باید به کشیدن این انتظار ادامه می دادم
به کشیدن بویت در مسیر
به کشیدن تنهایی تا پشت در خانه
و از همه چیز باید می گریختم
از چشم هایی که در آینه گریسته بودند
و بوی خاک مانده بر اشیاء را بلند کرده بود
باید به کشیدن این حس خاموش ادامه می دادم
و با دودش برایت پیغام می گذاشتم در آسمان
من شک ندارم تو یک روز
از پشت پنجره ی اتاقت
حروف کوچک نامت را
خواهی دید.
من ابر بودم
خانهام در روز روشن بود
رنگینکمانی دختر همسایهیی من بود
من ابر بودم تکهای جامانده از دریا
که خستگیهایش به تنهایی مزین بود
من ابر بودم
مرد تنهایی که میبارید
و گریههایش طن ططن طن طن مطنطن بود
(در جیبهایم برف سنگینیست برفی که
بر روی موهایت نشسته خواب میبینی)
ابری رسید و
تکیه زد به شانهیی خشکم
ابری رسید از سمت باران
ابر یک زن بود
دست زنی که چادرش ابریست پر باران
دست زنی در ابرها مشغول چیدن بود
پیراهن خورشید را هر روز وا میکرد
در لالهها
آلاله ها غرق دمیدن بود