داستان چهار قلو ها|مهدیس0095کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع HAD!S
  • بازدیدها 17,544
  • پاسخ ها 47
  • تاریخ شروع
وضعیت
موضوع بسته شده است.

HAD!S

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/05/14
ارسالی ها
1,667
امتیاز واکنش
11,873
امتیاز
753
محل سکونت
شیراز
سهیل
*******
با بچه ها از کلاس نجفی اومدیم بیرون رفتیم تو حیاط دانشگاه نشستیم

من سهیل رضایی هستم 21 ساله ترم اول ریاضی از یک خوانواده ثرمتمند یه ابجی دارم 17 سالشه اسمش سهیلا هس
منو دوستام از راهنمایی باهم دوستیم و از یک برادر به هم نزدیک تریم
دوستام:

ارمان کریمی 21ساله از یک خوانواده بسیار ثروتمند یه داداش داره که 15 سالشه و یه خواهر داره که 10 سالشه

امیرصالح شمس 21 ساله واونم از یه خوانواده ثروتمند یه داداش داره که 29 سالشه

سبحان راستاد 21ساله اونم باز ازیک خوانواده ثروتمند که مامانش رو از دست داده و یه داداش داره که 18 سالشه

منو بچه ها یک سال پشت کنکور بودیم و دوسال هم رفتیم سربازی دیگه این شد که 21 سالگی تونستیم وارد دانشگاه بشیم
همینجور داشتم فکر میکردم که صدا بچه ها رو شنیدم
ارمان - خدایی بچه ها اون چهارتا دختره عجب دخترایی بودن
سبحان - اره واقعا هرکسی دیگه بود جواب نجفی رو نمیداد تا ازکلاس نندازتش بیرون
- پسرا بیخیال اونا پاشید بریم خونه خستمه
همه - بریم
رفتیم دم دانشگاه امروز من ماشین اورده بودم اومدم که سواربشم که ارمان داد زد
ارمان - واااااااای سهیل
-چیه؟
ارمان - تایرات همش پنچره
یه نگاه به تایر ها کردم دیدم بعله همش پنچره
سبحان -کار کیه؟
امیر صالح- بچه ها بیاین اینجارو ببینیی
به جایی که امیر گفت نگاه کردیم رو شیشه جلو یکی نوشته بود ( دیگه هـ*ـوس نکنید جای ما چهارتا بشینید )
ارمان - اینا کین دیگه
- ببینید غیر از اون چهار تا دختره که نجفی بیرونشون کرد کسی دیگه ای که گروهی وارد کلاس نشد
امیر - خب چرا اونا باید این کارو کنن؟
ارمان - اصلا از قیافشون شیطنت میبارید
- اوووف بیاین با تاکسی بریم خونه تا منم یکی زنگ بزنم بیاد این رو از اینجا ببره
همه- باشه بریم
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    رها
    ******
    اول زهرا وبعد هستی و مبینا رو رسوندم وخودم هم به سمت خونه حرکت کردم دلم کشید اهنگ گوش کنم سیستم رو روشن کردم


    برام بسه که تو قلب تو جا بشم

    دیگه بسه این بغض تکراری و

    بگو قبل رفتن دوسم داری تو



    خودت راه برو دیگه راحت بکن

    کسی نیس به قلبت خــ ـیانـت بکن

    تو که مال من نیستی آخر میری

    دیگه پس بهونه چرا میگیری

    خداحافظی واسه ما بهتره
    ( خداحافظی از مرحوم مرتضی پاشایی )

    اه مرتضی جون دلم گرفت که دوباره چند تا اهنگ رد کردم تا رسیدم به این اره خودشه

    آی فاطی فاطی فاطی یکی یدونم فاطی

    فاطی فاطی فاطی آروم جونم فاطی

    فاطی فاطی فاطی بذار سرتو
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    رو شونم فاطی


    فاطی فاطی فاطی بی تو نمیتونم فاطی

    نمیتونه کسی قلبمو آروم کنه

    فاطی دل تو سـ*ـینه برای تو میزنه

    آی فاطی فاطی فاطی دل نگرونم فاطی

    فاطی فاطی فاطی عزیز جونم فاطی

    تکست علی نجات اهنگ فاطی

    فاطی فاطی فاطی عاشقتم غروقاطی

    فاطی فاطی فاطی عشق منی آی فاطی

    زودی بیا ببینم من اون چشات همون چش سیاتو

    ( فا طی از حامد پهلان )

