شعر اشعار احمد شاملو

  • شروع کننده موضوع Darya77
  • بازدیدها 5,780
  • پاسخ ها 229
  • تاریخ شروع

Ellery

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/06/18
ارسالی ها
10,683
امتیاز واکنش
46,118
امتیاز
1,274
سن
20
محل سکونت
~•° jonub ~•°
قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن ...
 
  • پیشنهادات
  • Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    و من

    همه‌ی جهان را
    در پیراهنِ گرم تو
    خلاصه می‌کنم !
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    تنها



    هنگامی که خاطره ات را می بوسم
    درمی یابم دیری است که مرده ام
    چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم
    از پیشانی خاطره ی تو
    ای یار
    ای شاخه ی جدامانده ی من...
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    هرگز از مرگ نهراسیده‌ام

    اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.

    هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست

    که مزدِ گورکن

    از بهای آزادیِ آدمی

    افزون باشد.



    جُستن

    یافتن

    و آنگاه

    به اختیار برگزیدن

    و از خویشتنِ خویش

    بارویی پی‌افکندن ــ


    اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد

    حاشا، حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    من تمامی ِ مردگان بودم:

    مرده ی پرندگانی که می خوانند

    و خاموش اند،

    مرده ی زیبا ترین جانوران

    بر خاک و در آب

    مرده ی آدمیان همه

    از بد و خوب...

    من آنجا بودم

    در گذشته

    بی سرود.

    با من رازی نبود

    نه تبسمی

    نه حسرتی.

    به مهر

    مرا

    بی گاه

    در خواب دیدی

    و با تو بیدار شدم
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    تنهایی ِ یک درختم

    و جز این‌ام هنری نیست

    که آشیان تو باشم!
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر

    از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،

    با برف کهنه

    که می رفت

    از مرگ

    من

    سخن گفتم.

    و چندان که قافله در رسید و بار افکند

    و به هر کجا

    بر دشت

    از گیلاس بنان

    آتشی عطر افشان بر افروخت،

    با آتشدان باغ

    از مرگ

    من

    سخن گفتم.

    ...
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    از دستهای گرم تو



    کودکان توامان آغـ*ـوش خویش
    سخن ها می توانم گفت
    غم نان اگر بگذارد.
    نغمه در نغمه درافکنده
    ای مسیح مادر، ای
    خورشید!
    از مهربانی بی دریغ جانت
    با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
    غم نان اگر بگذارد.
    ***
    رنگ ها در رنگ ها دویده،
    ای مسیح مادر ، ای خورشید!
    از مهربانی بی دریغ جانت
    با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد
    غم نان اگر بگذارد.
    ***
    چشمه ساری در دل و
    آبشاری در کف،
    آفتابی در نگاه و
    فرشته ای در پیراهن
    از انسانی که توئی
    قصه ها می توانم کرد
    غم نان اگر بگذارد.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    آنگاه که خوش‌تراش‌ترین تن‌ها را به سکه سیمی
    توان خرید،
    مرا
    -دریغا دریغ-
    هنگامی که به کیمیای عشق
    احساس نیاز
    می‌افتد
    همه آن دم است
    همه آن دم است.
    قلبم را در مجری کهنه‌ئی
    پنهان می‌کنم
    در اتاقی که دریچه‌ئیش
    نیست.
    از مهتابی
    به کوچه تاریک
    خم می‌شوم
    و به جای همه نومیدان
    می‌گریم.
    آه
    من
    حرام شده‌ام!
    با این همه-أی قلب در به در!-
    از یاد مبر
    که ما
    -من و تو-
    عشق را رعایت کرده‌ایم،
    از یاد مبر
    که ما
    -من و تو-
    انسان را
    رعایت کرده‌ایم،
    خود اگر شاهکار خدا بود
    یا نبود.
     

    Ellery

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/18
    ارسالی ها
    10,683
    امتیاز واکنش
    46,118
    امتیاز
    1,274
    سن
    20
    محل سکونت
    ~•° jonub ~•°
    هزار معبد به یکی شهر...



    بشنو:

    گو یکی باشد معبد به همه دهر

    تا من آن‌جا برم نماز

    که تو باشی.



    چندان دخیل مبند که بخشکانی‌ام از شرم ِ ناتوانی‌ خویش:

    درخت ِ معجزه نیستم

    تنها یکی درخت‌ام

    نوجی در آبکندی،

    و جز این‌ام هنری نیست

    که آشیان ِ تو باشم،

    تختت و تابوتت ...
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا