-خب یعنی الان رابطتون چی میشه؟
آرشام:نمیدونم رها.بیخیال بیا بخوابیم.
آرشام برام شارژ گرفته بود و منم طبق قولم مکالمه خریده بودم و شب داشتیم حرف میزدیم.
صبح ساعت10بود که از خواب بیدار شدم یه اس به آرشام دادم که
-سلام.خوبی؟صبحت بخیر.
اوایل زیاد از کلمه عشقم و زندگیم و نفسم استفاده میکردم اما به محض اینکه آرشام هم از این
کلمات استفاده کرد دیگه من نگفتم از اول هم قصدم همین بود که تو دهنش بندازم و خودم این
کلمات رو نگم.
ساعت12بود که اس داد
آرشام:صبح تو هم بخیر.
دروغ که حناق نیست!راستش از اینک با حدیث دعواشون شده بود و امکان اینکه با هم کات کنن زیاد
بود خوشحال بودم بخاطر همین از آرشام پرسیدم:
-آرشام؟
آرشام:جونم؟
-از حدیث خبری نشد؟
آرشام:چرا.اوکی شد!
-خب خداروشکر
خیلی ناراحت شدم مطئنن هرکسی هم جای من بود ناراحت میشد ولی باز گفتم بیخیال و خودم رو
به بیخیالی زدم...
اگر بگم دلم میخواد بازم بچه بشم که بزرگترین دغدغه م نخوردن خوراکیم بود دروغ نگفتم به خداوندی
خدا دروغ نگفتم.خدایا...اشتباه کردم تو زمان بچگی آرزوم بزرگ شدن بود...خدایا خیلی بد شکستم
الحق که آرشام میوه ممنوعه بود...
**************************************************
-آرشام؟
آرشام:جونم عزیزم؟
-منو بیشتر دوست داری یا حدیثو؟
آرشام:اااا رها این چه حرفیه؟هر دو تو نو به یه اندازه
-آرشام کدوم بیشتر؟
آرشام:بخدا هر دوتونو رها
-نمیشه اونو ولش کنی؟
آرشام:مگه میتونم تو رو ول کنم یا از تو بگذرم؟
-آخه ارشام یعنی چی؟من نمیتونم اینجوری تحمل کنم
آرشام:پس چرا اون موقع گفتی من با بودن حدیث مشکلی ندارم؟
-حرف زدم من نمیتونم آرشام لطفا درک کن
آرشام:نمیدونم بخدا رها خودمم موندم بخدا نمیدونم
-باشه بیخیال.باید برم کاری نداری؟
آرشام:ااا کجا رها؟
- خسته شدم
آرشام:از من خسته شدی؟باشه برو عیبی نداره
-حرف مفت نزن خسته شدم انقدر سرم تو گوشی بود میخوام برم یکم تحرک داشته باشم
آرشام:باشه برو عزیزم مراقب خودت باش
-باشه خدافظ
آرشام:خدافظ
آرشام:نمیدونم رها.بیخیال بیا بخوابیم.
آرشام برام شارژ گرفته بود و منم طبق قولم مکالمه خریده بودم و شب داشتیم حرف میزدیم.
صبح ساعت10بود که از خواب بیدار شدم یه اس به آرشام دادم که
-سلام.خوبی؟صبحت بخیر.
اوایل زیاد از کلمه عشقم و زندگیم و نفسم استفاده میکردم اما به محض اینکه آرشام هم از این
کلمات استفاده کرد دیگه من نگفتم از اول هم قصدم همین بود که تو دهنش بندازم و خودم این
کلمات رو نگم.
ساعت12بود که اس داد
آرشام:صبح تو هم بخیر.
دروغ که حناق نیست!راستش از اینک با حدیث دعواشون شده بود و امکان اینکه با هم کات کنن زیاد
بود خوشحال بودم بخاطر همین از آرشام پرسیدم:
-آرشام؟
آرشام:جونم؟
-از حدیث خبری نشد؟
آرشام:چرا.اوکی شد!
-خب خداروشکر
خیلی ناراحت شدم مطئنن هرکسی هم جای من بود ناراحت میشد ولی باز گفتم بیخیال و خودم رو
به بیخیالی زدم...
اگر بگم دلم میخواد بازم بچه بشم که بزرگترین دغدغه م نخوردن خوراکیم بود دروغ نگفتم به خداوندی
خدا دروغ نگفتم.خدایا...اشتباه کردم تو زمان بچگی آرزوم بزرگ شدن بود...خدایا خیلی بد شکستم
الحق که آرشام میوه ممنوعه بود...
**************************************************
-آرشام؟
آرشام:جونم عزیزم؟
-منو بیشتر دوست داری یا حدیثو؟
آرشام:اااا رها این چه حرفیه؟هر دو تو نو به یه اندازه
-آرشام کدوم بیشتر؟
آرشام:بخدا هر دوتونو رها
-نمیشه اونو ولش کنی؟
آرشام:مگه میتونم تو رو ول کنم یا از تو بگذرم؟
-آخه ارشام یعنی چی؟من نمیتونم اینجوری تحمل کنم
آرشام:پس چرا اون موقع گفتی من با بودن حدیث مشکلی ندارم؟
-حرف زدم من نمیتونم آرشام لطفا درک کن
آرشام:نمیدونم بخدا رها خودمم موندم بخدا نمیدونم
-باشه بیخیال.باید برم کاری نداری؟
آرشام:ااا کجا رها؟
- خسته شدم
آرشام:از من خسته شدی؟باشه برو عیبی نداره
-حرف مفت نزن خسته شدم انقدر سرم تو گوشی بود میخوام برم یکم تحرک داشته باشم
آرشام:باشه برو عزیزم مراقب خودت باش
-باشه خدافظ
آرشام:خدافظ