    اه حامدی چی میشد به جای فاطی میگفتی رها؟
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    در خونه رو باز کردم رفتم داخل دوباره داد زدم

    - اهل خانه کجایین الوووووووو کسی نیس

    رویا (ابجیم ) - سلام اجی من خونه ام
    - به سلام رویا خانوم کوجایی بابا پیدات نیس
    رویا - در حال درس خوندن
    - اخرش خودتو به باد میدی با درس خوندنت
    رویا خندید و چیزی نگفت
    رویا برعکس من یه دختر اروم بود که مامان همیشه میگفت یکم از رویا یاد بگیر نصف سن تو سن داره چقدر خانومه
    منم که بی توجه به حرف مامان به کارهای خودم میرسم
    وجدان - افرین به تو کار خوبی میکنی که به حرف مامانت گوش نمیکنی
    - نکنه تو گوش میدی؟
    وجدان - اره پس چی مگه مث توام؟
    - مگه توهم مامان داری وجی جون؟
    وجدان - پس چی فکر کردی فقط خودت مامان داری بقیه بی مامانن؟ تازه کجای کاری من بابا و خواهر هم دارم
    - نه بابا؟ جلل خالق .. حلا کی هستن بگو تا منم بشناسمشون
    وجدان -مامانم که وجدان مامانته بابام وجدان مامانته ابجیم هم وجدان ابجی توعه دیگه
    - خدایی؟
    وجدان - پس چی
    دیگه به وجدان اهمیت ندادم و لباسامو با تاپ شلوارک عوض کردم و رفتم پایین
    - رویا کو مامان
    رویا - رفته خونه خانوم شمس ( همسایمون )
    - اها ناهار خوردین؟
    رویا - نه منتظر تو بودیم
    - خب باشه تا من میرم وسایل هارو اماده کنم تو هم به مامان زنگ بزن بیاد خونه
    رویا - باشه
    رفتم تو اشپز خونه دیدیم مامان قرمه سبزی درست کرده به به چه قدر خوشمزه وسایل ها رو اماده کردم گذاشتم رو میز که مامان و رویا هم اومدن
    - سلام بر ریحانه خانوم چطوری جیـ*ـگر
    مامان - علیک سلام .. ده بار گفتم بگو مامان نه ریحانه خانوم
    - بیخی مامان گیر نده
    مامان- خدا شفات بده دختر
    - ایشالا ولی فکر کنم خدا هم ازم نا امید شده
    مامان - خوبه خودت هم میدونی

    ناها رو خوردم رفتم بالا تو اتاق یه نگاه به ساعت انداختم .. خب خوبه ساعت 3 هس تا 5 میخابم بعدش هم بلند میشم درس میخونم و افتادم رو تخت و خوابم برد
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    با صدای گوش خراش زنگ گوشیم از خواب پریدم ... ای بیام سر قبرت هرکی هستی یه نیگا به گوشیم کردم دیدیم مبیناست
    - اه مبی ( مخفف مبینا ) این چ موقع زنگ زدنه اخه؟
    مبینا- حرف نزن پاشو اماده شو بریم خونه زهرا اینا درس بخونیم
    - خو نمیتونستید همون صبح بگید
    مبینا - اه رها چقدر حرف میزنی پاشو دیگه
    - باشه بابا حالا هم قطع کن
    مبینا- هرکس خودش میره تو هم حداقعل تا 20 مین دیگه اونجا باش
    - باشه بای
    مبینا- بای
    پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم و اومدم رفتم پایین دیدم رویا رو مبل جلو تلوزیون نشسته

    -رویا مامان کجاست
    رویا - رفت خونه خاله رزا ... گفت منم باتو شب بریم
    ای وای من که میخام برم حالا چیکارکنم
    - خب ببین رویا من میخام برم خونه زهرا اینا شب ساعت 9 میام دنبالت تا بریم
    رویا - باشه
    رفتم بالا تو اتاقم یه ارایش ناز کردم بعدشم یه مانتو مشکی عروسکی با یه شلوار مشکی و یه روسری ساتن مشکی هم پوشیدم انگار میخام برم عضا خخخخخ
    رفتم پایین از رویا خداحافظی کردم و رفتم بعد از 20مین رسیدم خونه زهرا این زنگ رو زدم رفتم داخل در سالن رو باز کردم رفتم داخل که با مامان زهرا برخورد کردم
    - سلام خاله خوین
    مامان زهرا - سلام دخترم مرسی تو خوبی مامان بابات خوبن
    - خوبن خاله سلام دارن خدمتتون
    مامان زهرا- سلامت باشن ..... دخترم بچه ها بالا هسن برو پیششون
    - چشم با اجازتون
    رفتم بالا در اتاق زهرا باز کردم پریدم تو که دخترا ترسیدن
    زهرا- ای حناق گرفته یه تقی یه توقی مث خروس سرتو انداختی اومدی تو
    هستی- وا زهرا اون که اسب که سرشو میندازه
    مبینا - نه به نظرم گاو بودا
    - اه بابا اون خر خرررررر نه اینایی که شما گفتین
    رفتیم خیر سرمون بشینیم حرف بزنیم که یه صفحه میخوندیم یه ساعت حرف میزدیم
    - کدوم خری پیشنهاد داد بیام اینجا درس بخونیم؟
    زهرا - هی خر خودتی بعدش من گفتم چطور؟
    - خو اخه احمق تو نمیفهمی وقتی ما چهارتا یه جا باشیم همش فک میزنیم و درس نمیخونیم
    هستی- منم با رها موافقم ای خاک برسرت زهرا
    زهرا - اه خو چمیدونم من ایش حالا کتاباتون رو ببندین دیگه درس بسته
    مبینا - زهرا جملتو اصلاح میکنم برات باید بگی حالا فکاتون رو ببندین دیگه حرف زدن بسه ماکه درس نخوندیم اصلا
    - لایک مبینا
    زهرا- حالا هرچی
    زهرا رفت برامون میوه اورد خوردیم
    - هیع بچه ها ساعت چنده؟
    زهرا - ساعت هشت و نیم
    - ای وای دور شد
    زهرا - کجا شما قراره شام بمونین
    - مرسی زهرایی ولی شام باید برم خونه خاله رزا رویا هم تو خونه منتظرمه
    زهرا - باشه هرجور راحتی
    با بچه ها خداحافظی کردمو رفتم خونه
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    خلاصه رفتم خونه و رویا هم سوار کردم راه افتادیم به سوی خونه ی خاله رزا بعد از 15مین رسیدیم اونجا زنگ درو زدیم و رفتیم داخل
    - سلام خاله جونی
    رویا - سلام خاله
    خاله - سلام به روه ماهتون خوش اومدین بفرما
    - اوف خاله چرا اینقدر لفظ قلم حرف میزنی بابا من همون رها هسم
    خاله - اه رها اگه گذاشتی یکم مهمون نواز باشم
    - نمیخاد بیخی
    خاله - بیمزه
    به قول مامانم تو شیطنت منو خاله دست شیطون رو بستیم خاله با همین سنشم هنوز مث خودم شیطونه البته من مث اون شیطونم نه اون مث من
    خلاصه رفتم بالا لباسامو با یه تنیک قهویه ای و ساپرت مشکی و شال مشکی پوشیدم رفتم پایین دیدم همه تو پذیراای نشستن فقط گلشون کم بود که من اومدم
    - به به میبینم که جمعتون جمعه گلتون کمه که اومد
    شاهین( پسر خاله ) - اره کم بود فقط از اون نوعی هس که بو گند میدنا از اونا کم بود که اومدی
    تا اخر شب کلی با شاهین زدیم تو سر و کله هم بعدش هم ساعت 12 بود که برگشتیم خونه منم یه راست ولو شدم روتختم و خوابم برد
     
    آخرین ویرایش:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    داشتم صبحونه میخوردم که رویا اومد تو اشپز خونه
    رویا- سلام ابجی
    - سلام تو چرا هنوز اماده نشدی مدرست دور میشه ها
    رویا- نمیخام برم امروز تعطیل مدرسه ها
    - عه چ خوب
    داشتم با رویا میحرفیدم که صدا بوق ماشین زهرا رو شنیدم امروز قرار بود زهرا ماشین بیاره سریع خداحافظی کردم و رفتم دم در در ماشین رو باز کردم نشستم کنار هستی
    - سلام بروبچ
    زهرا- سلام خله
    هستی - سلام شنقلم
    مبینا- سلام خوبی؟
    - هیچ کدومتون ادب ندارین نیگا این مبینا چقدر ادب داره یاد بگیرین
    زهرا - هروقت تو ادب یاد گرفتی ماهم یاد میگیریم
    - پس مث اینکه شما هیچ وقت یاد نمیگیرین
    هستی - خوبه خودت هم میدونی دیگه ادب یاد نمیگیری
    هممون زدیم زیر خنده که مبینا گفت
    - خب حالا دخترا چ اهنگی بزارم؟
    - اهنگ های بابک جهانبخشو بزار
    هستی- تو یه وقت بابک رو ول نکنیا خب؟ در میره....عاقا مال پاشایی بزار
    زهرا- هستی تو یه وقت مرتضی رو ول نکنیا خب؟ در میره
    با حرف زهرا زدم زیر خنده
    - لایک داری زهرا
    مبینا - عاقا اصلا یه اهنگ توپ میزارم تا قرش بدین بعدم دستگاه پخشو روشن کرد صداشو برد بالا

    دربند تو گر باشم هر دربندم
    دیوانه ی تو گشتم و هی میخندم
    دیوانمو مجنونمو دل آشوبم
    من تا به ابد به عهد خود پابندم
    دل دل دادم کن از قفس آزادم کن
    مسئله ام سادم کن پیوسته یادم کن
    دل دل دادم کن از قفس آزادم کن
    در جنت این حوا را لیلای این آدم کن
    من مرد میدان هستم زخمی ز پیکان هستم
    در جمع یاران هستم فرزند ایران هستم
    من مرد میدان هستم رستم دستان
    در جمع یاران هستم حامد پهلان هستم
    دل دل دادم کن از قفس آزادم کن
    مسئله ام سادم کن پیوسته یادم کن
    دل دل دادم کن از قفس آزادم کن
    در جنت این حوا را لیلای این آدم کن

    دل دل دادم کن از قفس آزادم کن
    مسئله ام سادم کن پیوسته یادم کن
    دل دل دادم کن از قفس آزادم کن
    در جنت این حوا را لیلای این آدم کن

    ( دربند از حامد پهلان )
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    بعد از20 مین رسیدیم دانشگاه مبینا ماشینو یه گوشه پارک کرد و پیاده شدیم کنار هم ایستادیم اول زهرا بعد مبینا و بعد من و بعد هم هستی به همین ترتیب وارد شدیم
    زهرا- یا امام بیژن اینجا چه خبره ؟چرا همه دارن مارو نیگا میکنن؟
    مبینا- وا مگه ما نیگا داریم مث وزق زل زدن به ما
    هستی- غلط نکنم کار اونروزمون پیچیده تو دانشگاه
    - واکدوم کار؟
    هستی- خو خله همون کاری رو که با نجفی کردیم دیگه
    - اها عه راست میگیا
    هستی- نه په دروغ میگم
    رفتیم رو یه صندلی به زور چهارتامونو جا دادیم ...داشتیم میحرفیدیم که نازنین یکی از دخترای خوب کلاسمون اومد طرفمون
    نازنین- سلام چهارقلوها
    - سلام نازی
    مبینا - سلام نازنین خانوم
    زهرا- سلام نازنین
    هستی- سلام
    نازنین- خوبین؟
    همه- خوبیم
    نازنین- وای دخترا کاری که با استاد نجفی کردید مث بمب پوکیده تو دانشگاه اصلا همه دارن درمورد شما حرف میزنن
    - خو بزنن مابرامون مهم نیس
    نازنین- عه چی میگی رها ینی چی میدونی اگه به گوش عاقای فاتحی ( رییس دانشگاه ) برسه چی میشه؟
    زهرا- ببین نازی جون ما کار خاصی نکردیم اقای نجفی خودش ماجرا رو کش داد
    نازنین- حالا ازاین بگذریم تازه همه هم میدونن پنجر کردن ماشین چهارقلوهای پسر هم کارشما بوده
    مبینا- چهارقلو پسر دیگه کیه؟
    نازنین- سهیل و سبحان و ارمان و امیرصالح دیگه نمیشناسید
    زهرا- نه نمیشناسیم کین اینا؟
    نازنین- چهارتا دوستن مث شما خیلی باهم خوبن مث شما چهارقلوهسن
    زهرا- اها چ جالب
    نازنین - خب دیگه دخترا من میرم شما هم هواستون به خودتون باشه یهو اقای فاتحی میزنه با سیم اخر
    - باشه دستت درنکنه که گفتی
    نازنین- خواهش میکنم خب دیگه خدافظ
    با نازنین خداحافظی کردیمو رفت پیش دوستاش
     

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    یه نگاه به ساعتی که رو مچ دستم بود انداختم یا خدا سه دقیقه مونده بود به شروع

    کلاس..دادزدم

    - دخترا بدویین الان کلاس شروع میشه

    بعد از حرفم همه شروع کردیم به دویدن همین پامونو گذاشتیم تو کلاس استاده هم اومد

    اووووف بخیر گذشتا


    رفتیم دیدیم دوباره اون چهارتا سرجامون نشستن چون استاد سرکلاس بود نمیشد حرفی زد

    رفتیم پشت سرشون نشستیم
    ا
    ول مبینا بعد من و بعد زهرا و بعد هم هستی

    خلاصه محمدی ( استاد ) شروع کرد به درس دادن وسطای کلاس بود که منو زهرا و هستی

    حوصلمون به شدت سررفته بود همه مشغول جزوه نوشتن بودم مبینا هم داشت مینوشت ا

    خه ما هرروز از کلاس یه نفر جزوه مینویسه بعد بقیمون ازروش کپی میزنیم امروز هم نوبت

    مبینا بود

    - عاقا من یه پیشنهاد دارم

    هستی - چی؟

    - ببینین بیاین کاغذ کنیم تولوله ی خودکار شوت کنیم طرف این چهارتا پسرا پایه هستین؟

    زهرا- چهارپایتیم بدجور

    البته همه رو داشتیم اروم حرف میزدیم

    یه لوله خودکار و یه تیکه کاغذ از کیفم دراوردم یه کچولو کاغذ گرد کردم گذاشتم تو لوله

    خودکاره و بعد تو لوله فوت کردم کاغذ پرت شد طرف پسر اولیه خورد توگردنش تا سرشو اورد

    بالا ماسه تا سرمونو کردیم پایین ینی داریم مینویسیم ریز ریز خندیدیم پسره هم گیج بود که

    چی بوده

    - بیا زهرا حالا نوبت تو

    زهرا هم همینکارو کرد و بعدشم هستی خلاصه سه چهاربار همین کارو کردیم سرامون پایین

    بود داشتیم میخندیدیم پسراهم سراشون بالا بود که یهو استاده گفت

    محمدی- اون اخر چه خبره میخندید

    یکی از پسرا- بامایید

    محمدی- اره با شما چهارتام

    پسره- وا استاد ماکه نبودیم

    محمدی- پس کی بود خودم دیدم

    پسره - استاد دخترای پشت سرمون بودن

    محمدی- عه دروغ نده اون بنده خداها که سراشون پایین بود داشتن مینوشتن

    پسره - استا..

    محمدی- حرف نباشه.......خسته نباشید بچه ها

    همین که استاد رفت ماهم مث چی پریدیم بیرون زدیم زیر خنده
     
    آخرین ویرایش:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    وسط حیاط دانشگاه نشسته بودیم و میخندیدیم که یهو اون چهارتا اومدن بالا سرمون همینجور داشتن نگامون میکردن

    - کاری دارید اقایون؟
    یکی از پسرا گفت

    پسره- اره کار داریم

    زهرا- خب بفرمایید کارتون؟

    یکی دیگه از پسرا- شما چرا وقتی محمدی داشت به ما اخطار میداد نگفتین که کار شما بوده؟

    مبینا- خیلی ببخشیدا ولی مگه مرض داریم خودمونو بندازیم تو دردسر؟

    یکی از پسرا - تازه کار پنچر کردن ماشین سهیل هم کار شما بوده نه؟

    وبه یکی از پسرا اشاره کرد پس این یکی اسمش سهیله

    هستی- خب برفرض که کار ما بوده که چی؟

    سهیل - مواظب کاراتون باشید که بد میبینید

    - ریز میبینمت

    سهیل - وقتی جواب کاراتو دیدی بزگ میبینی

    - برو بابا

    سهیل اومد حرف بزنه که دوستاش کشیدنش بردنش تو سلف

    - دخترا بلند شین بریم یه قهوه بزنیم

    همشون قبول کردن و ماهم رفتیم و سلف
    یک ماه از اشناییمون با این پسرای از دماغ فیل افتاده میگذره روزی نیست که تلافی نکنیم دو روز پیش که

    کلاس داشتیم با سویچ ماشینم یه خط خوشکل رو ماشین ناز سهیل کشیدم

    معمولا با محمد صالح و ارمان و سبحان کاری نداشتم طرف حسابم سهیل ...امروز مطمئنم که سهیل تلافی

    میکنه الان ساعت 11 هس خب منم ساعت 2 کلاس دارم

    از فکر اومدم بیرون رفتم یکم درس خوندم امروز نجفی میخاست کوئیز بگیره ..چند روزیه که این نجفی عوض

    شده باید بفهمم چرا
    ===============
    سرم رو از رو کتاب برداشتم یا امام بیژن ساعت 1 ظهره خاک برسرم دورم شد سریع بلند شدم از تو کمود یه

    مانتو صورتی چرک و شلوار مشکی و مقنعه مشکی موهم پوشیدم و رفتم جلو اینه یه برق لب زدم و یه خط

    چشم هم کشیدم و رفتم پایین

    - مامان مامی مام

    مامان - درد بی درمون بیا ناهار بخور

    - نمیخورم دورم شده خداااااااااافظ

    مامان- رها بعد کلاست سریع بیا مهمون داریم

    - باشه خدافظ

    مامان- به سلامت

    سریع رفتم بیرون ماشینو روشن کردم و د برو که رفتیم
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    HAD!S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/05/14
    ارسالی ها
    1,667
    امتیاز واکنش
    11,873
    امتیاز
    753
    محل سکونت
    شیراز
    اووووف بالاخره کلاس اولی تموم شد فقط مونده کلاس نجفی که نیم ساعت دیگه شروع میشه

    زهرا- میگم بچه ها این پسرا امروز پیداشون نیست معلوم نیست کجا هستن

    هستی- خو معلومه دارن برای ما نقشه میکشن مخصوصا اون سهیل مارموز برای رها

    - اره راست میگین بابا من مطئنم امروز سهیل یه بلایی سرمون میاره حتما دارن فکر میکنن چ کاری بکنن

    مبینا - بابا این بنده خدا ها خیلی خوبن تقصیر شماست شما کوتاه بیاین

    زهرا- اه اخه مبینا اینا کجاش خوبن اخه

    مبینا - خوبن مخصوصا امیرصالح خیلی اقاست

    من و بچه ها بهم نگاه کردیم و باهم گفتیم

    منو زهرا و هستی- جوووووووووووووووووونم چیشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    مبینا - وا خو چتونه میگم خوبه اقاست

    - اونوقت از کجا فهمیدی

    مبینا - ازرفتاراش

    هستی- اها اونوقت شما تو همین یک ماه فهمیدی

    مبینا- اره پس چی

    یهو زهرا گفت

    زهرا- بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبار بادا عاقا یه عروسی افتادیم

    مبینا - چی میگی زهرا

    زهرا - عروسی خانوم زهرا و اقای امیر صالح

    با حرف زهرا ما زدیم زیر خنده که مبینا گفت

    مبینا- کوفت نخندین بیشعورا من فقط گفتم پسر خوبه

    - خو همین دیگه ینی دوسش داری

    هستی - اره دیگه رها راست میگه

    مبینا- برین خفه شین احمقا من کی گفتم عاشقشم؟

    زهرا- دیگه ما نمیدونیم راستی منو هستی و رها رسم داریم وقتی خواهرمون عروسی میکنه داماد برامون

    لباس خره

    منو هستی - راست میگه ما رسم داریم

    مبینا - اها اونوقت این رسم از کی بوده

    زهرا - همین الان من اختراش کردم

    مبینا - به هرحال امیر صالح پول نداره واسه عروسیمون واسه سه تا خل لباس بخره

    هستی- عه بالاخره قبول کردی که میخای باهاش عروسی کنی؟

    مبنا - نه

    - عه عه عه مبینا تو همین الان گفتی واسه عروسیمون

    با حرف من مبینا سرش انداخت پایین و چیزی نگفت که ماهم کلی ازش خندیدیم

    - بچه ها ده دقیقه دیگه کلاس شروع میشه بیاین بریم

    هممون با هم رفتیم تو کلاس نشستیم تا نجفی بیاد
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا