شعر اشعار مهدی اخوان ثالث

  • شروع کننده موضوع Darya77
  • بازدیدها 2,289
  • پاسخ ها 90
  • تاریخ شروع

*SAmirA

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/01/09
ارسالی ها
30,107
امتیاز واکنش
64,738
امتیاز
1,304
مرثیه


خشمگین و مـسـ*ـت و دیوانه ست
خاک را چون خیمهای تاریک و لرزان بر میافرازد
باز ویران میکند زود آنچه میسازد
همچو جادویی توانا، هر چه خواهد میتواند باد
پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است
مـسـ*ـت و دیوانه
بر زمین و بر زمان تازد
کوبد و آشوبد و بر خاک اندازد
چه تناورهای بارومند
و چه بی برگان عاطل را
که تکانی داد و از بن کند
خانه از بهر کدامین عید فرخ میتکاند باد؟
لیکن آنجا، وای
با که باید گفت؟
بر درختی جاودان از معبر بذل بهاران دور
وز مسیر جویباران دور
آشیانی بود، مسکین در حصار عزلتش محصور
آشیان بود آن، که در هم ریخت، ویران کرد، با خود برد
آیا هیچ داند باد؟
 
  • پیشنهادات
  • *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    گفت و گو


    ... باری، حکایتی ست
    حتی شنیدهام
    بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سیل
    هر جا که مرز بوده و خط، پاک شسته است
    چندان که شهربند قرقها شکسته است
    و همچنین شنیدهام آنجا
    باران بال و پر
    میبارد از هوا
    دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
    کوته شده ست فاصلهٔ دست و آرزو
    حتی نجیب بودن و ماندن، محال نیست
    بیدار راستین شده خواب فسانهها
    مرغ سعادتی که در افسانه میپرید
    هر سو زند صلا
    کای هر کی! بیا
    زنبیل خویش پر کن، از آنچت آرزوست
    و همچنین شنیدهام آنجا
    چی؟
    لبخند میزنی؟
    من روستاییم، نفسم پاک و راستین
    باور نمیکنم که تو باور نمیکنی
    آری، حکایتی ست
    شهری چنین که گفتی، الحق که آیتی ست
    اما
    من خواب دیدهام
    تو خواب دیدهای
    او خواب دیده است
    ما خواب دی...ـ
    بس است
     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    ساعت بزرگ


    یادمان نمانده کز چه روزگار
    از کدام روز هفته، در کدام فصل
    ساعت بزرگ
    مانده بود یادگار
    لیک همچو داستان دوش و دی
    مانده یادمان که ساعت بزرگ
    در میان باغ شهر پر غرور
    بر سر ستونی آهنین نهاده بود
    در تمام روز و شب
    تیک و تک او به گوش میرسید
    صفحهٔ مسدسش
    رو به چارسو گشاده بود
    با شکفته چهرهای
    زیر گونه گون نثار فصلها
    ایستاده بود
    گرچه گاهگاه
    چهرش اندکی مکدر از غبار بود
    لیکن از فرودتر مغاک شهر
    وز فرازتر فراز
    با همه کدورت غبار ، باز
    از نگار و نقش روی او
    آنچه باید آشکار بود
    با تمام زودها و دیرها ملول و قهر بود
    ساعت بزرگ
    ساعت یگانهای که راستگوی دهر بود
    ساعتی که طرفه تیک و تک او
    ضرب نبض شهر بود
    دنگ دنگ زنگ او بلند
    بازویش دراز
    همچو بازوان میترای دیر باز
    دیر باز دور یاز
    تا فرودتر فرود
    تا فرازتر فراز
    سالهای سال
    گرم کار خویش بود
    ما چه حرفها که میزدیم
    او چه قصهها که میسرود
    ساعت بزرگ شهر ما
    هان بگوی
    کاروان لحظهها
    تا کجا رسیده است؟
    رهنورد خسته گام
    با دیار آِنا رسیده است؟
    تیک و تک - تیک و تک
    هر کرانه جاودان دوان
    رهنورد چیره گام ما
    با سرود کاروان روان
    ساعت بزرگ شهر ما
    هان بگوی
    در کجاست آفتاب
    اینک، این دم، این زمان؟
    در کجا طلوع؟
    در کجا غروب؟
    در کجا سحرگهان
    تک و تیک - تیک و تک
    او بر آن بلند جای
    ایستاده تابناک
    هر زمان بر این زمین گرد گرد
    مشرقی دگر کند پدید
    آورد فروغ و فر پرشکوه
    گسترد نوازش و نوید
    یادمان نمانده کز چه روزگار
    مانده بود یادگار
    مانده یادمان ولی که سالهاست
    در میان باغ پیر شهر روسپی
    ساعت بزرگ ما شکسته است
    زین مسافران گمشده
    در شبان قطبی مهیب
    دیگر اینک، این زمان
    کس نپرسد از کسی
    در کجا غروب
    در کجا سحرگهان


     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    جراحت


    دیگر اکنون دیری و دوری ست
    کاین پریشان مرد
    این پریشان پریشانگرد
    در پس زانوی حیرت مانده، خاموش است
    سخت بیزار از دل و دست و زبان بودن
    جمله تن، چون در دریا، چشم
    پای تا سر، چون صدف، گوش است
    لیک در ژرفای خاموشی
    ناگهان بی اختیار از خویش میپرسد
    کآن چه حالی بود؟
    آنچه میدیدیم و میدیدند
    بود خوابی، یا خیالی بود؟
    خامش، ای آواز خوان! خامش
    در کدامین پرده میگویی؟
    وز کدامین شور یا بیداد؟
    با کدامین دلنشین گلبانگ، میخواهی
    این شکسته خاطر پژمرده را از غم کنی آزاد؟
    چرکمرده صخرهای در سـ*ـینه دارد او
    که نشوید همت هیچ ابر و بارانش
    پهنه ور دریای او خشکید
    کی کند سیراب جود جویبارانش؟
    با بهشتی مرده در دل،کو سر سیر بهارانش؟
    خنده؟ اما خندهاش خمیازه را ماند
    عقدهاش پیر است و پارینه
    لیک دردش درد زخم تازه را ماند
    گرچه دیگر دوری و دیری ست
    که زبانش را ز دندانهاش
    عاجگون ستوار زنجیری ست
    لیکن از اقصای تاریک سکوتش، تلخ
    بی که خواهد، یا که بتواند نخواهد، گاه
    ناگهان از خویشتن پرسد
    راستی را آن چه حالی بود؟
    دوش یا دی، پار یا پیرار
    چه شبی، روزی، چه سالی بود؟
    راست بود آن رستم دستان
    یا که سایهٔ دوک زالی بود؟


     

    *SAmirA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/09
    ارسالی ها
    30,107
    امتیاز واکنش
    64,738
    امتیاز
    1,304
    رباعی


    گر زری و گر سیم زراندودی، باش
    گر بحری و گر نهری و گر رودی باش
    در این قفس شوم، چه طاووس چه بوم
    چون ره ابدی ست،هر کجا بودی، باش
     

    تنهای تنها

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/02/08
    ارسالی ها
    5,564
    امتیاز واکنش
    7,530
    امتیاز
    681
    محل سکونت
    خطه خورشید



    en6043.jpg



    چون درختي در صميم سرد و بي ابر زمستاني
    هر چه برگم بود و بارم بود
    هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود
    هر چه ياد و يادگارم بود
    ريخته ست
    چون درختي در زمستانم
    بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود
    ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري
    در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست ؟
    ديگر آيا زخمه هاي هيچ پيرايش
    با اميد روزهاي سبز آينده
    خواهدم اين سوي و آن سو خست ؟
    چون درختي اندر اقصاي زمستانم
    ريخته ديري ست
    هر چه بودم ياد و بودم برگ
    ياد با نرمك نسيمي چون نماز شعله ي بيمار لرزيدن
    برگ چونان صخره ي كري نلرزيدن
    ياد رنج از دستهاي منتظر بردن
    برگ از اشك و نگاه و ناله آزردن
    اي بهار همچنان تا جاودان در راه
    همچنان جاودان بر شهرها و روستاهاي دگربگذر
    هرگز و هرگز
    بربيابان غريب من
    منگر و منگر
    سايه ي نمناك و سبزت هر چه از من دورتر، خوشتر
    بيم دارم كز نسيم ساحر ابريشمين تو
    تكمه ي سبزي برويد باز، بر پيراهن خشك و كبود من
    همچنان بگذار
    تا درود دردناك اندهان ماند سرود من
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    پادشاه فصل ها پاییز (مهدی اخوان ثالث)




    art377.jpg






    آسمانش را گرفته تنگ در آغـ*ـوش
    ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
    باغ بی برگی،
    روز و شب تنهاست،
    با سکوت پاکِ غمناکش.
    سازِ او باران، سرودش باد.
    جامه اش شولای عریانی‌ست.
    ور جز،اینش جامه ای باید .
    بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
    گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد .
    باغبان و رهگذران نیست .
    باغ نومیدان
    چشم در راه بهاری نیست
    گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد،
    ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
    باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
    داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
    باغ بی برگی
    خنده اش خونیست اشک آمیز
    جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.
    پادشاه فصلها ، پائیز ..

    (مهدی اخوان ثالث)
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    « «N¡lOo£aR» »

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/09
    ارسالی ها
    2,852
    امتیاز واکنش
    17,503
    امتیاز
    746
    محل سکونت
    گیلان
    از بس که ملول از دل دلمرده یِ خویشم
    هم خسته یِ بیگانه هم آزرده یِ خویشم

    این گریه یِ مسـ*ـتانه یِ من بی سببی نیست
    ابر چمن تشنه و پژمرده یِ خویشم

    گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
    من نوحه سرای گل افسرده یِ خویشم

    شادم که دگر دل نگراید سوی شادی
    تا داد غمش ره به سراپرده یِ خویشم

    پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل
    خون موج زد از بخت بد آورده یِ خویشم

    ای قافله، بدرود، سفر خوش، به سلامت
    من همسفر مرکب پی کرده یِ خویشم

    بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق
    دل خوش نشود همچو گل از خرده یِ خویشم

    گویند که « امید و چه نومید » ندانند
    من مرثیه گوی وطن مرده یِ خویشم

    مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید؟
    پرورده یِ این باغ، نه پرورده یِ خویشم

    #اخوان_ثالث
    ♦️
     
    • لایک
    واکنش ها: Msz

    Msz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    661
    امتیاز واکنش
    32,681
    امتیاز
    861
    محل سکونت
    شهر راز
    شب بود وباغهاي شيانگاهي
    ازبيشمارفرسخدو ميل
    سقف بلند گنبد بشكوهش
    تا اوج اوج برتر،قنديل
    صدها هزارماه وهزاران خرده مهوخورشيد
    چون برق بركهدر تپش روشناي بي حايل
    بر غمكنارچشمي در ساحل
    درپيش ابي ناهيد
     

    Ghazalhe.Sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/29
    ارسالی ها
    874
    امتیاز واکنش
    5,170
    امتیاز
    591
    محل سکونت
    زير سايه ى خدا
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    مجموعه:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!







    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    نه چراغ چشم گرگي پير
    نه نفسهاي غريب كارواني خسته و گمراه
    مانده دشت بيكران خلوت و خاموش
    زير باراني كه ساعتهاست مي بارد
    در شب ديوانه ي غمگين
    كه چو دشت او هم دل افسرده اي دارد
    در شب ديوانه ي غمگين
    مانده دشت بيكران در زير باران ، آهن ، ساعتهاست
    همچنان مي بارد اين ابر سياه ساكت دلگير
    نه صداي پاي اسب رهزني تنها
    نه صفير باد ولگردي
    نه چراغ چشم گرگي پير
    لحظه ي ديدار نزديك است
    باز من ديوانه ام، مستم
    باز مي لرزد، دلم، دستم
    باز گويي در جهان ديگري هستم
    هاي! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ
    هاي، نپريشي صفاي زلفكم را، دست
    و آبرويم را نريزي، دل
    اي نخورده مـسـ*ـت
    لحظه‌ي ديدار نزديك است

    an11.gif


    #چون سبوي تشنه...#
    از تهي سرشار
    جويبار لحظه ها جاري ست
    چون سبوي تشنه كاندر خواب بيند آب ، واندر آب بيند سنگ
    دوستان و دشمنان را مي شناسم من
    زندگي را دوست مي دارم
    مرگ را دشمن
    واي ، اما با كه بايد گفت اين ؟ من دوستي دارم
    كه به دشمن خواهم از او التجا بردن
    جويبار لحظه ها جاري


    منبع:greenpoems.com
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا