شعر اشعار مهدی اخوان ثالث

  • شروع کننده موضوع Darya77
  • بازدیدها 2,289
  • پاسخ ها 90
  • تاریخ شروع

Darya77

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/16
ارسالی ها
654
امتیاز واکنش
302
امتیاز
261
محل سکونت
شمال
فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می گفت
فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار صدا ،
و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را و نالان گفت : باید رفت
و ما با خستگی گفتیم : لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر بار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر بار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
بخوان ! او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما ساکت نگا می کرد
پس از لخـ*ـتی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی ، هان ؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود​
 
  • پیشنهادات
  • Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
    خوش خبر باشی ، اما، اما
    گرد بام و در من
    بی ثمر میگردی
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند
    قاصدک

    در دل من همه کورند و کرند

    دست بردار از این در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم می گوید
    که دروغی تو ، دروغ
    که فریبی تو ، فریب

    قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
    راستی آیا رفتی با باد ؟
    با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
    راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
    در اجاقی ، طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز ؟

    قاصدک!
    ابرهای همه عالم شب و روز

    در دلم می گریند .​
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    ز ظلمت ِ رمیده خبر میدهد سحر
    شب رفت و با سپیده خبر میدهد سحر
    در چاه ِ بیم، امید به ماه ِ ندیده داشت
    و اینک ز مهر ِ دیده خبر میدهد سحر
    از اختر ِ شبان، رمهٔ شب رمید و رفت
    وز رفته و رمیده خبر میدهد سحر
    زنگار خورد جوشن ِ شب را، به نوشخند
    از تیغ ِ آبدیده خبر میدهد سحر
    باز از حریق ِ بیشهٔ خاکسرین فلق
    آتش به جان خریده خبر میدهد سحر
    از غمز و ناز انجم و از رمز و راز ِ شب
    بس دیده و شنیده خبر میدهد سحر
    نطغ ِ شَبَق مرصع و خنجر زُمُرّداب
    با حنجر ِ بریده خبر میدهد سحر
    بس شد شهید ِ پردهٔ شبها، شهابها
    و آن پردههای دریده خبر میدهد سحر
    آه، آن پریده رنگ که بود و چه شد، کز او
    رنگش ز ِ رخ پریده خبر میدهد سحر؟
    چاووشخوان ِ قافلهٔ روشنان، امید!
    از ظلمت ِ رمیده خبر میدهد سحر​
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    اوصاف ِ این همیشه همان، تا که بودهام
    از بی غمان ِ رنگ نگر، این شنودهام:
    بر لوح ِ دودفام ِ سحر، صبح ِ آتشین
    شنگرف تا اقاصی ِ زنگار گسترد
    اما شنیده کی بَرَدَم دیدهها ز یاد
    کاین کهنه زخمِ زرد، به هر روز بامداد
    سر واکند به مشرق و خوناب و زهر و درد
    تا مغرب ِ قلمرو ِ تکرار گسترد
    صبح است و باز میدمد از خاور آفتاب
    گفتند هر کسی نگرد نقش ِ خود در آب
    زین رو چو من به صبح، هزاران تفو فکن
    نفرت بر این سُتور ِ زر افسار گسترد
    برخیز تا به خون جگرمان وضو کنیم
    نفرین کنان به چهرهٔ زردش تفو کنیم
    کاین پیر کینه، بهر چه تا بیکران چنین
    بیداد و بد، مصیبت و آزار گسترد؟
    آنک! ببین، مهیبترین عنکبوت زرد
    برخاست از سیاه و بر آبی نظاره کرد
    تذکار ِ رنگهای ِ اسارت، به روشنی
    اینک به روی ِ ثابت و سیار گسترد...​
     

    Darya77

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/16
    ارسالی ها
    654
    امتیاز واکنش
    302
    امتیاز
    261
    محل سکونت
    شمال
    به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
    دلم تنگ است
    بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
    شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
    دلم تنگ است
    بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
    در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
    دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
    و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
    بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
    بهشتم نیز و هم دوزخ
    به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
    که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها
    و من میمانم و بیداد بی خوابی
    در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
    شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
    که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
    بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
    بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
    که میترسم ترا خورشید پندارند
    و میترسم همه از خواب برخیزند
    و میترسم همه از خواب برخیزند
    و میترسم که چشم از خواب بردارند
    نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را
    نمیخواهم بداند هیچ کس ما را
    و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
    پرستوها که با پرواز و با آواز
    و ماهیها که با آن رقـ*ـص غوغایی
    نمیخواهم بفهمانند بیدارند
    شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
    و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
    پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
    بیا ای مهربان با من!
    بیا ای یاد مهتابی!​
     

    my dream

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/01/14
    ارسالی ها
    9
    امتیاز واکنش
    8
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    تهران
    باز از دیار ما به سفر رفت یار ما
    ای دل دگر به هیچ نیرزد دیار ما
    سرمست و شاد رفت و خدا باد همرهش
    رحمی نکرد بر غم ما بر خمـار ما
    او رفت و صبر رفت و تحمل تمام شد
    از هم گسست سلسله اختیار ما
    گفت از تو یاد می کنم اما وفا نکرد
    یادش به خیر یار فراموشکار ما
     

    *paryia*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/04
    ارسالی ها
    2,050
    امتیاز واکنش
    2,201
    امتیاز
    426
    محل سکونت
    کرمانشاه


    en5878.jpg



    مهدی اخوان ثالث در سرودن شعر کلاسیک فارسی توانمند بود.



    مهدی اخوان ثالث (زاده اسفند ۱۳۰۷، مشهد- درگذشته ۴ شهریور ۱۳۶۹، تهران) شاعر پرآوازه و موسیقیپژوه ایرانی بود. نام و تخلص وی در اشعارش «م. امید» بود. اشعار او زمینهٔ اجتماعی دارند و حوادث زندگی مردم در آن زمان را به تصویر کشیده است و دارای لحن حماسی آمیخته با صلابت و سنگینی شعر خراسانی بوده است و اشعار او در بردارندهٔ ترکیبات نو و تازه بوده است



    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز

    هر طرف مي سوزد اين آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو مي دوم گريان
    در لهيب آتش پر دود
    وز ميان خنده هايم تلخ
    و خروش گريه ام ناشاد
    از دورن خسته ي سوزان
    مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
    همچنان مي سوزد اين آتش
    نقشهايي را كه من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و ديوار
    در شب رسواي بي ساحل
    واي بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
    در دهان گود گلدانها
    روزهاي سخت بيماري
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه اين مشبك شب
    من به هر سو مي دوم
    گريان ازين بيداد
    مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
    واي بر من، همچنان ميسوزد اين آتش
    آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
    و آنچه دارد منظر و ايوان
    من به دستان پر از تاول
    اين طرف را مي كنم خاموش
    وز لهيب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخيزد، به گردش دود
    تا سحرگاهان، كه مي داند كه بود من شود نابود
    خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
    واي، آيا هيچ سر بر ميكنند از خواب
    مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
    سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
    ميكنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
     

    CAPRICORN

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/24
    ارسالی ها
    12,639
    امتیاز واکنش
    28,246
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    بندر انزلی
    173.jpg


    مهدی اخوان ثالث شاعر بزرگ کشورمان, شعری زیبا دارد که پر از امید است! در ادامه شعر زیبای مهدی اخوان ثالث را خواهید خواند.



    نذر کرده ام
    يک روزی که خوشحال تر بودم
    بيايم و بنويسم که
    زندگی را بايد با لـ*ـذت خورد
    که ضربه های روی سر را بايد آرام بوسيد
    و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد


    يک روزی که خوشحال تر بودم
    می آيم و می نويسم که
    اين نيز بگذرد
    مثل هميشه که همه چيز گذشته است و
    آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است


    يک روزی که خوشحال تر بودم
    يک نقاشی از پاييز ميگذارم , که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگی نيست
    زندگی پاييز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر



    یک روزی که خوشحال تر بودم
    نذرم را ادا می کنم
    تا روزهايی مثل حالا
    که خستگی و ناتوانی لای دست و پايم پيچيده است
    بخوانمشان
    و يادم بيايد که
    هيچ بهار و پاييزی بی زمستان مزه نمی دهد
    و
    هيچ آسياب آرامی بی طوفان



     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    احتیاج


    گفتم: بگو به من، ای بـدکـاره! که داد به باد؟
    شرافت و غرور تو را؟ ناله از دلش سر داد
    کای احتیاج، زادهٔ زر، مادر فساد
    لعنت به روح مادر معروفهٔ تو باد
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    شهابها و شب


    ز ظلمت ِ رمیده خبر میدهد سحر
    شب رفت و با سپیده خبر میدهد سحر
    در چاه ِ بیم، امید به ماه ِ ندیده داشت
    و اینک ز مهر ِ دیده خبر میدهد سحر
    از اختر ِ شبان، رمهٔ شب رمید و رفت
    وز رفته و رمیده خبر میدهد سحر
    زنگار خورد جوشن ِ شب را، به نوشخند
    از تیغ ِ آبدیده خبر میدهد سحر
    باز از حریق ِ بیشهٔ خاکسرین فلق
    آتش به جان خریده خبر میدهد سحر
    از غمز و ناز انجم و از رمز و راز ِ شب
    بس دیده و شنیده خبر میدهد سحر
    نطغ ِ شَبَق مرصع و خنجر زُمُرّداب
    با حنجر ِ بریده خبر میدهد سحر
    بس شد شهید ِ پردهٔ شبها، شهابها
    و آن پردههای دریده خبر میدهد سحر
    آه، آن پریده رنگ که بود و چه شد، کز او
    رنگش ز ِ رخ پریده خبر میدهد سحر؟
    چاووشخوان ِ قافلهٔ روشنان، امید!
    از ظلمت ِ رمیده خبر میدهد سحر
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا