شعر اشعار احمد شاملو

  • شروع کننده موضوع Darya77
  • بازدیدها 5,780
  • پاسخ ها 229
  • تاریخ شروع

Ellery

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/18
ارسالی ها
10,683
امتیاز واکنش
46,118
امتیاز
1,274
سن
20
محل سکونت
~•° jonub ~•°
اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود


قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن


درخت با جنگل سخن میگوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن میگویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده


من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه ل*ب.ه*ا سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند


دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
 
  • پیشنهادات
  • Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    نگذار دیگران نام تو را بدانند



    همین زلال چشمانت

    برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست...
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    کیستی که من



    اینگونه به اعتماد

    نام خود را

    با تو می گویم...

    کلید قلبم را

    در دستانت می گذارم

    نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

    به کنارت می نشینم

    و سربر شانه‌ی تو

    اینچنین آرام

    به خواب می روم؟


    کیستی که من

    اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!!


    کیستی که من

    جز او

    نمی بینم و نمی یابم ؟!!

    دریای پشت کدام پنجره ای؟

    که اینگونه شایدهایم را گرفته ای

    زندگی را دوباره جاری نموده ای

    پر شور

    زیبا

    و

    روان

    دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم

    جان می گیرد

    و هر لحظه تعبیری می گردد از

    فردایی بی پایان

    در تبلور طلوع ماهتاب

    باعبور ازتاریکی های سپری شده...


    کیستی

    ای مهربان ترین؟
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    گرما یعنی
    نفس های تو ،
    دست های تو ،

    آغـ*ـوش تو . . . !
    من به خورشید ایمان ندارم !!!
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    گهواره تکرار را ترک گفتم
    در سرزمینی بی پرنده و بی بهار.
    نخستین سفرم باز آمدن بود از چشم‌اندازهای امید‌فرسای ماسه و خار،
    بی آن‌که با نخستین قدم‌های نا آزموده نوپائی خویش
    به راهی دور رفته باشم.
    نخستین سفرم
    باز آمدن بود.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    من و تو یکی دهانیم

    که با همه آوازش

    به زیبا سرودی خواناست.


    من و تو یکی دیدگانیم

    که دنیا را هردم

    در منظر خویش

    تازه تر می سازد.

    نفرتی

    از هر آنچه بازمان دارد

    از هر آنچه محصورمان کند

    از هر آنچه وادارد ِ مان

    که به دنبال بگردیم، ـ


    دستی

    که خطی گستاخ به باطل می کشد.


    من و تو یکی شوریم

    از هر شعله ای برتر

    که هیچ گاه شکست را بر ما چیرگی نیست

    چرا که از عشق روئینه تنیم


    و پرستویی که در سر پناه ما آشیان کرده است

    با آمد شدنی تابناک

    خانه را

    از خدایی گم شده

    لبریز می کند
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    بــیا و معجــزه کن ...

    آغوشت که باشد

    غــروب هــای دلـــگیــرِ پــاییــز هم

    دلـچــسب مــی شود

    ایــن روزهـا

    آرزوی پنهـــانی ام هــمیــن است

    یک شـبی

    همـــه ی خــودم را

    در آغـــوشــت پـــیــدا کـــــنم!
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمون تلخ زنده به گوری!

    چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم

    بر پشت سمندی

    گوئی

    نوزین

    و فاصله تجربه‌ای بیهوده است.

    بوی پیراهنت اینجا و اکنون.


    کوه‌ها در فاصله سردند.

    دست در کوچه و بستر

    حضور مأنوس دست تو را می‌جوید

    و به راه اندیشیدن

    یأس را

    رج می‌زند.

    بی نجوای انگشتانت

    فقط.

    و جهان از هر سلامی خالی است.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    میان خورشید های همیشه
    زیبائی تو
    لنگری ست -
    خورشیدی که
    از سپیده دم همه ستارگان
    بی نیازم می کند
    نگاهت
    شکست ستمگری ست -
    نگاهی که عریانی روح مرا
    از مهر
    جامه ئی کرد
    بدان سان که کنونم
    شب بی روزن هرگز
    چنان نماید
    که کنایتی طنز آلود بوده است
    و چشمانت با من گفتند
    که فردا
    روز دیگری ست -
    آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است!
    وینک مهر تو:
    نبرد افزاری
    تا با تقدیر
    خویش پنجه در پنجه کنم
    ***
    آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم
    به جز عزیمت نابهنگامم گزیری نبود
    چنین انگاشته بودم
    آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
    ***
    میان آفتاب های همیشه
    زیبائی تو
    لنگری ست -
    نگاهت شکست ستمگری ست -
    و چشمانت با من گفتند
    که
    فردا
    روز دیگری ست.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم
    خیال گونه
    در نسیمی کوتاه
    که به تردید می گذرد
    خواب اقاقیاها را بمیرم.

    می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم.
    در باغچه های تابستان
    خیس و گرم
    به نخستین ساعات عصر
    نفس اطلسی ها را پرواز گیرم.

    حتا اگر
    زنبقِ کبود کارد
    بر سـ*ـینه ام گل دهد-
    می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم

    در آخرین فرصت گل،

    و عبور سنگین اطلسی ها باشم
    بر تالار ارسی
    به ساعت هفت عصر.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا