زدو....
    رویاخانوم به خاطره ما اتاقو ترک کرد.من بودمو شاهین
    شاهین ـ چیشد میناهمه چی رو باید برام توضیح بدی
    من ـ باشه
    با بغض گفتم ـ منو دزدیدنو ...بقیشو توضیح دادم تا تیمارستان یدفعه سرمو بلند کردم دیدم از چشای شاهین اشک میاد.شاهین مغرور داشت گریه میکرد.درکسره دوثانیه باسرعت بغلم کردوشروع کرد به گفتن ـ وقتی بهوش اومدم همش سراغه تو می گرفتم کسی چیزی نمیگفت پس از پرسش های زیاد فهمیدم دزدیدنت دنبالت گشتم پیدات نکردم دنباله لیلی گشتم طبق تحقیقات فهمیدم لیلی دزدیدتت وخارج از کشور بردتت ودیگه هیچ سراغی ازت نداشتمت تواین ۴سال من شدم یه ادمه سرد کارم شده بود اداره و شرکتو(شاهین یه شرکتم داشت)نوشیدنی.تو ماه شاید ۱بارسر به خانوادم میزدم ولی هرهفته به دیدنه پدرومادرت میرفتم.که اخرپارسا
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا