شعر اشعار قاسم حسن نژاد

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 5,771
  • پاسخ ها 425
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > خقیقت درد

........

خقیقت درد


صبح محبت بود وپنجره ی متین وآ فتا ب فروتن
نور دوست ازلابلای پرده ی سخی کرکره روی دیوار امید می ریخت
من بودم و نگاه لبخند یخچا ل وگوشی تلفن عشق
خیابان حیرت سبز یک لحظه ی آسمانی آرام نمی گرفت
دودی غلیظ دریاچه شهر را در هم می کوبید
آسمان جان لبریز اندوه شیرین بود
درک ترنم چشمانم اینک در اطاقی انتظار می کشیدند
پشت میزی به وسعت کوهستان نشسته بودم
و درخت تشنه نگاهم در آ وازنجیب بی قراری گنجشک پرسه می زد
آ نگاه چند لبخند زرد شفاف ؛ سکوت خفته را شکست
وعصاره ی نسیم جانم را در شعفی اندک جا به جا کرد
خستگی مهتابی دیشب هنوز در خمیازه ی خیابانم غوطه می خورد
دلم را به تمامی امیدواری سرمه ای ؛ به تو سپردم
ودر نیلوفرلیوان قلبت ؛ ستاره ی آبی خنک ریختم
باشد که قطار سریع السیرزندگی
همواره بی جسارت پر فریب ادعا ؛قدم بر دارد
و در اعتماد ملایم خنک چشمانم نما یان گردد
درک کن برادرمن
بی تفاخرادعا بگو که ما هردو به یک صفت روی صندلی درک نشسته ایم
نه تو می توانی این وضعیت را بشکنی و کنار بگذاری
نه من
ما مجبوریم فقط حر فهای رنگارنگ بزنیم
حقیقت برود ت درد خیلی بزرگتر از اینها ست



-----------------------------------------------------
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > خودکار

    ........

    خودکار


    خودکار دروازه ی قلبم را می خواهد بنویسد
    به رنگ آسمان
    من اما شب را نیزدوست دارم
    و سبزه های مراتع را
    دروازه های قلب من اما شیشه ای است
    و پنجره ها را می سراید
    خودکار با لا خره تصمیم می گیرد
    از هر پنجره کبوتری به رنگ آسمان به پروازدر آید
    من خودکار را هم دوست دارم



    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > داستان دوستان

    .....

    داستان دوستان

    من همان مسیر ساده ای نیستم که به خاک و آب و آتش گفته بودم
    این را در مهتا ب چشمانم می توان شناخت
    آفتاب گرم و لذیذ بر سنگفرش دلم می تا بید
    باغ باران عرفان در سکوتی لطیف غوطه می خورد
    همه جا در انتظار سپید صدایی الهی است
    که از فراخنای مهربان روز بر می خیزد
    من اما داستان دلم را همچنان پهن کرده ام
    با همه ی فریب جانفرسایی که ازچشمان تو می درخشد
    درنگ کن ای گل آواز با عظمت خورشیدی
    بیا و مرا از حسرت روشنان وحی بیرون آور
    و جدایی نسیم رویایی دلم را ازباغ زمستان جویا شو
    همان لطف سبز آینده که جایی پرت افتاده است
    و آرام در کنارژرفش اندیشه اش نشسته
    درنگ کن تا هیبت لبخند دریا را برایت معنا کنم
    و چشمان مخفی باران قلبم را برای تو بشکوفانم
    این داستان دوستانه من همان نیست که گفته بودند


    ---------------------
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    قاسم حسن نژاد > آواز نغز آسمان > در خلوت آ رامش پاییزی

    .........

    در خلوت آ رامش پاییزی


    یک لیوان شبنم جوان زندگی
    یک استکا ن ستاره ی چای آ رامش
    مقداری نقل بید مشک ارومیه
    یک سینی کوچک گل گاوزبا ن اطمینان
    همسرم در باغ پاک کردن لوبیا های پلومنوربود
    چشمان رنگی تلویزیون ؛ در حوالی برنامه ی به خانه بر می گردیم ؛
    رقـ*ـص عشق داشت
    بیرون هلهله آفتا ب می آمد
    و چشمان درشت آبی می درخشید
    رنگ آ بی نگاهش را در قلب پاییز جستجومی کرد
    گستره ی نگاه پر از صدای سکوت بود
    بعد ازظهر ساعت پنج را می نواخت
    ساعت دیواری قالی زندگی را عقربه می گرداند
    زندگی با خاطره ای شیرین به رنگ زرد قهوه ای سپری می شد
    تیغه ی منور هواپیما از درخت شکفته ی آسمان آبی می گذشت
    خیابان را بچه ها ستاره باران بودند
    از خیابان تناوب که می گذ شتم
    لبخند خورشید پشت حصارها می درخشید
    امواج نور از پشت حصارها به افلاک می رفت
    صدای حراج مرد میوه فروش می آمد
    دلم در حال و هوای گردش می تپید
    در باغ ها و بوستان ها
    در جنگل همواره زنده
    و همواره چشمانم مسیرهای سبز را جستجومی کردند
    اما اینجا اثری از گستره ی نوردلگشای سبز نبود
    تنها هیبت لطیف شنزارها ترانه می خواندند
    و دلم غروبی سربی رنگ را نوازش می نمود


    --------------
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw

    • [*=center]آرامش سکوت
    نه آواز آینه ی باد است
    نه سراسیمگی آتش بوران
    قلب پر تپش سکوت
    رنگ جا به جائی اشیا نمی درخشد
    صدای تحرک سبز نمی روید
    در آوای بیرون بسته است
    سکوت همه جا ترا نه می خواند
    بازوانش تا دورها گشوده است
    با تمام هیبتش
    با آرامشی بی مانند
    روشن و پرحرارت و زیبا
    روی صندلیش مردی تنها نشسته
    و آرام آرام فکر می کند
    دلش شاید پر از سخن است
    سرشار راز های مگو​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    • آرزوهای کوچک
    سخن باد سرخ حقیقت را بر صندلی عمر می نشانم
    و با کلاغ عقاب یکسان می شوم
    او مرا به شهرهای عاشقانه ی دور می برد
    به اقالیم متفاوت فقر و درد ومحبت
    به باغ های متنوع انسان و سنگ و درخت
    به باغ های متنوع خاک و آب و آتش
    سخنش پر از سبزی و ترانه است
    سخن کلاغ را به درخت امید می سپارم
    و با گنجشک زندگی یک رنگ میگردم
    اومرا به پشت پنجره های آزادی می برد
    به سخن درخت گوش می دهم
    و سرانجام به خانه بر می گردم
    در می یابم
    سخن شیرین خانه هم دلپذیر است
    خود را به تمامی روان آبی درخانه پخش می کنم
    پشت پنجره های تماشای کلاغ و درخت و گنجشک می نشینم
    چای گرم حادثه را به آرامی نور ستاره می نوشم
    و به آرزوهای کوچک امید می بندم
    پروردگارا همه ی لطافت نعمت دست توست
    مارا در خاک پاک لیاقت برویان
    زندگی افسانه نیست
    مرگ همواره برای روییدن است
    گواه ما کتاب صداقت توست
    ما به سمت گشایش پنجره ها گام استوار بر می داریم
    دستان مان را ستاره ی نیرو بخش
    در منفور شیطان را به اشاره ی عرفانت ببند
    لبخند پاک سلامتی در افکار سلول های مان بپاش
    ما یکسره به تو امیدواریم​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw

    • [*=center]آشیانه ی صبح
    کلاغ لحظه های بکر
    با آواز غارغار؛ باغ ترانه ی سبز را در می نوردد
    تلفن با صدای گوشخراش در دل اتاق بوی آشنا می پراکند
    صندلی در آشیانه ی صبح خوابیده است
    دلها درتصرف شمیم پر طراوت آفتاب باغند
    اندیشه ها درتصرف سنگین و دردمند بیکاری
    بیاد شعارهای پر طمطراق آگهی های بازرگانی !
    آگهی هایی برای بیدردان غافل از نور
    وآ ه از نهاد مستضعفین
    این همه راه بوی تند خستگی می دهد
    وآن همه درد که ـ
    آقتاب را لذیذ بر پشت شانه ها در سرما ی طاقت سوز نمی نشاند​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    • اجتماع کلمات
    باران چشمانم را در عقیده ی روزنامه ها می کارم
    و به خود می گویم : در انبوه گرم کلمات سیا سی می شوی !
    پیر مرد فقیرسنگ شبنم هم همین عقیده را دارد
    زن رختشوی مرداد هم
    پسرک تابستان اما نه
    او در اندیشه ی کشف رنگین فام کلمات می گردد
    من اما نمی گویم :
    کاشکی یک بچه ی خام بودم
    زیرا در اندیشه رمز و راز اجتماع کلمه هایم
    رنگین و پر تلالو​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    اداره

    روز با اعصاب آبی آرامی آمد
    ساعت روی عقربه های یازده نفس می کشید
    خانم پرشورزمان بدون نامزدش آمد
    به همه شیرینی ملاطفت تعارف کرد
    روی صندلی آفتابی درخشان نشست
    ؛؛؛؛؛
    خانم ها برایش هدیه صداقت آوردند
    در او آ رامش یافتند
    تشعشعات دلشان در دل هدیه درخشید
    برگ های خنده او را بهاری کردند
    هوای همسرش متلاطم حضور داشت
    اداره هم آنجا بود
    درسکوتی بیکار و بی عار
    روی همه صندلی ها نشسته بود
    نه شیرینی خورد و نه با کسی حرف زد و نه خندید
    مانند دو تا گنجشکی که از روی درختها پریدند
    و به نقطه ی نا معلومی رفتند​
     

    *parisa*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2013/12/18
    ارسالی ها
    1,760
    امتیاز واکنش
    2,649
    امتیاز
    506
    سن
    25
    محل سکونت
    Khz_ahw
    امید مردم

    زندگی فصل گرم درختان تشنه تابستان است
    تابستان راه عریض عاطفه رنگین
    که ازکوه های شمالی سر چشمه می گیرد
    و در رود های روان بی قراری می ریزد
    زندگی پیوند روح آسمانی با تابستان است
    که دست در دست هم از خیابان بی باران می گذرند
    و مردمان دلخسته را نوید می دهند
    مردمانی که تمام امیدشان ابر های باران زاست​
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا