پارت ۱۰
به سمت جیپ بردنش به زِبون خودشون داشتند با هم حرف میزِدند یکیشون رو به من چیزی گفت کا(که)منم با چشمای گرد نیگاشون کردم که با سر اصلحه اشاره کردن بلند بشم بلند شدنم همانا و پیچیدن درد عجیبی تو کتف و تخته سینَم همانا دردش طاقت فرسا بود نفسم به زور بالا می اومِد سر چرخوندم و نَنَم را دیدم کا اونم وایساده بود اکرم بی جون رو زمین افتاده بود ولی صدای خِس خِساش می اومِد یکیشون به سمتم اومِد با اصلحه به کِمِرم زِد و مِنَم راه افتادم از اون طِرِفم نِنه ام دنبال ما میومِد اون وسط یکی از عراقی ها با داد به زِبون خودش چیزی بهشون گفت که بعد اونم برمون گردوندن سمت اکرمِ بی جون و درست جلوی چشمامون رگبار را به اکرم گرفتن و داغ سوم.. من بی صدا با چشمای اشکی به آبجیم نیگا کردم، نَنَم زَجه میزِد بین گریه هام بین زجه های نَنَم ما را کشون کشون به سمت کامیون میبردند که یه دفعه توقف کردیم چراغ قوه سرباز عراقی رو یه جسدی توقف کرد،جسد به پشت افتاده بود یکی از سربازا به سمت جسد رفت با پاش صورت جسد را سمت ما بر گردوند تمومی نداشت نه! اینم داغ چهارم آقام، انگار خبری از جسد محسن نبود امکان میدادم تو کامیون باشه ، حدسم درست بود محسن بی هوش داخل کامیون بود جز ما تعداد دیگه ای هم از زن و مرد پیر و جوون و بچه اونجا بودن یه چهار ساعتی بود که بی وقفه میروند این بین محسن به هوش اومِد این پشت سه تا نیروی عراقی مصلح چشم ازِمون بر نیمیداشتند نیم ساعت بَد(بعد) ماشین توقف کرد
به سمت جیپ بردنش به زِبون خودشون داشتند با هم حرف میزِدند یکیشون رو به من چیزی گفت کا(که)منم با چشمای گرد نیگاشون کردم که با سر اصلحه اشاره کردن بلند بشم بلند شدنم همانا و پیچیدن درد عجیبی تو کتف و تخته سینَم همانا دردش طاقت فرسا بود نفسم به زور بالا می اومِد سر چرخوندم و نَنَم را دیدم کا اونم وایساده بود اکرم بی جون رو زمین افتاده بود ولی صدای خِس خِساش می اومِد یکیشون به سمتم اومِد با اصلحه به کِمِرم زِد و مِنَم راه افتادم از اون طِرِفم نِنه ام دنبال ما میومِد اون وسط یکی از عراقی ها با داد به زِبون خودش چیزی بهشون گفت که بعد اونم برمون گردوندن سمت اکرمِ بی جون و درست جلوی چشمامون رگبار را به اکرم گرفتن و داغ سوم.. من بی صدا با چشمای اشکی به آبجیم نیگا کردم، نَنَم زَجه میزِد بین گریه هام بین زجه های نَنَم ما را کشون کشون به سمت کامیون میبردند که یه دفعه توقف کردیم چراغ قوه سرباز عراقی رو یه جسدی توقف کرد،جسد به پشت افتاده بود یکی از سربازا به سمت جسد رفت با پاش صورت جسد را سمت ما بر گردوند تمومی نداشت نه! اینم داغ چهارم آقام، انگار خبری از جسد محسن نبود امکان میدادم تو کامیون باشه ، حدسم درست بود محسن بی هوش داخل کامیون بود جز ما تعداد دیگه ای هم از زن و مرد پیر و جوون و بچه اونجا بودن یه چهار ساعتی بود که بی وقفه میروند این بین محسن به هوش اومِد این پشت سه تا نیروی عراقی مصلح چشم ازِمون بر نیمیداشتند نیم ساعت بَد(بعد) ماشین توقف کرد
آخرین ویرایش: