لوسی کنجکاو میشود و لحظاتی سکوت میکند؛ سپس مشتاقانه صحبت میکند.
- من واقعا کنجکاوم که بدونم این همه مدت، چطوری با همدیگه در ارتباط بودیم.
ویل بدون آنکه صحبت کند، دست آکنده از تتو خود را بالا میآورد و صورت نرم و لطیف لوسی را نوازش میکند. در همین لحظه، با لحن آرام و صدای گرفتهاش، بحث را تغییر میدهد.
- هوا خوبه. بریم بیرون قدم بزنیم؟
لوسی انگشتان بلند و قلمیاش را که با لاک صورتی و مشکی زینت بخشیده است، روی دست ویل میکشد. لوسی همچنان در بحث قبلی باقی میماند.
- موضوع مهمی رو میدونی که داری از من پنهون میکنی؟
ویل لحظاتی ساکت میماند؛ اما درنهایت سرش را به نشانهی مخالفت تکان میدهد که یک بار دیگر موهایش آشفته میشود. با لحن آرام و آهستهای پاسخ میدهد.
- نه عشقم. من هیچ موضوعی رو از تو پنهون نمیکنم. فردا همه چیز رو برات تعریف میکنم.
لوسی که تیشرت بلند و سفید رنگ ویل را بر تن دارد، به خود میآید و با لبخند صحبت میکند.
- چرا یادم رفت تیشرت تو رو در بیارم؟
ویل با دقت بیشتری تیشرت خود را در اندام زیبا و ظریف لوسی برانداز میکند؛ سپس با لبخند محوی پاسخ میدهد.
- نیاز نیست دربیاری. خیلی بهت میاد. تو انقدر خوشگلی که مهم نیست چی پوشیدی.
لوسی نیز که به واسطهی لبخندش دندانهای سفیدش مشخص هستند، استکان قهوه را روی زمین میگذارد و از کنار شومینه بلند میشود. دستش را به سمت ویل دراز میکند و همزمان میگوید:
- من تموم عمرم تنها گوشهی خونه بودم. هیچ وقت دوست نداشتم برای تفریح از خونه خارج بشم. در مواجه با بقیه انسانها احساس ترس و اضطراب میکنم. امشب برای اولین بار دوست دارم برای تفریح از خونه خارج بشم.
گوشهی لبان ویل به آرامی بالا میروند. چشمان مشکی و درخشان خود را به دست کوچک و ظریف لوسی میدوزد و به زخمهای مشترکشان نگاه میکند. درنهایت با لوسی دست میدهد. آن دختر کمک میکند که ویل از روی زمین بلند بشود.
لوسی کاپشن مشکی رنگ و چرمش را میپوشد و کلاهخز دارش را روی سرش میاندازد.
لوسی، با هیجان به سمت درب خانه میدود و ویل را با خود میکشاند. از خانه خارج میشوند و پلههای لغزندهی جلوی ایوان را پایین میروند. بارش بارف همچنان تداوم دارد. ویل همراه با قد و قامت بلندی که دارد، دست خود را به دور گردن لوسی حلقه میکند. صدای گوشنواز دریا را بهتر از همیشه در کنار یکدیگر میشنوند.
روی زمین پوشیده از برف قدم برمیدارند و خودشان را به خیابان باریک و خلوتی میرسانند. چراغهای پایهدار مشکی، با فاصلهی مناسبی کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. لوسی، حرف عمیقی میزند.
- تو به نیمهی گمشده اعتقاد داری؟
ویل نفس عمیقی میکشد و به دور دست خیره میشود؛ سپس بعد از اندکی تفکر پاسخ میدهد.
- راستش، جواب دادن به این سئوال آسون نیست. من فکر میکنم هر انسانی یه نیمهی گمشده داره؛ ولی به این معنی نیست که نیمهی گمشده یک جا از این کرهی زمینه و ما باید دقیقا همونجا پیداش کنیم. هر انسانی خودش این نیمهگمشده رو میسازه و جای خالیش رو پُر میکنه!
لوسی که موهای صاف و مشکی رنگش به طور چتری روی پیشانیاش ریختهاند، چشمان سبز رنگش را در کاسه میچرخاند و پاسخ میدهد.
- راستش، منظورت رو متوجه نشدم.
ویل بخار دهانش را بیرون میدهد و در جواب میگوید:
- خیلی ساده گفتم. وقتی یک آدم عاشق یک آدم دیگه میشه، به مرور زمان رفتارش رو نسبت به طرف مقابلش تغییر میده. سلیقهاش عوض میشه و طور دیگهای دنیا رو میبینه. این موضوع انقدر پیش میره تا بلاخره رفتار و علایقش میشه مثل همون فردی که عاشقش شده. اینطوری فکر میکنه نیمه گمشدهاش رو پیدا کرده؛ اما در اصل نیمه گمشدهاش رو ساخته!
لوسی سرش را به نشانهی موافقت تکان میدهد و حرف ویل را تایید میکند.
- ماجرا رو با یک نگاه جدید بررسی کردی.
- من واقعا کنجکاوم که بدونم این همه مدت، چطوری با همدیگه در ارتباط بودیم.
ویل بدون آنکه صحبت کند، دست آکنده از تتو خود را بالا میآورد و صورت نرم و لطیف لوسی را نوازش میکند. در همین لحظه، با لحن آرام و صدای گرفتهاش، بحث را تغییر میدهد.
- هوا خوبه. بریم بیرون قدم بزنیم؟
لوسی انگشتان بلند و قلمیاش را که با لاک صورتی و مشکی زینت بخشیده است، روی دست ویل میکشد. لوسی همچنان در بحث قبلی باقی میماند.
- موضوع مهمی رو میدونی که داری از من پنهون میکنی؟
ویل لحظاتی ساکت میماند؛ اما درنهایت سرش را به نشانهی مخالفت تکان میدهد که یک بار دیگر موهایش آشفته میشود. با لحن آرام و آهستهای پاسخ میدهد.
- نه عشقم. من هیچ موضوعی رو از تو پنهون نمیکنم. فردا همه چیز رو برات تعریف میکنم.
لوسی که تیشرت بلند و سفید رنگ ویل را بر تن دارد، به خود میآید و با لبخند صحبت میکند.
- چرا یادم رفت تیشرت تو رو در بیارم؟
ویل با دقت بیشتری تیشرت خود را در اندام زیبا و ظریف لوسی برانداز میکند؛ سپس با لبخند محوی پاسخ میدهد.
- نیاز نیست دربیاری. خیلی بهت میاد. تو انقدر خوشگلی که مهم نیست چی پوشیدی.
لوسی نیز که به واسطهی لبخندش دندانهای سفیدش مشخص هستند، استکان قهوه را روی زمین میگذارد و از کنار شومینه بلند میشود. دستش را به سمت ویل دراز میکند و همزمان میگوید:
- من تموم عمرم تنها گوشهی خونه بودم. هیچ وقت دوست نداشتم برای تفریح از خونه خارج بشم. در مواجه با بقیه انسانها احساس ترس و اضطراب میکنم. امشب برای اولین بار دوست دارم برای تفریح از خونه خارج بشم.
گوشهی لبان ویل به آرامی بالا میروند. چشمان مشکی و درخشان خود را به دست کوچک و ظریف لوسی میدوزد و به زخمهای مشترکشان نگاه میکند. درنهایت با لوسی دست میدهد. آن دختر کمک میکند که ویل از روی زمین بلند بشود.
لوسی کاپشن مشکی رنگ و چرمش را میپوشد و کلاهخز دارش را روی سرش میاندازد.
لوسی، با هیجان به سمت درب خانه میدود و ویل را با خود میکشاند. از خانه خارج میشوند و پلههای لغزندهی جلوی ایوان را پایین میروند. بارش بارف همچنان تداوم دارد. ویل همراه با قد و قامت بلندی که دارد، دست خود را به دور گردن لوسی حلقه میکند. صدای گوشنواز دریا را بهتر از همیشه در کنار یکدیگر میشنوند.
روی زمین پوشیده از برف قدم برمیدارند و خودشان را به خیابان باریک و خلوتی میرسانند. چراغهای پایهدار مشکی، با فاصلهی مناسبی کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. لوسی، حرف عمیقی میزند.
- تو به نیمهی گمشده اعتقاد داری؟
ویل نفس عمیقی میکشد و به دور دست خیره میشود؛ سپس بعد از اندکی تفکر پاسخ میدهد.
- راستش، جواب دادن به این سئوال آسون نیست. من فکر میکنم هر انسانی یه نیمهی گمشده داره؛ ولی به این معنی نیست که نیمهی گمشده یک جا از این کرهی زمینه و ما باید دقیقا همونجا پیداش کنیم. هر انسانی خودش این نیمهگمشده رو میسازه و جای خالیش رو پُر میکنه!
لوسی که موهای صاف و مشکی رنگش به طور چتری روی پیشانیاش ریختهاند، چشمان سبز رنگش را در کاسه میچرخاند و پاسخ میدهد.
- راستش، منظورت رو متوجه نشدم.
ویل بخار دهانش را بیرون میدهد و در جواب میگوید:
- خیلی ساده گفتم. وقتی یک آدم عاشق یک آدم دیگه میشه، به مرور زمان رفتارش رو نسبت به طرف مقابلش تغییر میده. سلیقهاش عوض میشه و طور دیگهای دنیا رو میبینه. این موضوع انقدر پیش میره تا بلاخره رفتار و علایقش میشه مثل همون فردی که عاشقش شده. اینطوری فکر میکنه نیمه گمشدهاش رو پیدا کرده؛ اما در اصل نیمه گمشدهاش رو ساخته!
لوسی سرش را به نشانهی موافقت تکان میدهد و حرف ویل را تایید میکند.
- ماجرا رو با یک نگاه جدید بررسی کردی.
آخرین ویرایش: