شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,750
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
آرامش سكوت
....
نه آواز آینه ی باد است

نه سراسیمگی آتش بوران
قلب پر تپش سکوت
رنگ جا به جائی اشیا نمی درخشد
صدای تحرک سبز نمی روید
در آوای بیرون بسته است
سکوت همه جا ترا نه می خوا ند
بازوانش تا دورها گشوده است
با تمام هیبتش
با آرامشی بی مانند
روشن و پرحرارت و زیبا
روی صندلیش مردی تنها نشسته
و آرام آرام فکرمیکند
دلش شاید پر از سخن است
سرشار راز های مگو




---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آرزوهاي كوچك

    سخن باد سرخ حقیقت را بر صندلی عمر می نشانم
    و با کلاغ عقاب یکسان می شوم
    او مرا به شهرهای عاشقانه ی دور می برد
    به اقالیم متفاوت فقر و درد ومحبت
    به باغ های متنوع انسان و سنگ و درخت
    به باغ های متنوع خاک و آب و آتش
    سخنش پر از سبزی و ترانه است
    سخن کلاغ را به درخت امید می سپارم
    و با گنجشک زندگی یک رنگ میگردم
    او مرا به پشت پنجره های آزادی می برد
    به سخن درخت گوش می دهم
    و سرانجام به خانه بر می گردم
    در می یابم
    سخن شیرین خانه هم دلپذیر است
    خود را به تمامی روان آبی درخانه پخش می کنم
    پشت پنجره های تماشای کلاغ و درخت و گنجشک می نشینم
    چای گرم حادثه را به آرامی نور ستاره می نوشم
    و به آرزوهای کوچک امید می بندم
    پروردگارا همه ی لطا فت نعمت دست توست
    ما را در خاک پاک لیاقت برویان
    زندگی افسانه نیست
    مرگ همواره برای روییدن است
    گواه ما کتاب صداقت توست
    ما به سمت گشایش پنجره ها گام استوار بر می داریم
    دستان مان را ستاره ی نیرو بخش
    در منفور شیطان را به اشاره ی عرفانت ببند
    لبخند پاک سلامتی در افکار سلول های مان بپاش
    ما یکسره به تو امیدواریم ...



    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    می خواهم نور باشم
    در صداقت روشن خو یش
    نه بذان سان
    که محبوس کنج خویش
    که خورشیدوار بر زمین خشک اندیشه ی تان بتابم
    آری بر زمین خشکتان
    که بر پای آورم رسا لت چگونه زیستن را
    در رهائی محض خویش
    که بر پای آورم
    رسالت اصیل رهائی را
    ازتاریکی قلبتان
    :
    نه بدان سان
    که بر لبانم جاری گردد امواجی دروغین
    که تهی بودن خویش را
    در خلوت خویش نیز نتوانم دید
    ؛
    ما را و شما را
    همیشه مجالی هست
    تا باران اندیشه ی مان را
    بردشتها ی تشنه ببارانیم
    وجنکلی انبوه بیافرینیم
    تا در هوای فحبخشش دمی بیاساییم
    ؛
    آه؛
    از عزلت تیره ی خویش گریزانم
    ودر تجمع بیدردان هم آن سان
    که نه در آن هموار راهیست
    و نه در این پناه امنی
    کز هر دو بیراه زخمها دارم
    ؛
    از عزلت تیره ی خویش بگریزید
    تا راهی بر فسرده گان بنمائید
    و چشمه ای در بیابان شان بگشایید
    کز مرگ حویش بدر آیند
    ؛
    ترنمی بر لبانت جاری ساز
    تا مرا
    از فرو ماندگی اندهگنانه ام برهاند
    وسرود پرواز را در من بسرائید
    ؛
    دری می جویم
    از زندان بسته ی تکرار پوسیده ی حروف
    تا رهائی آسمان
    تا وسعت انسان
    ؛
    می آئی؛
    به زیبائی آفتاب و آب بر زبان
    بی آنکه
    از خویشتن خویش بدرخشی
    تا خویش را و مرا رها سازی

    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آشيانه ي صبح
    ....

    کلاغ لحظه های بکر
    با آوازغارغار؛ باغ ترانه ی سبز را در می نوردد
    تلفن با صدای گوشخراش در دل اتاق بوی آشنا می پراکند
    صندلی در آشیانه ی صبح خوابیده است
    دلها درتصرف شمیم پُر طراوت آفتاب باغند
    اندیشه ها درتصرف سنگین و دردمند بیکاری
    به یاد شعارهای پر طمطراق آگهی های بازرگانی !
    آگهی هایی برای بیدردان غافل از نور
    وآ ه از نهاد مستضعفین
    اینهمه راه بوی تند خستگی می دهد
    وآنهمه درد که
    آقتاب را لذیذ بر پشت شانه ها در سرما ی طاقت سوز نمی نشاند



    ----------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مردي روي صندلي غمگين نشسته
    آرام و بي صدا
    بيرون سكوت زردي در رقـ*ـص سبز
    شاخههاي درختان در حركتي آرام
    او به چه ميانديشد؟
    شايد به روزهايي كه اندوهگنانه
    پشت سر هم خواهند آمد
    روزهايي كه ثمري در پيله ندارد
    بسيار غم انگيز



    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اجتماع كلمات
    ....
    باران چشمانم را در عقیده ی روزنامه ها می کارم

    و به خود می گویم : در انبوه گرم کلمات سیا سی می شوی
    پیر مرد فقیرسنگ شبنم هم همین عقیده را دارد
    زن رختشوی مرداد هم
    پسرک تابستان اما نه
    او در اندیشه ی کشف رنگین فام کلما ت می گردد

    من اما نمی گویم :
    کاشکی یک بچه ی خام بودم
    زیرا در اندیشه رمز و راز اجتماع کلمه هایم
    رنگین و پر تلأ لو



    --------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > اداره

    .......

    اداره

    روزبا اعصاب آبی آرامی آمد
    ساعت روی عقربه های یازده نفس می کشید
    خانم پرشورزمان بدون نامزدش آمد
    به همه شیرینی ملاطفت تعارف کرد
    روی صندلی آ فتابی درخشان نشست
    ؛؛؛؛؛
    خانم ها برایش هدیه صداقت آوردند
    در او آ رامش یافتند
    تشعشعات دلشان در دل هدیه درخشید
    برگ های خنده او را بهاری کردند
    هوای همسرش متلاطم حضور دا شت
    اداره هم آنجا بود
    درسکوتی بیکارو بی عار
    روی همه صندلی ها نشسته بود
    نه شیرینی خورد و نه با کسی حرف زد ونه خندید
    مانند دو تا گنجشکی که از روی درختها پریدند
    و به نقطه ی نا معلومی رفتند




    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > اداره بیکاری

    .........

    اداره بیکاری

    ما آرام و بی سروصدا
    به افق سحر خیابان سرد و سنگین می ریزیم
    تا ایستگاه آشنای اتوبوس ؛
    هوا در تنفس دودمان ابر رنج زندگی می کند
    از آنجا گل زمردین آفتاب از خواب خیا ل آبی بر می خیزد
    ازپشت ابرهای تنک دل تنگی ظاهر و پنهان می شود
    دلم لبریز از باریدن باران رحمت بی دریغ
    از آمدن برف شادمان امیدواری
    ما دیگرراه آسمان را در پیش نمی گیریم
    همه چیز در ایستکاه آرامش روز غوطه ور است
    مینی بـ*ـوس سرویس از هجرت سبک دیر می شکفد
    چشم دلم یک مرتبه خالی می شود
    و آسمان به آرامی بر روی ابر دل می نشیند
    دست به خیابان تکرارهجران سرخ می برم
    از آنطرف همه چیز بر روی تپه های علفی چشمانم آوارمی شود
    و قلبم را در برابرابرها می گشایم
    می گشایم تا جانم آرام گیرد
    دفتر زندگی را کمی مخطط می کنم
    تا آ نطرف دشت خیال روشن رنگین
    کنار خانه ی سخاوت سراسر سبزدرخت توت
    و اداره ی بی قراربیکاری ناچار



    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > افسردگی

    ........

    افسردگی

    ما را دست و پا بسته اند
    در فضای تنفس آزاد و در بند
    در خورشید آسان صبح و غروب
    در باد و باران بی مدعا
    هر کسی می داند
    که این راه ما نیست
    راهی که خود برنگزیده ایم
    گوئی بر چمن برفی مختنق می شویم
    و هیچ بر قرار میلمان نیست
    اتقا قی است که به زور می افتد
    بدون اینکه اشکی از چشمی فرو ریزد
    آ یا تنها افسردگی است که بر سر راه نشسته
    تا ما را با خود به درون زندان تک سلولی ببرد
    خدایا این یکی را دیگر مپذیر


    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > امید مردم

    ...........

    امید مردم

    زندگی فصل گرم درختان تشنه تابستان است
    تابستان راه عریض عاطفه رنگین
    که ازکوههای شمالی سر چشمه می گیرد
    و در رود های روان بی قراری می ریزد
    زندگی پیوند روح آسما نی با تابستان است
    که دست در دست هم از خیابان بی باران می گذرند
    و مردمان دلخسته را نوید می دهند
    مردمانی که تما م امیدشان ابر های باران زاست



    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا