شعر اشعار احمد شاملو

  • شروع کننده موضوع Darya77
  • بازدیدها 5,780
  • پاسخ ها 229
  • تاریخ شروع

Ellery

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/18
ارسالی ها
10,683
امتیاز واکنش
46,118
امتیاز
1,274
سن
20
محل سکونت
~•° jonub ~•°
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت
تا به جانش می‌خواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازش می‌دادی،
همچون مرگ
که نام کوچکِ زندگی‌ست.
...
 
  • پیشنهادات
  • Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    کجایی؟
    در گستره‌ی بی‌مرزِ این جهان
    تو کجایی؟
    -من در دوردست‌ترین جای جهان ایستاده‌ام:
    کنارِ تو.
    -تو کجایی؟
    در گستره‌ی ناپاکِ این جهان
    تو کجایی؟
    -من در پاک‌ترین مُقامِ جهان ایستاده‌ام:
    بر سبزه‌شورِ این رودِ بزرگ که می‌سُراید
    برای تو.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    هیچ کجا، هیچ زمان،

    فریاد زندگی

    بی جواب نبوده است.

    قلب خوب تو

    جواب فریاد من است...
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    به تو دست می سایم و جهان را در می یابم

    به تو می اندیشم

    و زمان را لمس می کنم

    معلق و بی انتها

    عـریـان.

    می وزم، می بارم، می تابم

    آسمانم

    ستارگان و زمین

    و گندم عطر آگینی که دانه می بندد

    رقصان

    در جان سبز خویش.

    از تو عبور می کنم

    چنان که تندری از شب.-

    می درخشم

    و فرو می ریزم.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    شب که جوی نقره مهتاب

    بیکران دشت را دریاچه می سازد

    من شراع زورق اندیشه ام را می گشایم در مسیر باد

    شب که آوایی نمی آید

    از درون خامش نیزار های آبگیر ژرف

    من امید روشنم را همچو تیغ آفتابی می سرایم شاد

    شب که می خواند کسی نومید

    من ز راه دور دارم چشم

    با لب سوزان خورشیدی

    که بام خانه همسایه را گرم می بوسد

    شب که می ماسد غمی در باغ

    من ز راه گوش می پایم

    سرفه های مرگ را در ناله زنجیر دستانم که می پوسد.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    نه در خیال، که رویاروی می‌بینم
    سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد.
    خاطره‌ام که آبستنِ عشقی سرشار است


    خانه‌یی آرام و
    اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
    تا نخستین خواننده‌ی هر سرودِ تازه باشی
    چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
    چرا که هر ترانه
    فرزندی‌ست که از نوازشِ دست‌های گرمِ تو
    نطفه بسته است...
    میزی و چراغی،
    کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
    و بـ..وسـ..ـه‌یی
    صله‌ی هر سروده‌ی نو.

    و تو ای جاذبه‌ی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا می‌کنی،
    حقیقتی فریبنده‌تر از دروغ،
    با زیبایی‌ات ــ باکـ ـره‌تر از فریب ــ که اندیشه‌ی مرا
    از تمامیِ آفرینش‌ها بارور می‌کند!
    در کنارِ تو خود را
    من
    کودکانه در جامه‌ی نودوزِ نوروزیِ خویش می‌یابم
    در آن سالیانِ گم، که زشت‌اند
    چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!

    خانه‌یی آرام و
    انتظارِ پُراشتیاقِ تو تا نخستین خواننده‌ی هر سرودِ نو باشی.
    خانه‌یی که در آن
    سعادت
    پاداشِ اعتماد است
    و چشمه‌ها و نسیم
    در آن می‌رویند.
    بامش بـ..وسـ..ـه و سایه است
    و پنجره‌اش به کوچه نمی‌گشاید
    و عینک‌ها و پستی‌ها را در آن راه نیست.
    ...

    تو را و مرا
    بی‌من و تو
    بن‌بستِ خلوتی بس!
    که حکایتِ من و آنان غمنامه‌ی دردی مکرر است
    ...

    تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
    من و خانه‌مان
    میزی و چراغی...
    آری
    در مرگ‌آورترین لحظه‌ی انتظار
    زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال می‌گیرم.
    در رؤیاها و
    در امیدهایم!
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    کوه

    با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود

    و انسان با نخستین درد

    در من زندانیِ ستم‌گری بود

    که به آوازِ زنجیر-اش خو نمی‌کرد

    من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    برای تو، برای چشم‌هایت

    برای من، برای دردهایم

    برای ما

    برای این همه تنهایی..

    ای کاش خدا کاری کند...
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    در تاریکی چشمانت را جستم

    در تاریکی چشمانت را یافتم
    و شبم پر ستاره شد
    تو را صدا کردم
    در تاریکی ِ شب ها دلم صدایت کرد و

    تو با طنین صدایم به سویم آمدی
    با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی
    برای چشم هایم با چشم هایت
    برای لب هایم با لب هایت
    برای تنم با تنت آواز خواندی
    من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم
    با تنت انس گرفتم
    چیزی در من فروکش کرد
    چیزی در من شکفت
    من دوباره در گهواره کودکی خویش
    به خواب رفتم
    و لبخند آن زمانم را بازیافتم

    در من
    شک لانه کرده بود
    دستهای تو
    چون چشمه ای به سوی من جاری شد
    و من تازه شدم من یقین کردم
    یقین را چون عروسکی در آغـ*ـوش گرفتم
    و در گهواره‌ی سالهای نخستین به خواب رفتم
    در دامانت -که گهواره رویاهایم بود -
    و لبخند آن زمان به لب هایم برگشت
    با تنت برایم لالا گفتی
    چشمهای تو با من بود
    و من چشمهایم را بستم
    چرا که دست های تو اطمینان بود
    بدی تاریکی‌ست
    شب ها جنایتکارند
    ای دل آویز من، ای یقین! من با بدی قهرم
    و تو را بسان روزی بزرگ آواز می خوانم

    صدایت می زنم

    گوش بده قلبم صدایت می زند
    شب گرداگردم حصار کشیده است
    و من به تو نگاه می کنم
    از پنجره های دلم
    به ستاره هایت نگاه می کنم
    چرا که هر ستاره، آفتابی‌ست
    من آفتاب را باور دارم
    من دریا را باور دارم
    و چشم های تو سرچشمه دریاهاست
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    در تاریکی چشمانت را جستم

    در تاریکی چشمانت را یافتم
    و شبم پر ستاره شد
    تو را صدا کردم
    در تاریکی ِ شب ها دلم صدایت کرد و

    تو با طنین صدایم به سویم آمدی
    با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی
    برای چشم هایم با چشم هایت
    برای لب هایم با لب هایت
    برای تنم با تنت آواز خواندی
    من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم
    با تنت انس گرفتم
    چیزی در من فروکش کرد
    چیزی در من شکفت
    من دوباره در گهواره کودکی خویش
    به خواب رفتم
    و لبخند آن زمانم را بازیافتم

    در من
    شک لانه کرده بود
    دستهای تو
    چون چشمه ای به سوی من جاری شد
    و من تازه شدم من یقین کردم
    یقین را چون عروسکی در آغـ*ـوش گرفتم
    و در گهواره‌ی سالهای نخستین به خواب رفتم
    در دامانت -که گهواره رویاهایم بود -
    و لبخند آن زمان به لب هایم برگشت
    با تنت برایم لالا گفتی
    چشمهای تو با من بود
    و من چشمهایم را بستم
    چرا که دست های تو اطمینان بود
    بدی تاریکی‌ست
    شب ها جنایتکارند
    ای دل آویز من، ای یقین! من با بدی قهرم
    و تو را بسان روزی بزرگ آواز می خوانم

    صدایت می زنم

    گوش بده قلبم صدایت می زند
    شب گرداگردم حصار کشیده است
    و من به تو نگاه می کنم
    از پنجره های دلم
    به ستاره هایت نگاه می کنم
    چرا که هر ستاره، آفتابی‌ست
    من آفتاب را باور دارم
    من دریا را باور دارم
    و چشم های تو سرچشمه دریاهاست
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا