داستان my friend مرموز من |ارتیمیس کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ارتیمیس

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/01/19
ارسالی ها
112
امتیاز واکنش
134
امتیاز
0
یک هفته بعد
مانیا کوله اش رو انداخت پایین و خودش هم روی تخت دارز کشید...حسابی خسته شده بود...چشماش داشت سنگین می شد که تلفنش زنگ خورد ...گوشیش رو برداشت و گفت:
-بفرماید؟
-سلام مانیا خوبی
توی جاش نیم خیز شد و گفت:
-آرن توی پسر؟
-آره خودمم
-چی شده به من زنگ زدی؟
-ما تصمیم گرفتیم که برای آخرین بار توی جای همیشگی جشن بگیرم زنگ زدم که بهت بگم بیای
-کی؟
-نیم ساعت دیگه
-چی؟ نیم ساعت دیگه؟
-آره زود خودت رو برسون
-باشه
بعد از قطع شدن تماس آرن مانیا از جاش بلند شد و لباساش زود عوض کرد و به سرعت از خانه زد بیرون و به سمت جای که همیشه می رفت و در رستوان رو باز کرد به محضی که در رو باز کرد گل های رز روی سرش ریختن ...مانیا سرش رو تکون داد و گفت:
-این دیگه چه کاری بود؟....
با دیدن کاغذ زیر پاش خم شدو برش داشت روی کاغذ نوشته شده بود که (اگه می خواهی از سوپرایز با خبر بشی بیا طبقه بالا)پوفی کشید و به سمت پله ها رفت روی تک,تک پله ها پر از گل رز و شمع ها عاشقانه بود این کار چی دلیل داشت؟ با اخم و عصبانیت به سمت بالا رفت وقتی به بالا رسید حسابی شوکه شد تمام فضای سالن بالا پر از گل رز بود و آهنگ لایت در حال نواختن بود مانیا توی حال خودش بود که یک دفعه دستش کشید و شد برگشت با دیدن دیوید شوکه شد و گفت:
-دیوید
دیوید لبخندی زد و گفت:
-خوشحالم که من رو فراموش نکردی
مانیا که هنوز از دیدن دیوید شوکه بود با لحن ناباوری گفت:
-تو این جا چی کار می کنی؟
-من آمدم این جا که جواب سوالی رو که یک سال پیش ازت پرسیدم رو بگیرم
-چه سوالی؟
دیوید سرجاش ایستاد و گفت:
-تو من رو دوست داری؟
مانیا نگاه عمیقی به دیوید کرد حتی اگه این فقط یه رویا قشنگ باشه که اون داره خوابش رو می بینه دوست داره که احساس واقعیش رو به دیوید بگه...نفس عمیقی کشید و گفت:
-آره دوست دارم
دیوید جلوی پای مانیا زانو زد و گفت:
-با من ازدواج می کنی؟
مانیا با گریه و خنده سرش رو تکون داد و گفت:
-بله
دیوید حلقه رو توی دستای مانیا کرد و از جاش بلند شد و اون رو محکم در آغـ*ـوش کشید هر دونفر توی حال خودشون بودن که صدای ترکیدن بادکنک و جیغ آندریا اونا رو به خودشون آورد:
-مبارکه
بقیه بچه ها از پشت سر آندریا گفتن:
-مبارکه
دیوید و مانیا از ته دل خندیدن و به هم دیگه نگاه کردن حالا اونا تا ابد برای همه بودن


پایان
 
  • پیشنهادات
  • *نغمه*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,064
    امتیاز واکنش
    3,627
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    همین نزدیکی
    خسته نباشید نویسنده عزیز
    قفل
    منتقل به بخش رمان های کامل شده کاربران

     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا