شعر اشعار امیر معزی

  • شروع کننده موضوع ^Venus^
  • بازدیدها 4,552
  • پاسخ ها 233
  • تاریخ شروع

^Venus^

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/05
ارسالی ها
1,650
امتیاز واکنش
2,303
امتیاز
426
محل سکونت
به تو چه؟
بامدادان راست‌ گو تا رخ‌ کرا آراستی

وز خمـار و خواب دوشینه کجا برخاستی

گر نه آشوب مرا برخاستی از خواب خوش

زلف جان آشوب پس بر گل چرا پیراستی

من ز یزدان دوش دیدارت به‌ حاجت خواستم

تو چرا امروز آشوب دل من خواستی

بی‌مشاطه آینه بنهادی اندر بیش روی

خویشتن را چون عروس جلوگی آراستی

پیشه کردی بامدادان ساحری و دلبری

دلبری در جیب داری ساحری در آستی

ای مه ناکاسته تا نور بفزایی همی

ماه و مهر تو نگیرد در دل من‌ کاستی

من همه مهر تو جستم تو جفای من مجوی

با تو کردم راستی با من مکن ناراستی
 
  • پیشنهادات
  • ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    گر یار نگارینم در من نگرانستی

    بار غم و رنج او بر من نه‌ گرانستی

    ور غمزهٔ غمارش رازش نگشادستی

    از خلق جهان رازم همواره نهانستی

    گویی چو بهشتستی آراسته و خرم

    گر دوست به کوی من گـه‌گـه گذرانستی

    ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش

    تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی

    ای کاش که از بزمم غایب نشدی هرگز

    تا بزم من از رویش چون لاله ستانستی

    رخسار چو ماه او بگرفت ز خط هاله

    گر مه نگرفتستی آن خط نه چنانستی
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    نگارا تو دلبند و زیبا نگاری

    پسندیده ترکی و شایسته یاری

    نبودست حور و پری آشکارا

    تو این هردویی پس چرا آشکاری

    ز عشق تو بحر محیط است چشمم

    تو در بحر چون لؤلؤ شاهواری

    به شب دیده بر ماه و پروین‌ گمارم

    چو تو لشکر هجر بر من‌ گماری

    دو جان و دو دل داری و چون دل و جان

    منم بی‌دل و جان‌ که تو هر دو داری
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    کافر بچه‌ای سنگدل آوردهٔ غازی

    دلهای مسلمانان بربوده به‌ بازی

    شد در صفت حیلت بازی دل او سخت

    تا سست کند قاعدهٔ ملت تازی

    هر توبه‌ که دیدیم در اسلام حقیقی است

    در عشق همان توبه شد امروز مجازی

    سوگند خورم‌ کز دل و جان بندهٔ اویم

    هرچند که هرگز نکند بنده نوازی

    اندر صف خوبان پری چهره چنان است

    کاندر صف شمشیر زنان حیدر غازی

    مسکین دل من هست همیشه به ‌کف او

    گردان شده چون دف به کف حیدر رازی
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    بر من این رنج و غم آخر به سر آید روزی

    لب من‌ بر لب آن خوش پسر آید روزی

    گر چه دورم زبر یار بدان خرسندم

    که مرا زو به سلامت خبر آید روزی

    ضربت هجر همی خسته کند جان مرا

    آه اگر ضربت او کارگر آید روزی

    هر شبی قافلهٔ وصل ز من دورترست

    آخر این قافله نزدیکتر آید روزی

    ماه اقبال بر آید ز سر کوه مراد

    گر نگارم ز سرکوی درآید روزی

    آسمان گر نکشیدست قلم بر نامم

    نامم از نامهٔ اقبال برآید روزی

    راه برتافته از ره بره آید وقتی

    نجم بگریخته از در به در آید روزی

    دولت نیک مرا کشت بسی تخم امید

    تخم دولت چو بکاری به بر آید روزی

    در جهان دل نتوان بست‌ که نیک و بد هم

    گرچه بسیار بپاید به سر آید روزی
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    آن‌ که از سنبل نقاب ارغوان آرد همی

    خوشـی‌ او بر چهرهٔ من زعفران کارد همی

    هر کجا خواهم‌ که دریابم سبک دیدار او

    باز یابم زو که با من سرگران دارد همی

    ابر دیدستی‌ که باران بارد اندر نوبهار

    دیدهٔ من خون دل را همچنان بارد همی

    تا گل وصلش فرو پژمرده در باغ دلم

    خار هجرانش مرا در دیدگان خارد همی

    روزگار و کار من در وصل او آمد بسر

    روزگار هجر او کارم به‌ جان آرد همی
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    آن صنم‌ کاندر دو لب تنگ شکر دارد همی

    بر سر سرو روان شمس و قمر دارد همی

    حلقه‌های زلف او عمدا کند زیر و زبر

    تا دل و جان‌مرا زیرو زیردارد همی

    تلخ‌ گفتار است و شیرین لب نگارین روی من

    وین عجب بنگر که زهر اندر شکر دارد همی

    آیت و اللیل بر خواند همی شمس الضحاش

    تا نقاب از آیت وَالْفَجر بردارد همی

    آتش عشقش ببرده است آب رویم تا مرا

    لب از آتش خشک‌ و چشم از آب تر دارد همی

    گر نخواهد تا غنی‌ گردد ز سیم و زر چرا

    اشک من چون سیم ‌و رخسارم چو زر دارد همی
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی

    ور هر دو بخواهی به‌ تو بخشم به زمانی

    با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را

    تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی

    از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم

    آن غالیه‌دان است همانا نه دهانی

    وز لاغری ای بت که دهان داری گویم

    آن سیمین کلک است همانا نه میانی

    نه نه‌ که به آن سان‌ که میان و دهن توست

    من بنده‌ام ازکلکی و از غالیه دانی

    باد آید و از حلقهٔ زلفین تو هر شب

    بر لاله ستان تو کند مشک فشانی

    شادند همه شهر به‌دیدار تو امروز

    حقا که چنین است و در این نیست گمانی
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    دوست دارم که برآشوبی و بیداد کنی

    شادیی ‌کن ‌که مرا با غم و فریاد کنی

    زاتش عشق چو پولاد بتابی دل من

    پس دل خویش چو ناتافته پولاد کنی

    به‌تو ای طرفهٔ بغداد نه زان دادم دل

    که تو از دیدهٔ من دجلهٔ بغداد کنی

    بندهٔ روی چو ماهت نه از آن شرط شدم

    که مرا بیهده بفروشی و آزاد کنی

    بندهٔ روی توام عاشق بیداد توام

    بنده‌تر گردم و عاشقتر اگر داد کنی
     

    ^Venus^

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/05
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    2,303
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    به تو چه؟
    آه ازین کودکان مشکین موی

    آه ازین دلبران زیباروی

    رخ ایشان چو لاله بر سر کوه

    قد ایشان چو سرو بر لب جوی

    عالم از رنگ و بویشان چو نگار

    چون گل و چون ‌سمن به ‌روی و به ‌بوی

    گاه تن را جدا کنند از جان

    گاه زن را جدا کنند از شوی

    زلف ایشان به‌سان چوگان است

    دل مسکین من چو گردان گوی

    چون من مستمند مسکین دل

    هر یکی را هزار بر سر کوی

    گرچه در عشقشان چو موی شدم

    در غزلشان همی شکافم موی
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا