- عضویت
- 2015/11/16
- ارسالی ها
- 476
- امتیاز واکنش
- 4,568
- امتیاز
- 573
- محل سکونت
- بهشت ایـــــران ... مازندران :)
به نام خدا
نام رمان : طعم تلخ عشق
نام کاربری نویسنده : atiyeh2015
ژانر : اجتماعی عاشقانه
قسمت اول
در ماشین و باریموت قفل کردم و قدم های پراز غرورمو
روی سرامیکای شرکت گذاشتم مثل همیشه پر تکبر و
استوار صدای پاشنه های کفشم بهم حس غرور بیشتری
می داد به یاحقی گفتم برای نیم ساعت دیگه برام کاپیچنو
بیاره کیفم و انداختم روکاناپه تواتاقم و خودمم روصندلی ولو
شدم سرم و پشتی صندلی تکیه دادم و چشام و برای یه
لحظه روهم فشردم واقعا از کی انقدر سنگ شدم ؟؟؟؟
سنگ و سرد بودم ولی از کی انقدر مغرور تر و سردتر
شدم ؟؟؟؟
یاحقی اومد تو و کاپیچونو رو گذاشت رومیزم و رو بهم
گفت : خانم مهندس نیکونژاد حالتون خوبه ؟؟؟؟
سرمو محکم تکون دادم و پلکام و محکم فشردم
بعداز 2 ماه سر پا شدم پس نباید دوباره از خودم
ضعف نشون بدم من رییس شرکت مهندسی
اریان هستم رییس شرکت اریانم که رفت و
دیگه برنگشت
سردگفتم : می تونی بری
گفت : ببشید خانم مهندس از شرکت مهندسی
رایان اومدن چیکار کنم ؟؟؟
اخم غلیظی کردم و گفتم : بزارید بیان تو
چشمی گفت و رفت
لبام و از روی حرص روی هم فشردم و
زیر لب گفتم : من داشتم سعی می کردم
که کنار بکشم ولی خودتون نذاشتید
چهره ی سردتری به خودم گرفتم و مطمین
شدم الان چشمام خیلی ترسناک شده
همیشه اریان بهم می گفت که وقتی اینجوری
می کنی چشمات گیراتر میشه و سگش هار تر
منم محکم با بالشت می زدمش یاد اون روزامون بخیر....
ادامه دارد ....
حتما بخونید از دستش ندید من که خودم عاشقشم....
نام رمان : طعم تلخ عشق
نام کاربری نویسنده : atiyeh2015
ژانر : اجتماعی عاشقانه
قسمت اول
در ماشین و باریموت قفل کردم و قدم های پراز غرورمو
روی سرامیکای شرکت گذاشتم مثل همیشه پر تکبر و
استوار صدای پاشنه های کفشم بهم حس غرور بیشتری
می داد به یاحقی گفتم برای نیم ساعت دیگه برام کاپیچنو
بیاره کیفم و انداختم روکاناپه تواتاقم و خودمم روصندلی ولو
شدم سرم و پشتی صندلی تکیه دادم و چشام و برای یه
لحظه روهم فشردم واقعا از کی انقدر سنگ شدم ؟؟؟؟
سنگ و سرد بودم ولی از کی انقدر مغرور تر و سردتر
شدم ؟؟؟؟
یاحقی اومد تو و کاپیچونو رو گذاشت رومیزم و رو بهم
گفت : خانم مهندس نیکونژاد حالتون خوبه ؟؟؟؟
سرمو محکم تکون دادم و پلکام و محکم فشردم
بعداز 2 ماه سر پا شدم پس نباید دوباره از خودم
ضعف نشون بدم من رییس شرکت مهندسی
اریان هستم رییس شرکت اریانم که رفت و
دیگه برنگشت
سردگفتم : می تونی بری
گفت : ببشید خانم مهندس از شرکت مهندسی
رایان اومدن چیکار کنم ؟؟؟
اخم غلیظی کردم و گفتم : بزارید بیان تو
چشمی گفت و رفت
لبام و از روی حرص روی هم فشردم و
زیر لب گفتم : من داشتم سعی می کردم
که کنار بکشم ولی خودتون نذاشتید
چهره ی سردتری به خودم گرفتم و مطمین
شدم الان چشمام خیلی ترسناک شده
همیشه اریان بهم می گفت که وقتی اینجوری
می کنی چشمات گیراتر میشه و سگش هار تر
منم محکم با بالشت می زدمش یاد اون روزامون بخیر....
ادامه دارد ....
حتما بخونید از دستش ندید من که خودم عاشقشم....
آخرین ویرایش توسط مدیر: