لطف حق با تو مداراها کند
چون که از حد بگذرد رسوا کند
لطف حق با تو مداراها کند
دردا و دریغا که در این بازی خونین
رمزی است ز پاس ادب عشق، که مرغان
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشم
تنها گـ ـناه ما طمع بخشش تو بود
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
من طاقت هجر تو ندارم
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
ترسم كه سر كوي تو را سيل بگيرد