مشاهده پیوست 8265 نام رمان: رویای مهتابی
نام نویسنده:
ραʀαsтoo
ژانر:عاشقانه و هیجانی و طنز
《با من بمان اشب》
《با من مدارا کن امشب》
《سردم کن از این تب》
《غم یاری ام کرد》
************************
شراره و شبنم خواهرهایی هستند که پدرشان شش دوست داشت روزی دوستانه پدرانه این دو خواهر به خانه ی انها می ایند هر کدام دو فرزند داشتند یکی رویا و روشا ، یکی نگار و نگین ،یکی آبتین و آرتان ، یکی عرشیا و بردیا و یکی ماکان و ماهان.
پدرانه این دختر و پسرها تصمیم میگیرن که به مسافرت برن اما چون دختران تنها میمونن تصمیم بر این میگیرن که دخترا و پسرا رو با هم بفرستن مسافرت....اول با مخالفت های شدیدی شروع میشه اما بعدا موافقتشون رو اعلام میکنن در این مسافرت راهشون به یه طرفه دیگه کج میشه امیدوارم لـ*ـذت ببرید.
*************************
فصل اول
_ســـــــلام من اومدم.
_خوش نیومدی عـــــزیزم.
_ایـــــــــــــــــش!
_دستشویی با امکانات برات فراهمه میدونستی؟
شبنم جیغی کشید و شراره رو دنبال کرد.
میخندیدن و دنباله هم میکردن.
شراره و شبنم با هم خواهر بودن و بسیار با هم صمیمین شراره ۲۳ ساله و شبنم۲۰ ساله.
شراره به وکالت علاقه داشت ولی شبنم به داروسازی هردو برای رسیدن به هدفشون بسیار تلاش میکنن.
شراره صورتی گرد و سفید ، چشمانی به رنگه طوسی ، بینی قلمی و لبانی گوشتی ، موهای بلند و مشکی و صد البته فر. همیشه بزرگیشو به رخه شبنم میکشه و شبنمم حرص میخوره.
شبنم صورتی گرد و سفید ، چشمانی به رنگه خاکستری ، بینی کوچک و لبانی گوشتی ، موهای بلند و خرمایی و فر.خواهرشو خیلی دوست داره شراره هم همینطور.
مادرشون رو از دست دادن اما پدرشون تنها حامیه این دو خواهر است.
پولدار بودن و همیشه دستشون به خیر دراز بود.
شبنم وقتی کارش تموم شد از دستشویی اتاقش اومد بیرون و روی صندلی میز توالتش نشست.موهای بلندشو شونه کرد و با کش بست.یکمم برق لب به لبانه گوشتی و صورتیش زد و از اتاقش بیرون رفت.
از پله ها پایین رفت پدرش روی مبل نشسته بود و خبری هم از شراره نبود
_سلام باباجونم.
پدرش لبخندی زد و گفت:سلام دختر گلم خوبی؟
شبنم خودشو پرت کرد رو مبل و یه سیب برداشت و گفت:مرسی بابایی چه خبرا؟
_شکر خبری نیس.
_جدی؟؟
_چرا یه چیزی هست.
شبنم خندید و گفت:دیدی گفتم یه چیزی هست خب بفرما؟
_دوستام قراره بیان خونمون
نام نویسنده:
ραʀαsтoo
ژانر:عاشقانه و هیجانی و طنز
《با من بمان اشب》
《با من مدارا کن امشب》
《سردم کن از این تب》
《غم یاری ام کرد》
************************
شراره و شبنم خواهرهایی هستند که پدرشان شش دوست داشت روزی دوستانه پدرانه این دو خواهر به خانه ی انها می ایند هر کدام دو فرزند داشتند یکی رویا و روشا ، یکی نگار و نگین ،یکی آبتین و آرتان ، یکی عرشیا و بردیا و یکی ماکان و ماهان.
پدرانه این دختر و پسرها تصمیم میگیرن که به مسافرت برن اما چون دختران تنها میمونن تصمیم بر این میگیرن که دخترا و پسرا رو با هم بفرستن مسافرت....اول با مخالفت های شدیدی شروع میشه اما بعدا موافقتشون رو اعلام میکنن در این مسافرت راهشون به یه طرفه دیگه کج میشه امیدوارم لـ*ـذت ببرید.
*************************
فصل اول
_ســـــــلام من اومدم.
_خوش نیومدی عـــــزیزم.
_ایـــــــــــــــــش!
_دستشویی با امکانات برات فراهمه میدونستی؟
شبنم جیغی کشید و شراره رو دنبال کرد.
میخندیدن و دنباله هم میکردن.
شراره و شبنم با هم خواهر بودن و بسیار با هم صمیمین شراره ۲۳ ساله و شبنم۲۰ ساله.
شراره به وکالت علاقه داشت ولی شبنم به داروسازی هردو برای رسیدن به هدفشون بسیار تلاش میکنن.
شراره صورتی گرد و سفید ، چشمانی به رنگه طوسی ، بینی قلمی و لبانی گوشتی ، موهای بلند و مشکی و صد البته فر. همیشه بزرگیشو به رخه شبنم میکشه و شبنمم حرص میخوره.
شبنم صورتی گرد و سفید ، چشمانی به رنگه خاکستری ، بینی کوچک و لبانی گوشتی ، موهای بلند و خرمایی و فر.خواهرشو خیلی دوست داره شراره هم همینطور.
مادرشون رو از دست دادن اما پدرشون تنها حامیه این دو خواهر است.
پولدار بودن و همیشه دستشون به خیر دراز بود.
شبنم وقتی کارش تموم شد از دستشویی اتاقش اومد بیرون و روی صندلی میز توالتش نشست.موهای بلندشو شونه کرد و با کش بست.یکمم برق لب به لبانه گوشتی و صورتیش زد و از اتاقش بیرون رفت.
از پله ها پایین رفت پدرش روی مبل نشسته بود و خبری هم از شراره نبود
_سلام باباجونم.
پدرش لبخندی زد و گفت:سلام دختر گلم خوبی؟
شبنم خودشو پرت کرد رو مبل و یه سیب برداشت و گفت:مرسی بابایی چه خبرا؟
_شکر خبری نیس.
_جدی؟؟
_چرا یه چیزی هست.
شبنم خندید و گفت:دیدی گفتم یه چیزی هست خب بفرما؟
_دوستام قراره بیان خونمون
سایت دانلود رمان نگاه دانلود
آخرین ویرایش: