شعر اشعار احمد شاملو

  • شروع کننده موضوع Darya77
  • بازدیدها 5,780
  • پاسخ ها 229
  • تاریخ شروع

ღ motahareh ღ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/03/18
ارسالی ها
14,789
امتیاز واکنش
46,711
امتیاز
1,286
محل سکونت
تهــــران
یکی بود یکی نبود.
جز خدا هیچ‌چی نبود
زیر ِ این تاق ِ کبود،
نه ستاره
نه سرود.

عموصحرا، تُپُلی
با دو تا لُپ ِ گُلی
پا و دستش کوچولو
ریش و روحش دوقلو
چپقش خالی و سرد
دلکش دریای ِ درد،
دَر ِ باغو بسّه بود
دَم ِ باغ نشسّه بود:

«ــ عموصحرا! پسرات کو؟»
«ــ لب ِ دریان پسرام.
دخترای ِ ننه‌دریارو خاطرخوان پسرام.
طفلیا، تنگ ِ غلاغ‌پر، پا کـِشون
خسته و مرده، میان
از سر ِ مزرعه‌شون.
تن ِشون خسّه‌ی ِ کار
دل ِشون مُرده‌ی ِ زار
دسّاشون پینه‌ تَرَک
لباساشون نمدک
پاهاشون لُخت و پتی
کج‌کلاشون نمدی،
می‌شینن با دل ِ تنگ
لب ِ دریا سر ِ سنگ.

طفلیا شب تا سحر گریه‌کنون
خوابو از چشم ِ به‌دردوخته‌شون پس می‌رونن
توی ِ دریای ِ نمور
می‌ریزن اشکای ِ شور
می‌خونن ــ آخ که چه دل‌دوز و چه دل‌سوز می‌خونن! ــ:

«ــ دخترای ِ ننه‌دریا! کومه‌مون سرد و سیاس
چش ِ امید ِمون اول به خدا، بعد به شماس.

کوره‌ها سرد شدن
سبزه‌ها زرد شدن
خنده‌ها درد شدن
 
  • پیشنهادات
  • ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    آیا تلاش من یکسر بر سر آن بود

    تا ناقوس مرگ خود را پر صداتر به نوا آورم!
     

    ღ motahareh ღ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    14,789
    امتیاز واکنش
    46,711
    امتیاز
    1,286
    محل سکونت
    تهــــران
    اکنون زمان گریستن است ،

    اگر تنها بتوان گریست

    یابه رازداری دامان تو اعتمادی اگر بتوان داشت

    با این همه به زندان من بیا

    که تنها دریچه اش به حیاط دیوانه خانه می گشاید .
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    ما در ظلمت‌ایم
    بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
    ما تنهاییم


    چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
    عشق‌های معصوم ، بی‌کار و بی انگیزه‌اند
    و دوست داشتن


    از سفرهای دراز تهی‌دست باز می‌گردد
    دیگر
    امید درودی نیست
    امید نوازشی نیست
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار

    کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام .

    فکرم به جست و جوی سحر راه می کشد

    اما سحر کجا!

    در خلوتی که هست؛

    نه شاخه ای زجنبش مرغی خورد تکان

    نه باد روی بام و دری آه می کشد.

    حتی نمی کند سگی از دور شیونی

    حتی نمی کند خسی از باد جنبشی

    غول سکوت می گزدم با فغان خویش

    ومن درانتظار

    که خواند خروس صبح!

    کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا

    وز بندر نجات

    چراغ امید صبح

    سوسو نمی زند.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    زیباترین حرفت را بگو

    شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن

    و هراس مدار از آنکه بگویند

    ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ

    چرا که ترانه ی ما

    ترانه ی بی هوده گی نیست

    چرا که عشق

    حرفی بیهوده نیست .



    حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید

    به خاطر ِ فردای ما اگر

    بر ماش منتی ست ؛

    چرا که عشق

    خود فرداست

    خود همیشه است .
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    شما که زیبائید تا مردان

    زیبایی را بستایند

    و هر مردی که به راهی می شتابد

    جادویی لبخندی از شماست

    و هر مرد در آزادگی خویش

    به زنجیر زرین عشقی ست پای بست

    عشق تان را به ما دهید

    شما که عشق تان زندگی ست!

    و خشم تان را به دشمنان ما

    شما که خشم تان مرگ است.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    شگفتا
    که نبودیم
    عشقِ ما
    در ما
    حضورِمان داد.
    پیوندیم اکنون
    آشنا
    چون خنده با لب و اشک با چشم
    واقعه‌ی نخستین دمِ ماضی.

    غریویم و غوغا
    اکنون،
    نه کلامی به مثابهِ مصداقی
    که صوتی به نشانه‌ی رازی.

    هزار معبد به یکی شهر...
    بشنو:
    گو یکی باشد معبد به همه دهر
    تا من آنجا برم نماز
    که تو باشی.
    چندان دخیل مبند که بخشکانی‌ام از شرمِ ناتوانی‌ خویش:
    درختِ معجزه نیستم
    تنها یکی درختم
    نوجی در آبکندی،
    و جز اینم هنری نیست
    که آشیانِ تو باشم،
    تختت و
    تابوتت.

    یادگاریم و خاطره اکنون. ــ
    دو پرنده
    یادمانِ پروازی
    و گلویی خاموش
    یادمانِ آوازی.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    بودن

    یا نبودن ...


    بحث در این نیست

    وسوسه این است .


    نوشید*نی ِ زهر آلوده به جام و

    شمشیر ِ به زهر آب دید

    در کف ِ دشمن . ــ

    همه چیزی

    از پیش

    روشن است و حساب شده

    و پرده

    در لحظه ی معلوم

    فرو خواهد افتاد ....
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    زیباترین حرفت را بگو

    شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن

    و هراس مدار از آنکه بگویند

    ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ

    چرا که ترانه ی ما

    ترانه ی بی هوده گی نیست

    چرا که عشق

    حرفی بیهوده نیست .


    حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید

    به خاطر ِ فردای ما اگر

    بر ماش منتی ست ؛

    چرا که عشق

    خود فرداست

    خود همیشه است .

    از : احمد شاملو
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا