گفت و منو نابود کرد گفت و من شکستم گفت اسمش حدیث هس گفت عشقشه همه اینا رو گفت و نفهمید چه بلایی سر من آورد نهایتا منم مجبور شدم بگم:
-اااا به سلامتی خب پس من میرم دیگه از آشناییت خوشحال شدم خدافظ
سخت بود از اینکه مجبور بودم من عقب بکشم تو اون چند ماهی که نبودم آرشام دوس دختر پیدا کرده بود...
آرشام:رها بشین سرجات حرف مفت نزن.
-آرشام تو عشق داری بودن من بیهوده س
آرشام:رها تو میمونی هیچ جایی نمیری
و من موندم...
مهر رفت و آبان آمد با آرشام میگفتیم میخندیدیم براش درد و دل میکردم برام درد و دل میکرد من لاین ریختم پست گذاشتم لایک کرد کامنت گذاشت فرندای پسرم زیاد شد رگ
غیرت خرج داد عصبی شد دعوا کرد گفت لاینو پاک کن و من پاک کردم...
******************************************
-آرشام آخه واسه چی؟
آرشام:رها بخدا نمیدونم مثل اینکه مامان بابای حدیث فهمیدن با من دوسته میخوان گوشیشو بگیرن حدیث گفته اگر تا یه سال ازم خبری نشد کلا فراموشم کن.
-نه ایشالله که گوشیشو میدن،بهت قول میدم.
آرشام:نمیدونم رها بخدا انقدر با حدیث پای گوشی گریه کردیم،رها بخدا نمیتونم به کسی دیگه جز حدیث بگم عشقم احساس خــ ـیانـت میکنم.
-میدونم آرشام جان این خیلی خوبه که تو وجدانت مثل خیلیای دیگه نخوابیده و هنوز بیداره تازه کسی هم که مجبورت نکرده به کسی دیگه بگی عشقم منم دعا میکنم که
حدیث برگرده.
بخدا عذاب کشیدم اینا رو گفتم دلم گرفت وقتی گفت نمیتونم به کسی دیگه جز بگم عشقم دلم غصه دار شد از شانس بدم.
چند روز از رفتن حدیث گذشته بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره یه نگاه به شماره انداختم دیدم آرشامه؛اولین بار بود که تو این چند ماه بهم زنگ میزد و من تو استرس بودم
که آیا جواب بدم یا نه؟
-بله؟
آرشام:الو رها؟
-سلام.خوبی؟
آرشام:مرسی،فدات تو چطوری؟
-مرسی منم خوبم.چخبرا؟
آرشام:سلامتی گلم
این آغاز این تلفنا بود و البته آغاز اولین دوست داشتن واقعی!
من،رها پارسا دختر مغرور خانواده پارسا برای اولین بار دم به تله داد و دلبسته ی یه پسر شد!دیگه شبا با صدای هم میخوابیدیم خیلی وقتا شبا پشت گوشی خوابمون میبرد و
صبح که از خواب بیدار میشدم میدیدم تلفن قطع شده...آرشام دیگه جزئی از زندگی من شده بود اگر یه روز ازش خبری نبود نگرانش میشدم.
داشتم درس میخوندم که دیدم یه اسمس از طرف آرشام واسم اومده:رها کجایی دارم از سر درد میمییییرم
-ااااا خدا نکنه دیوونه
آرشام:بیا واتساپ رها نمیتونم اسمس بدم...
-باش الان میام.
آرشام(واتس آپ):آخخخخخ رها کاشکی بودی این میگرن لعنتی رو خووووب میکردییییی
-الهی بمیرم آرشامم ایشالله به هم برسیم تو دیگه اصلا سر درد نگیری که بخوای من خوبت کنم
آرشام:ایشالله.
-آرشام؟؟
آرشام:جووووون دلم؟؟؟؟؟
-اگر ازدواج کنیم بگم خونمون چه شکلی باشه؟
آرشام:بگو قربونت بشم.
ببین خونمون اینجوری باشه:
-اااا به سلامتی خب پس من میرم دیگه از آشناییت خوشحال شدم خدافظ
سخت بود از اینکه مجبور بودم من عقب بکشم تو اون چند ماهی که نبودم آرشام دوس دختر پیدا کرده بود...
آرشام:رها بشین سرجات حرف مفت نزن.
-آرشام تو عشق داری بودن من بیهوده س
آرشام:رها تو میمونی هیچ جایی نمیری
و من موندم...
مهر رفت و آبان آمد با آرشام میگفتیم میخندیدیم براش درد و دل میکردم برام درد و دل میکرد من لاین ریختم پست گذاشتم لایک کرد کامنت گذاشت فرندای پسرم زیاد شد رگ
غیرت خرج داد عصبی شد دعوا کرد گفت لاینو پاک کن و من پاک کردم...
******************************************
-آرشام آخه واسه چی؟
آرشام:رها بخدا نمیدونم مثل اینکه مامان بابای حدیث فهمیدن با من دوسته میخوان گوشیشو بگیرن حدیث گفته اگر تا یه سال ازم خبری نشد کلا فراموشم کن.
-نه ایشالله که گوشیشو میدن،بهت قول میدم.
آرشام:نمیدونم رها بخدا انقدر با حدیث پای گوشی گریه کردیم،رها بخدا نمیتونم به کسی دیگه جز حدیث بگم عشقم احساس خــ ـیانـت میکنم.
-میدونم آرشام جان این خیلی خوبه که تو وجدانت مثل خیلیای دیگه نخوابیده و هنوز بیداره تازه کسی هم که مجبورت نکرده به کسی دیگه بگی عشقم منم دعا میکنم که
حدیث برگرده.
بخدا عذاب کشیدم اینا رو گفتم دلم گرفت وقتی گفت نمیتونم به کسی دیگه جز بگم عشقم دلم غصه دار شد از شانس بدم.
چند روز از رفتن حدیث گذشته بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره یه نگاه به شماره انداختم دیدم آرشامه؛اولین بار بود که تو این چند ماه بهم زنگ میزد و من تو استرس بودم
که آیا جواب بدم یا نه؟
-بله؟
آرشام:الو رها؟
-سلام.خوبی؟
آرشام:مرسی،فدات تو چطوری؟
-مرسی منم خوبم.چخبرا؟
آرشام:سلامتی گلم
این آغاز این تلفنا بود و البته آغاز اولین دوست داشتن واقعی!
من،رها پارسا دختر مغرور خانواده پارسا برای اولین بار دم به تله داد و دلبسته ی یه پسر شد!دیگه شبا با صدای هم میخوابیدیم خیلی وقتا شبا پشت گوشی خوابمون میبرد و
صبح که از خواب بیدار میشدم میدیدم تلفن قطع شده...آرشام دیگه جزئی از زندگی من شده بود اگر یه روز ازش خبری نبود نگرانش میشدم.
داشتم درس میخوندم که دیدم یه اسمس از طرف آرشام واسم اومده:رها کجایی دارم از سر درد میمییییرم
-ااااا خدا نکنه دیوونه
آرشام:بیا واتساپ رها نمیتونم اسمس بدم...
-باش الان میام.
آرشام(واتس آپ):آخخخخخ رها کاشکی بودی این میگرن لعنتی رو خووووب میکردییییی
-الهی بمیرم آرشامم ایشالله به هم برسیم تو دیگه اصلا سر درد نگیری که بخوای من خوبت کنم
آرشام:ایشالله.
-آرشام؟؟
آرشام:جووووون دلم؟؟؟؟؟
-اگر ازدواج کنیم بگم خونمون چه شکلی باشه؟
آرشام:بگو قربونت بشم.
ببین خونمون اینجوری باشه:
بعد مثلا من دارم تو خونمون آشپزی میکنم تو میای بغلم میکنی و بوسم میکنی،اینطوری:
گفتم و گفتم و گفتم از زنگی آیندمون واسش گفتم از بچمون از غذاهایی که قراره یاد بگیرم و کلی چیزای دیگه
آرشام:رها باورت میشه سر دردم خوب شد؟
-راس میگی؟؟
آرشام:بخدا رها سرم دیگه درد نمیکنه
-خب خداروشکر
آرشام:رها حتی فکر کردن به زنگی کردن با تو حالمو خوب میکنه.
-خخخخخخ دیگه منم دیگه
آرشام:رهای من برم دیگه باید مامانمینا رو برسونم یه جایی.کاری نداری گلکم؟
-نه آرشامم برو به سلامت
حدودا ساعت12شب بود که آرشام بهم اس داد:
آرشام:رهای من بهت زنگ بزنم؟
-اوووم باشه فقط صبر کن برناممو جمع کنم خودم بهت تک میزنم.
آرشام:باششه عزیزکم فقط زود جمع کن بیا
-باش.
ساعت12:10بود که همه کارا رو کرده بودم داشتم به آرشام زنگ میزدم که رد داد و فهمیدم الان خودش بهم میزنگه
همون موقع بهم زنگید.
-با تن صدای فوق العاده آروووووووم.
آرشام:سلااام خانومی.خوبی؟؟؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: